🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗جانم میرود💗
پارت102
شهاب لیوان آب قند را، به دستش داد. مهیا مقداری از آب قند را، خورد. شهاب مشغول پانسمان زانو و پیشانی و دستان مهیا، شد.
ــ الان میام!
مهیا سری تکان داد.
شهاب، به اتاق مریم رفت و یک دست لباس برداشت و به اتاق برگشت.
ــ مهیا جان! بیا این لباس ها رو تنت کن.
مهیا سری تکان داد. شهاب، از اتاق خارج شد. موبایلش را درآورد و شماره محسن را گرفت.
ــ سلام کجایی؟!
ــ مریم باهاته؟!
ــ چیزی نیست!
ــ زود بیاید خونمون.
ــ بیا بهت میگم.
ــ زود...
تماس را قطع کرد. خداراشکر کرد، نزدیک بودند. اینطور بهتر میتوانست کارش را انجام دهد.
در را زد و وارد اتاق شد. مهیا روی تخت نشسته بود. شهاب، با لبخند به طرفش رفت.
مهیا به کمربند شهاب خیره شده بود.
شهاب رد نگاهش را گرفت، که متوجه اسلحه اش شد!
ــ چیه خانوم؟! به چی خیره شدی؟!
ــ شهاب، ازش استفاده که نمیکنی!
شهاب، کمک کرد، مهیا روی تخت دراز بکشد.
ــ وقتی لازم باشه، استفاده میکنم.
... نگاهی به زخم پیشانی و چشمان مهیا انداخت؛ که از گریه ی زیاد، دورشان سرخ شده بود.
ــ شهاب خوابم میاد!
ــ خب بخواب خانمی!
ــ میترسم چشام رو ببندم.
شهاب، چشمانش را محکم روی هم فشار داد و دستانش را مشت کرد.
ــ من برات مداحی بخونم؛ آروم میشی...
مهیا سرش را تکان داد.
ــ منو یکم ببین... سینه زنیم رو هم ببین... ببین که خیس شدم... عرق نوکریمه این...
دلم یه جوریه... ولی پراز صبوریه... چقدر شهید دارن... میارن از تو سوریه...
چقدر شهید دارن... میارن از تو سوریه...
منم باید برم... آره برم سرم بره...
نزارم هیچ حرومی....طرف حرم بره.... یه روزی هم بیاد... نفس آخرم؛ بره...
نگاهی به مهیا، که آرام خوابیده بود؛ انداخت. با صدای آیفون، سریع از جایش بلند شد و خودش را به آن رساند. در را باز کرد. به اتاق برگشت. اسلحه و موبایل و کتش را برداشت. پایین رفت.
محسن و مریم وارد خانه شدند.
ــ چی شده داداش؟!
شهاب، اسلحه اش را در پشت کمرش گذاشت.
ــ چیزی نیست. مریم برو پیش مهیا حواست بهش باشه... یه ثانیه هم تنهاش نزار... چراغ هارو هم خاموش نکن!
ــ شهاب! چی شده؟! خب حرف بزن!
ــ بعد بهت میگمـ... محسن تو با من بیا!
قبل از اینکه بیرون بره، مریم را صدا کرد.
ــ مریم به خانوادش زنگ بزن بگو که امشب میمونه پیشت، در مورد زخماش هم چیزی نگو...
مریم، سری تکان داد و به اتاق شهاب رفت. مریم، با دیدن صورت زخمی مهیا؛ نگران به سمتش رفت.
ــ خدای من! چه اتفاقی افتاده برات...
سریع، تلفن مهیا را، از کیفش بیرون آورد. خاموش بود. بین وسایل شهاب گشت و شارژر را درآورد و گوشی را به شارژ زد. به محض اینکه روشن شد، دنبال شماره مهلا خانم، گشت؛ که با پیدا کردنش، دکمه اتصال را لمس کرد.
ــ الو! مهیا مادر! چرا جواب نمیدی؟
ــ سلام خاله مهلا، من مریمم!
ــ سلام دخترم! شرمنده فک کردم مهیایی... تو خوبی؟! آقا محسن خوبند؟!
ــ خداروشگر سلام داره خدمتتون... راستش، زنگ زدم بگم؛ مهیا امشب پیش من میمونه. الان هم خودش داره شام درست میکنه، دیگه من زنگ زدم.
ــ چرا چیزی شده؟!
ــ نه خاله جان! مامان و بابام رفتند روستا؛ خونه ی عمه نسترن. چون تنهام؛ گفتم، کنارم بمونه. چون ممکنه شهاب هم بره کار دیر بیاد.
ــ می خواید بیاید خونمون؟!
ــ نه نه خاله! منم کار دارم. بمونیم بهتره...
ــ باشه عزیزم! مهیا کارش تموم شد یه زنگ بهم بزنه...
ــ باشه حتما!
ــ عزیزم سلام برسون!
ــ سلامت باشید. خداحافظ!
گوشی را قطع کرد. نفس عمیقی کشید. سریع به اتاقش رفت و لباسش را عوض کرد. کتاب هایش را برداشت و به اتاق شهاب برگشت.
ــ باورم نمیشه همچین کاری کرده باشه!!
شهاب، پوزخندی زد.
ــ من از اول بهت گفتم؛ این دختره ولکن ماجرا، نیست.
ــ حالا می خوای بری اونجا برای چی؟!
ــ اونجا پاتوقشونه!
ــ خب بری... می خوای چیکار کنی؟!
ــ بپیج تو همین خیابون.
محسن پیچید.
ــ جواب منو بده
🍁نویسنده : فاطمه امیری🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📣تواین گرونی دیگه منتظرچی هستی📣
خانه داری ..دانشجو....فروشنده...بیکار
از همین الان کسب درآمد رو شروع کن✅️
با خرید از تولیدی #جوراب جنس با کیفیت با حداقل قیمت بگیر و بیشترین سود رو داشته باش
امروز شروع کنی بهتر از فرداست
لینک کانال
@toolidyjorab
شهیدی که وصیت کردند :
اگر به شهادت رسیدند یقه بی حجاب ها و کسانی که ترویج بی حجابی میکنند رو روز قیامت میگیره
😨😔 ❤️تنها کانال رسمی شهید مدافع حرم جواد محمدی 🔸تحت نظارت خانواده شهید 🔹برای آشنایی با این شهید عزیز وارد کانال زیر شوید🙏🏻 👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/479723879Cc972f8fdf3
هر خانمی لازمه یه کانال برای خرید شال و روسریش داشه باشه💯
کانال بانو بهترین گزینه برای خریدت هست 👏
بیا تو جمع بانو گلان🥰
💥خرید از تولیدی بدون واسطه
💥احراز هویت کانال در سامانه امتا
💥با نازلترین قیمت و بهترین کیفیت
💥سبد خرید برای رفاه مشتریان
💥خرید چند مرحله ای
💥شال و روسری به روز اسپرت و مجلسی
💥روسری و ست روسری و کیف دخترانه
و ......
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
@hejabsarabanoo
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
❤️حریم عشق❤️
یکسری از بهترینها و با تجربه ترین ها درکنار هم جمع شده اند تا آسودگی را مهمان خانه هاي شـما کنند. 😍🌸
از اعتماد بـه ما پشیمان نخواهید شد🙂🌸
اینجا کلی چالش 🎁و روزمرگی🧘♀
زنگ تفریح ایده جدید داریم 🪄😃
https://eitaa.com/harim_eshgh
- صبحم بھ طلوعِ
- دوستت دارم توست˘˘!
- ˼#ایهاالعزیزقلبم♥️˹
#ذکرروزسه_شنبه
ــــ ـ بِھنٰامَت یا ارحم الراحمین 🌸
۱۰۰ صلوات روزانه هدیه به امام زمان عج ❤️
Ali-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
11.65M
زیارت عاشورا🌸
به نیابت از شهید ابراهیم همت♥️
17.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"بۍتـویڪلحظہرمـق
دردلودرجانـمنیسٺ
بیقـرارمنڪنۍ
طاقٺهجـرانمنیسٺ...:)♥️"
#السلامعلیڪیابقیةاللہ
@shahidanbabak_mostafa🕊
23.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بزرگتــرین نعمــت در عــالم هستی
چیــه!؟
#استادپناهیان🌸
@shahidanbabak_mostafa🕊
- خـدا مـیـگـه :
اگـهـ مـن بــخـوامـ بــه چـیـزۍ بــرسـونمـتــ مـیـرسـونـمـتـ کسـے هـمـ نـمـیـتـونـه مـانـ؏ امـ بــشـه ..!:) 🌸
هر که منظور خود از غیر خدا می طلبد
چون گدایست که حاجت ز گدا می طلبد...! ♥
#خدایمن🌸
@shahidanbabak_mostafa🕊
31.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلمڪهدربندشماباشد...
خوبیاشایناست
ازبنددنیاآزادمیشود
وسرانجامدربندشماشدنچیزی
جزشهادت نیست...♥️!
@shahidanbabak_mostafa🕊
13.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کتاب_اسم_تومصطفاست
#لحظه_شهادت
او را بردم داخل اتاق، بغلش کردم: «مامان توی این مدت که بابا نبود، اگه اتفاقی میافتاد چطوری بهش میگفتی؟» ـ زنگ میزدم بهش! ـ حالا میخوام یه خبر خوب بهت بدم. ازاینبهبعد نیازی نیست به بابا زنگ بزنی، هر اتفاقی که برای تو بیفته، قبل از اینکه کسی متوجه بشه، بابات متوجه میشه. هرجا بخوای بری همراهته و هیچوقت از تو دور نمیشه! کمی مرا نگاه کرد، بغض کرد و درحالیکه بغلم کرد گفت: «یعنی بابا شهید شده؟» ـ آره ولی نمرده!
@shahidanbabak_mostafa🕊
17.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توکل به خدا حکمت،
شناختش آرامش🌿،
دوست داشتنش قدرت و
ایمان به او #شجاعت است..💗
@shahidanbabak_mostafa🕊
15.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چهحرفقشنگیمیزد
میگفت:
بلندترینارتفاعبرایسقوط؛
افتادنازچشمِ
آقاامام زماناست🤍.
مراقبباشیمازچشمآقانیوفتیم(((:
سه شنبه های #مهدوی
#امام_زمان♥🌱
@shahidanbabak_mostafa🕊
به فکر اعمال خودت باش....
با استوری های مذهبی فقط!
گوشیت میره بهشت بخدا قسم...💔!
#تلنگرانه
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چِہبَࢪڪَتےدٰاࢪد'!
دوستدٰاشتَنَتحُسیـن...
هَࢪچِہدِلَمࢪاخٰالےمےڪُنَم،بٰازپُࢪ
مےشَوَداَزتو
پَنـٰاھهَمِـہبـےپَنـٰاهـٰاتـویـے🕊
#امام_حسینم♥️
امشب معرفی شهید داریم .. #شهیدحسین_معزغلامی🌸
سلام
یکی از دوستان اعضای کانال رحمت خدا رفته امشب شب اول قبرش هست اگه مقدور هست براشون نماز لیله الدفن بخونید..
بنام مرحومه زهره محکمه فرزند علی محمد
این نماز بیشترین ثوابش برای کسی هست که میخونه 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وَقتی درونَت پاڪ باشَد
خُدا چِهرهات را گیرا میڪُند
این گیرایی از زیبایی و جَوانی نیست..
این گیرایی از نورِ ایمانی است
ڪه دَر ظاهِر نَمایان میشَود.."🌱🌸"
#شهیدمحمدرضادهقانامیری♥️
@shahidanbabak_mostafa🕊
1_11023393778.mp3
3.03M
پریشونم
یه جورایی من شبیه مجنونم
من از کی عاشق شدم نمیدونم
بدون تو زندگی نمیتونم
🎙 #حسین_ستوده
این شعر بر روی سنگ قبرم حـڪاڪـــے شود ان شاءلله✨🌱🤍
مرد غسال بـہ جسم و سر من خوردہ مگیر!
چند سالیست ڪـہ از داغ حسین لطمــہ زنم
سر قبرم چو بخوانند دمـے روضـہ شام
سر خود با لبـہ سنگ لحد میـےشـڪنم...!:)
بخشی از وصیت نامه🌸
@shahidanbabak_mostafa🕊
فتنـہ ۸۸ و دیدن گریـہ های
سید مظلوم خامنـہ اے،🌸🌱
حسین ڪـہ تنها ۱۵ سالش بود🥲
عضو بسیج شده بود
و در درگیرے با عناصر فتنـــہ درهمان
سال از ناحیـہ ڪتف آسیب دید
ڪـہ هرگز قابل درمان نبود...!🚶❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند شب رفت توے اتاق دوربین🚶
از اونجا آتیش رو هدایت میـڪرد
بعد چند شب اومد گفت🗣
آقا من از یجا موندن تنفر دارم😕
نمیرم دیگـہ تو اتاق دوربین
دوست دارم برم تو خط ڪار ڪنم؛
با صحبت حلش ڪرد خلاصـہ
دوبارہ با هم مـےرفتیم تو خط✨
یـہ بار بهش گفتم تو هم داغون دنبال شهادتیا،🕊🌱 گفت نـہ
من براےشهادت نیومدم.!
اومدم خدمت ڪنم تا جایـے کـہ مـےتونم..!:)🌸🙂
@shahidanbabak_mostafa🕊