eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6.3هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
7.2هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khoday_man8 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
معرفی شهید مصطفی صدرزاده همراه با مصاحبه پدر شهید ♥️
مصاحبه با پدر شهید مصطفی صدر زاده هم سنجاق کانال هست دوستانی که ندیدن میتونن ببینن همراه با معرفی شهید مصطفی صدر زاده هست ♥️
بســـم الله الرحــمن الـــرحـــیم
روزی جوانی نزد پیامبر آمد و عرض کرد که ای پیامبر به دادم برس که گناهی انجام داده ام که خود را در آتش جهنم میبینم و زندگی برام سخت شده و دل هیچکاری رو ندارم
پیامبر عرض کرد: مگر کسی را کشته ای ؟؟ جوان گفت نه ! پیامبر عرض کرد خداوند گناهانت را می آمرزد اگر چه مانند کوه های بلند باشد ..! جوان گفت : گناهان من از کوه های بلند بزرگ تر است
پیامبر که خیلی تعجب کرده بودند که این جوان چه گناهانی رو انجام داده .. دوباره عرض کرد: خداوند گناهانت را می آمرزد اگر چه مانند زمین های هفتگانه و دریاها و ریگ ها و درخت ها باشد .. جوان گفت : گناهان من از اینها هم بزرگتر است 💔
پیامبر عرض کرد : جوان چه گناهی کرده ای که از اینها بزرگتر است !؟ جوان گفت من مردگانی که دفن میشدن نبش قبر میکردم یک شب در حال نبش قبر بودم که دیدم دختر جوانی هست و شیطان به روح من وارد شد که مگر نمیبینی چه صورت زیبایی دارد و من هم دچار گناه نابخشودنی شدم .. و آن دختر زنده شد و گفت وای بر تو که با من کاری کردی که در آتش جهنم خواهی سوخت
پیامبر با شنیدن این مطلب بسیار عصبانی شد و به جوان دستور داد یک هفته به بیابان برود و طلب استغفار کند و ببینیم چکاری میتوانم برایت انجام دهم ..
جوان مدت ها در بیابان مشغول استغفار و دعا بود که بر پیامبر آیه ای نازل شد که ای پیامبر برو نزد جوان و بگو که بخشیده شدی !!
وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ يُصِرُّوا عَلَىٰ مَا فَعَلُوا وَهُمْ يَعْلَمُونَ و آنان که اگر کار ناشایسته کنند و یا ظلمی به نفس خویش نمایند خدا را به یاد آرند و از گناه خود (به درگاه خدا) توبه کنند-و کیست جز خدا که گناه خلق را بیامرزد؟-و آنها که اصرار در کار زشت نکنند چون به زشتی معصیت آگاهند.. آیه ۱۳۵ سوره آل عمران🌿
جواب کسانی که لینک همش سوال میپرسند یعنی با استغفار بخشیده میشیم آیه ۱۳۵ سوره آل عمران رو بخونند و بدانند که خدا بخشنده ترین هست .. تنها گناهانی که بخشیده نمیشه انجام قتل عمد و خودکشی و حق الناس و آق والدین کافر شدن به خداوند کسانی که میگن خدا وجود نداره و دنیای آخرتی نیست ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸••شهید حسین خرازی:🕊 درمشکلات‌است؛ ڪه‌انسان‌راآزمایش‌مۍڪند صبرپیشہ‌ڪنیدکہ‌دنیافانی‌است ومامعتقدبه‌مـعادهستیم! @shahidanbabak_mostafa🕊
14.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما‌اینطوری‌هستیم‌کھ: یہ‌دفعه‌یہ‌غم‌میادمیشینہ‌توقلبمون‌ بعدپمپاژمیشہ‌توکل‌بدنمون بعد‌سرازیرمیشہ‌ازچشممون . . . مثلا‌غم‌دورۍ‌از‌کربلا.. 💔 @shahidanbabak_mostafa🕊
نماز دهه اول ذی الحجه فراموش نشه 🌿🌸
🕊⃟🌸 حضورش در هیئت های عزاداری باعث شده بود تا زمینه های اعتقادی و معنوی اش عمیق تر بشود و شوق شهادت در جان و روحش ریشه بدواند. پنج شنبه ها تت‌ صبح در برپایی مراسم ندبه کمک می کرد. به عنوان یک بچه هیئتی قدرت جذب بالایی داشت و به خاطر خوش اخلاقی و لبخندی که روی لب داشت، سریع ارتباط برقرار می کرد✨🦋 @shahidanbabak_mostafa🕊
🕊⃟عروسِ خانه حیدر مبارکت باشد شروع زندگی مشترک کنار علی مبارکت باشد..🍃🤍 @shahidanbabak_mostafa🕊
گفت عشق به شهادت گُلی هست که در دل هرکس نمی‌روید و شهادت غنچه‌ای که به روی هرکس نمی‌خندد و این گریه‌ها و اشک‌ها آبی بود پای این گل‌ها که غنچه‌هایش خوشگل می‌خندیدند :)🍃 @shahidanbabak_mostafa🕊
قران نسبت به تسبیح ونمازساکنان اسمانهاوپرندگان می فرماید: «کُلٌ قدعَلِمَ صَلواتَه وتسبیحه» ودرجای دیگرمی فرماید: حتی تعلمواماتقولون.» نمازانهااگاهانه است ومی فر مایددرحال مستی نمازنخوانیدتابدانیدچه می گوئید. اگرمی گویندعبادت عالم ازعابدبهتراست به همین دلیل است. دراسلام به تجارسفارش شده «الفقه ثم المتجر» اول مسائل حلال وحرام رافراگیریدبعدبه سراغ تجارت بروید. دراموزش نمازهم بایدسعی کنیم اسرارنمازرابه نسل نوتعلیم دهیم تااگاهانه برای نماز قیام کنند..
انجاکه درگیری وتلاش بیشتراست نیاز به نماز بیشتراست. انسان معمولا درشبهاخواب ودرگیری کمتری دارد. وازاین روازعشاء تاصبح نمازی واجب نیست ولی نیازمعنوی انسان درروز بیشتراست. هوسها، طاغوت ها، جلوه ها، حیله هاوتمام پرتگاه هادرروز جلوه دیگری دارندولذا اول روزواخرروزبایدنمازخوانده شودوبرای وسط روز سفارش ویژه امده است:«اقِم الصلوة طَرَفی النهار.» دوطرف روز«صبح وشب» نمازبه پادار. «حافظواعلی الصلوت وصلوة الوسطی.» نسبت به تمام نمازهابه خصوص نمازظهرحفاظت کند..
بندی ها درایه 58سوره نورقران به نونهالانی که هنوزبه تکلیف نرسیده اندمی فرماید: هرگاه خواستیدوارداتاق والدین شویددرسه وقت بااجازه واردشوید: اول قبل ازنماز دوم بعدازنمازعشاء سوم هنگام ظهرکه انسان معمولا لباسهای خودرابرای استراحت درمی اورد. توجه داریم که زمان بندی اجازه فرزندان براساس نمازصبح وعشاء شده است. چه زیباست ساعات جلسات مانیزاین چنین باشدمثلا ملاقات مابعدازنماز مغرب یاعشاء یاقبل ازنماز ظهرباشدتاباتکرارزمان فرهنگ نمازرادرجامعه شایع ترسازیم..
محوگناهان قران، درکنارفرمان نماز، می فرماید «انَّ الحَسَنٰاتِ یُذْهِبْنَ السّیِئات» هماناکارهای نیک، گناهان رامحومی کندوازبین می برد. حضرت علی «ع» می فرماید: اگربعدازگناه دورکعت نمازخوانده وازخداوند، عافیت درخواست شود، اثران گناه محومی شود. ازرسول اکرم «ص» نیزروایت شده که: گناهانی که میان دونمازواقع می شود، مورد عفوقرارمی گیرد. اینگونه است که گناه «که دراثرغفلت ازیادخداسرمیزند» نمازوعبادت «که انس وارتباط باخداونداست» زدوده می شودومغفرت، جای معصیت رامی گیرد..
محکم دربرابرسیل وطوفان گناه هرکجا نماز پایگاه داشت شیطان هابساط خودراجمع می کنند وهرکجارشته نماز پاره شدهمه کمالات متفرق می شود. قران می فرماید:«ان الصلوة تنهی عن الفحشاء والمنکر» قطعا نماز از فحشاء ومنکرجلوگیری می کند. نمازگزارنمی تواندسست باشد، لباس ومکانش حرام باشد، بدنش ناپاک ولقمه اش الوده باشد، اوبخاطرصحیح بودن نمازس مجبوراست یک سری مراقبت هایی ازخودداشته باشد، ارتباط باخدلوندروح قدسی به انسان می دهدکه ازارتکاب الودگی هاشرم دارد،کجادیده ایدکسی ازمسجدبه قمارخانه یامراکز فسادبرود، کجادیده ایدکسی ازخانه خدابیرون رفته وبرای دزدی پابه خانه مردم گذارد، وبرعکس اگرنماز ضایع شودهرگونه فسادوپیروی ازانواع شهوات پیدا می شود..
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
#نمازسدی محکم دربرابرسیل وطوفان گناه هرکجا نماز پایگاه داشت شیطان هابساط خودراجمع می کنند وهرکجارشته
قران می فرماید:«من بعدهم خلف اضاعواالصلوة واتبعواالشهوات» بعدازانبیاء نسلی به جای انان امدندکه نمازرابانخواندن، بدخواندن، دیرخواندن، گاهی خوانده وگاهی نخواندن ضایع کردندوازشهوات پیروی نمودند. خلْف بروزن برْف فرزندصالح وبه اصطلاح ناخلف است ولی خَلَف بروزن صوف فرزندصالح است. درحدیث می خوانیم که رسول اکرم صلی الله علیه واله فرمودند: بعدازشصت سال افرادی روی کارمی ایندکه نمازراضایع می کنندیعنی ایه نظربه طول تاریخ دارد. نمازحبل الله میان خداوندباانسان است، بانمازارتباط وایمان به خداصیقل پیدامی کند، نماز نشانه دوستی بااوست. هرکس به کسی علاقه داردمی خواهدهرچه بیشتربااوحرف بزند. درحدیث امده تعجب ازانسان هایی است که ادعای علاقه به خداوندرادارنداما سحرهابااوخلوت نمی کنندومناجات ندارند. اگردست انسان ازدست اولیاء وخداقطع شددردست طاغوت هاقرارمیگیرد..
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۵۰ تا خواست حاج مهدوے چیزی بگوید ، با لحنے تند خطاب بہ راننده گفتم : _یعنے چے آقا؟!! پولتو بگیر چرا استخاره میڪنے؟!. وبعد پول رو، روے صندلے جلو انداختم و در مقابل نگاه سنگین فاطمہ و بهت و برافروختگے حاج مهدوے پیاده شدم. حالا احساس بهترے داشتم. تا حدے بدهے امروزم رو پس دادم. 🍃🌹🍃 خواستم بہ سمت ورودے اردوگاه حرڪت ڪنم ڪہ حاج مهدوے گفت: -صبر ڪنید. ایستادم. مقابلم ایستاد. ابروانش گره خورده بود و صورتش همچنان از خشم سرخ بود. پولے ڪہ در دست داشت رو بسمتم دراز ڪرد -ڪارتون درست نبود!!! خودم رو بہ اون راه زدم و با غرور گفتم: _ڪدوم ڪار؟ حساب ڪردن ڪرایه ڪار درستے نبود گفتم: _من اینطور فڪر نمیڪنم گفت: _لطفا پولتون رو بگیرید. با لجاجت گفتم: _حرفش رو هم نزنید.امروز بیشتر از این حرفها بدهڪارتون شدم.و تمامش رو باهاتون حساب میڪنم. چہ جالب!! او هم دندان بہ هم میسایید.!!! وباز هم پایین را نگاه میڪرد. گفت: _وقتے یڪ مرد همراهتونہ درست نیست دست بہ ڪیفتون بزنید گفتم: _وقتے من باعث اینهمہ گرفتاریتون شدم درست نیست ڪہ شما متضرر شید 🍃🌹🍃 او نفس عمیقے ڪشید و در حالیڪہ چشمهایش رو از ناراحتے بہ اطراف میچرخاند گفت: _بنده حرفے از ضرر زدم؟! ڪسے امروز متضرر نشده.!!! لا اقل از نظر مالے.!! از ڪنایہ اش لجم گرفت. -پس قبول دارید ڪہ امروز ضرر ڪردید!! من عادت ندارم زیر دین ڪسے باشم حاج آقا فاطمہ میان بحثمون پرید: _سادات عزیز ڪوتاه بیاین.حق با حاج آقاست.درستہ امروز ایشون خیلے تو زحمت افتادند ولے شما هم درست نیست اینقدر سر اینڪار خیر دست بہ نقد باشے.ایشون لطف ڪردند و این حرڪت شما لطف ایشون رو زیر سوال میبره… من به فاطمہ نگاه نمیڪردم. داشتم صورت زیبایے حاج مهدوے رو میدیدم ڪہ حالا با خشم زیباترهم شده بود… حاج مهدوے هنوز هم اسڪناسهارو مقابلم گرفتہ بود. ولے بہ یڪباره حالت صورتش تغییر ڪرد  و با صداے خیلے آروم و محجوبے گفت: _نمیدونستم شما ساداتے! زده بودم بہ سیم آخر… با حاضر جوابی پرسیدم: _مثلا اگر زودتر میدونستید چیڪار میڪردید؟؟ او متحیر و میخڪوب از بے ادبے ام بہ من من افتاد و اینبارهم براے سومین بار نگاهش در نگاهم گره خورد. بجاش پاسخ داد: _من نمیدونم چیے شما رو ناراحت ڪرده ولے اگر خداے ناڪرده من باعث و بانے این ناراحتے هستم عذر میخوام. بعد با ناراحتے اسڪناسها رو داخل جیبش گذاشت و گفت: -ببخشید ڪہ نتونستم اونطور ڪہ باید برادرے کنم و با ناراحتے بہ سمت اردوگاه رفت و از مقابل دیدگانم محو شد. 🍁🌻ادامہ دارد… نویسنده: .
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۵۱ هرچه به فردا نزدیکتر میشدم افسرده تر میشدم! از بالای تخت نگاهی دزدکی به پایین انداختم. فاطمه بیدار بود و با چشمی گریون به گوشیش نگاه میکرد. گوشیم رو از زیر بالش در آوردم و براش نوشتم: _تو هم مثل من خوابت نمیبره؟ نوشت : _نه..من هرسال شب آخر، خوابم نمیبره. نوشتم: _دیدمت داری گریه میکنی.اگه دوس داشتی بهم بگو بخاطر چی؟ نوشت: _دستتو دراز کن گوشیمو بگیر و خوب به تصویر نگاه کن.حتما اسمش رو شنیدی. «شهید همت!!» من از ایشون خیلی حاجتها گرفتم. دارم باهاش درد دل میکنم. تاحالا هرجا گیر کردم کمکم کرده.اینجا که هستم باهاش احساس نزدیکی بیشتری میکنم.حالا که دارم میرم دلم براش تنگ میشه. 🍃🌹🍃 باور کردنی نبود که  فاطمه بخاطر وابستگی به یک شهید گریه کنه!! او چقدر دنیاش با من متفاوت بود! دستم رو دراز کردم و گوشی رو گرفتم. عکس او رادیدم. نگاهش چقدر نافذ بود. انگار روح داشت. نمیدونم چرا با دیدنش حالم تغییر کرد. دوباره چشمهام ترشد و در دلم با او نجوا کردم: _نمیدونم اسمت چی بود..اها همت.! فاطمه میگه نذرت میکنه حاجتشو میدی. فقط با  فاطمه ها اون جوری تا میکنی یا به من عسل ها هم نگاه میکنی؟؟ من اولین بارمه اومدم اینجا. فاطمه میگفت شما به مهمون اولی ها یک عنایت ویژه ای دارید. اگه فاطمه راست میگه بخاطر من نه، بخاطر شادی روح آقام، و مثل فاطمه پاک پاک بشم و گذشته ی سیاهم محو بشه. خواهش میکنم دعام کن.. اون‌طوری نگام نکن!! میدونم چقدر بدم.. ولی .کمکم کنید. گوشه ی آستینم رو به دندان گرفتم تا صدای هق هقم بلند نشود. دوباره چشم دوختم به عکس وحرف آخر رو زدم: من عاشقم!!! عاشق یک مرد پاک.. اول دعا کن پاک شم.بعد دعاکن به عشقم برسم.. . کسی که با دیدنش یاد خدا بیفتم نه یاد گناه… اگر سال بعد همین موقع من به آرزوم برسم کل کاروان رو شیرینی میدم وبرات یه ختم قرآن برمیدارم… شما فقط قول بده یک نگاه کوچیک بهم بکنی.. گوشی رو خاموش کردم و به فاطمه دادم. 🍃🌹🍃 چقدر آروم شدم… نفهمیدم کی خوابم برد! یکی دوساعت بعد با صدای اذان از خواب بیدارشدم. انگار که مدتها خواب بودم. حتی کوچکترین خستگی وکسالتی نداشتم. بلند شدم.فاطمه در تختش نبود.رفتم وضو گرفتم و به سمت نماز خانه راهی شدم. این اولین ی بود که و میل خودم،  رغبت خوندنشو داشتم.واین حس خوبی بهم میداد. فاطمه تا منو دید پرسید: _چه زود بیدارشدی! همیشه آخرین نفری بودی که میومد نماز، از بس که خابالو وتنبلی.!! من با اشتیاق گفتم: _با صدای اذان بیدارشدم. 🍃🌹🍃 نماز رو به جماعت خوندیم و برای خوردن صبحانه به سمت غذاخوری رفتیم. فاطمه در راه ازم پرسید: _خب نظرت راجع به این سفر چی بود؟؟ من با حسرت گفتم: _کوتاه بود!! اوگفت: _دیدی گفتم با همه ی سختیهاش دل کندن از اینجا سخته؟! ان شالله بازم به اتفاق هم میایم گفتم: _ولی کل سفر یک طرف ، عکس شهید همت هم یک طرف!! باید اعتراف کنم که من فقط دیشب و با دیدن اون عکس ،شهدای اینجا رو زیارت کردم!! فاطمه خنده ی ریزی کرد وگفت: _خب پس سبب خیر شدم.خداروشکر. 🍃🌹🍃 بله!! توشه ی من از این سفر پنج روزه وپرچالش یک قرار با عکس«حاج همت» بود که نمیدونستم چقدر اعتقاد بهش داشتم!! ولی وقتی از رسیدن به آرزویی نا امیدی به هر ریسمانی چنگ میزنی حتی اگر به آن ریسمان ایمان واعتقاد نداشته باشی. روز آخر سفر بود و من در دلم اندوهی ویرانگر مستولی بود. دل کندن از آن دیار عاشقانه کار سختی بود ولی اتفاق افتاد. برعکس زمان رفت، بازگشتمان افسرده وار و کسالت آور بود همه ی واگنهای مربوط به ما سوت و کور و یخ زده بود . همه یا در خواب بودند یا در حال مرور خاطرات این پنج روز!! من در کنار پنجره سر به شیشه گذاشته بودم و در میان پچ پچ هم کوپه ای هام به کابوس هایی که در تهران انتظارم رو میکشید فکر میکردم و از وحشت رویارویی با آنها به خود میلرزیدم. هرچه نزدیکتر میشدیم این کابوس هولناک تر و ترسم بیشتر میشد. میان اضطرابم دستهای فاطمه رو محکم گرفتم و با نگاهم حسم رو منتقل کردم. فاطمه با نگاهی پرسشگر ومضطرب خیره به من ماند تا دست آخر خودم چشمانم رو به سمت نمای بیرون پنجره هدایت کردم. آهسته پرسید: _سادات جان؟ خوبی؟ بی آنکه نگاهش کنم،با نجوا گفتم: _نه!!…میترسم!!! از تهران و حوادثی که انتظارم رو میکشند میترسم..میترسم یادم بره چه عهدهایی بستم. فاطمه دستهایم رو محکم با مهربانی فشارداد -نگران چی هستی؟ هست .. هست.. هست…من هستم.. میان این اسامی یک اسم جامانده بود..زیر لب زمزمه کردم: -او چی؟؟؟ او هم هست؟؟ فاطمه شنید..پرسید: _از کی حرف میزنی؟ 🍁🌻ادامه دارد… نویسنده: .