eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6.4هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
7.2هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khoday_man8 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجیبه‌دنیا‌به‌این‌ناچیزی‌‌ تونسته‌با‌یه‌لذت‌ساده‌وناچیز‌ بزرگی‌وعظمت‌خدارو‌از‌یادمون‌ببره! @shahidanbabak_mostafa🕊
هر پرهیزکاری گذشته ای دارد و هر گناهکاری آینده ای، در تاریکی همه ی ما شبیه یکدیگریم محتاط باشیم درسرزنش و قضاوت کردن دیگران وقتی نه از دیروز او خبرداریم، نه از فردای خودمان🙂! @shahidanbabak_mostafa🕊
این وصیتنامه شهید هم جالب بود، مقایسه ڪنید با ڪسانی ڪه تو ڪاخ ها دارن زندگی میڪنن!💔 @shahidanbabak_mostafa🕊
رفــیق!😉 وقتی‌ به دلت‌ میفته که برگـردی! وقتی‌ شوق‌ پیدا‌ می‌کنی‌ برای‌ ترک گناه‌ همش‌ کار خداست...!🙂 مگه میشه خدایــی‌ که شوق‌ توبه رو به دلت‌ انداخته؛ نبخــشه..♥️! @shahidanbabak_mostafa🕊
13.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌« سیدنا سینه ما به تنگ آمده خواسته ما را اجابت کنید ما بچه های ایران ما بچه های زنجان جوونای هیأت ثارالله سربندهامون آماده‌ست آماده ایم در کنار برادرانمون جلوی ابن سرطان صهی..ون بایستیم و از زمین محوشون کنیم.» "هیأت ثارالله زنجان" @shahidanbabak_mostafa🕊
⭕️ پیام مهم رهبر انقلاب اسلامی درباره قضایای اخیر لبنان حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی درباره قضایای اخیر لبنان پیام مهمی صادر کردند. 📝 متن پیام رهبر انقلاب به این شرح است: ✏️ بسم الله الرحمن الرحيم کشتار مردم بیدفاع در لبنان از سوئی بار دیگر خوی درندگی سگ هار صهیونیست را برای همه آشکار کرد، و از سوئی کوته‌نظری و سیاست ابلهانه‌ی سران رژیم غاصب را به اثبات رساند. باند ترور حاکم بر رژیم صهیونیست از جنگ جنایتکارانه‌ی یک ساله‌ی خود در غزه درس نگرفتند و نتوانستند بفهمند که کشتار دستجمعی زنان و کودکان و مردم غیر نظامی نمیتواند در ساخت مستحکم سازمان مقاومت اثر بگذارد و آن را از پا بیندازد. اکنون همان سیاست حماقت‌آمیز را در لبنان می‌آزمایند. جنایتکاران صهیونیست بدانند که بسیار کوچکتر از آنند که به ساخت مستحکم حزب‌الله لبنان صدمه‌ی مهمی وارد کنند. همه‌ی نیروی مقاومت منطقه در کنار حزب‌الله و پشتیبان آن است. سرنوشت این منطقه را نیروهای مقاومت و در رأس آنان حزب‌الله سرافراز رقم خواهد زد. مردم لبنان فراموش نکرده‌اند که در روزگاری نظامیان رژیم غاصب تا بیروت را زیر چکمه قرار میدادند، این حزب‌الله بود که پای آنان را قطع کرد و لبنان را عزیز و سربلند ساخت. امروز هم لبنان به حول و قوه‌ی الهی دشمن متجاوز و خبیث و روسیاه را پشیمان خواهد کرد. بر همه‌ی مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزب‌الله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب و ظالم و خبیث آن را یاری کنند. والسلام على عباد الله الصالحين سید علی خامنه‌ای ۷ مهر ۱۴۰۳ @shahidanbabak_mostafa🕊
(یا فرض یا فریضه) در لغت به معنای لازم، ناگریز و حتمی است.
سید حسن نصرالله به شهادت رسید🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی معطل کنی و بوقتش حمله نکنی چنین اتفاقی میوفته و الان دیگه حمله هم بشه هیچ فایده ای نداره و جز نابودی کامل اسرائیل..!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ ⁣ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ⁣ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ⁣ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ⁣ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ @shahidanbabak_mostafa🕊
السلام علی عبادالله الصالحین..♥️!
•| برادر شهید کہ داشتہ باشے میدونے یکے حواسش بهت هست... یکے کہ اومده تا وصلت کنہ بہ خدا 🌸
به شهید جمهور سلام ما را برسان 💔
🌸 هر کی از حاجی میپرسید: +نظرت در مورد فلانی چیه؟ حاجی چه فلانی رو میشناخت چه نمیشناخت،فقط یه جواب می‌داد: -می‌گفت: ✨من فقـط خودمـو خوب میشناسم که از همه آلوده ترم...😔
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
📚شاهد خداسـت ! و تنها او میداند که جوانے ِشان را، وقف نجابت شان کردند ... 🌸شهیدعباس‌آبیاری🌸
ما فرزندان مکتبی هستیم که پیامبران آن شهیدند؛ امامان آن شهیدند و رهبران آن نیز شهید هستند..🖤! سیدالمقاومة سیّدحَسَن نَصرالله 🌿 @shahidanbabak_mostafa🕊
شهید حسن نصرالله رفت ولی خدای شهید حسن نصرالله هنوز هست ❤️
تو این مسیر خیلی ها رفتن حاج قاسم _ شهید رئیسی _ و مدافعان حرم که این مسیر ادامه پیدا کنه و با توکل به خدا و وجود امام عصر مهدی صاحب الزمان عج این مسیر ادامه دارد إن شاء الله ..!
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
+دنیای بی ارزش در کلام شهید سید حسن نصرالله..🖤! @shahidanbabak_mostafa🕊
همینطور که شهید حسن نصرالله فرمودن دنیا بی ارزش و فانی هست از زمان تولد تا مرگ انسان چیزی که میتونه براش مهم باشه راه خدا و مسیر خداوند هست 🌸
مسائل دنیایی رو اینقد برا خودمون مهم نکنیم که یادمون بره دنیا فانی هست این حساسیت دنیایی باعث میشه غرق دنیا بشیم همه ی مسائل دنیایی دقیقا شبیه خواب در حال گذر هست و هر چقد رو به جلو میریم بیشتر متوجه میشم خوشا کسی که با مسیر خدواند پیش میره و خط قرمزی بر روی گناه کشیده !
دوستان مرگ خیلی سخته لحظه مرگ فقط ترس و دلهره به سمت انسان میاد و پشیمانی که چرا زندگی رو اینقد جدی گرفته بودم و چرا اینقد غصه خوردم و الکی بهش دل بستم ..! جوری باشیم که لحظه مرگ با دلی اروم به سمت خدا بریم برای توبه و برگشتن هیچوقت دیر نیست فقط نیت خالص نیاز هست که خودت رو پاک منی و وقف خداوند کنی ظهور نزدیکه راه شهادت هم هموار چه مرد چه زن إن شاء الله جوری نباشیم که بخاطر گناهامون از این دو مسیر دور بشیم !
در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است… ورنه هر گبری به پیری میشود پرهیزکار..!
در این عصر ما هیچ گناهی رو نمیشه توجیح کرد چون امکانات برای رسیدن به خداوند تا دلتون بخواد هست و بلعکس برای گناه هم خیلی زیاد هست و این ما هستیم که انتخاب میکنیم که چی باشم هر کسی برای خودش ارزشی قائل باشه حتما در مسیر خداوند قدم برمیداره 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان خاطرات یک مجاهد💗 قسمت147 مطمئنم اگر زنی به جای من بود حتما آن خانه را ترک می کرد. اگر بخاطر کوچکی خانه را ترک نمی کرد حتما بخاطر جسدهای زشت موش و سوسک از خانه فرار می کرد. چرخ زدنم که تمام می شود با لبخند به مرتضی می گویم:" قشنگه ها اگه دستی به سر و روش بکشیم." فوری سرش را بالا می آورد و توی صورتم دقیق می شود. گره‌ لبانش را باز می کند و می خندد. _جدی میگی؟ یعنی پسندیدی؟ چاره‌ی دیگری ندارم از بی پناهی که بهتر است. وضعیت جیب مرتضی بر من پوشیده نیست و باید بخاطر این آلونک از او سپاسگزار باشم. _آره. فقط سریع تر این موشا رو جمع کن! بقیه رو خودم انجام میدم. کارتونی در دست می گیرد و با چشم گفتن شروع می کند. با دیدن خانه پاک از فکر تلفن بیرون می آیم. جارو را دست می گیرم و از بالای نشمین شروع می کنم. یک روسری به سرم بسته ام و دیگری را جلوی صورتم گرفته ام. بوی خاک و گرد و غبار خانه را پر کرده، پنجره ها و در را باز می کنم . آنقدر خاک به این خانه نشسته که مجبورم دو بار جارو کنم. آشپزخانه و اتاق را مرتضی تمیز می کند. شلینگ آب را به شیر وسط حیاط وسط می کند. شلینگ را می گیرم و خانه را آب می گیرم. با یک دست جارو می کنم و با یک دست آب را کنترل می کنم. مرتضی می رود تا تی و دستمال بخرد. مراقبم آب به دیوار ها نخورد و گچ هایش روی سرمان نریزد! در همین حال بودم که موشی را می بینم. جیغ بلندی می کشم و فکر می کنم زنده است! مثل موشک از خانه فرار می کنم. چند دقیقه ای می ایستم و سرکی به داخل می کشم، با دیدن موش در همان جای قبلی کمی ترسم می ریزد. خوب که دقت می کنم میفهمم موش مرده و بخاطر آب این ور و آن ور می رود! با این که چندشم می شود کارتونی پیدا می کنم و نصفش می کنم. یکی می شود جارو و دیگری خاک انداز، صورتم را به طرف دیگری می چرخانم تا با دیدن موش حالم بهم نخورد. کارتون را با فاصله از خودم به حیاط می برم و توی زباله ها می ریزم. دستانم را مدام آب می کشم. با فکر این که آب به موش خورده و توی خانه پخش شده حالم بد می شود. دوباره تمام نشیمن را آب می گیرم، اتاق و آشپزخانه را هم تمیز می کنم. مرتضی که می آید موش را نشانش می دهم. می خندد و سر به سرم می گذارد. قهرمان صدایم می زند و می گوید: _آفرین قهرمان! تو تونستی! دیدی ترس نداشت؟ کم نمی آورم و می گویم:" باشه آقای قهرمان! شما برو کل خونه رو تی بکش بعد حرف بزن!" خودش را مظلوم می گیرد و می گوید: _ببخش خانومی! بیا بهم کمک کن! الکی قهر می کنم که با خواهش و تمنا راضی می شوم و به کمک هم تا بعد از ظهر کار تمیزکاری را تمام می کنیم. خسته و کوفته روی زمین می نشینم و نفس زنان می گویم:" آخیش بالاخره تموم شد!" مرتضی ساندویچ به دست، کنارم می نشیند و می گوید: _آره خداروشکر. فقط حیاط مونده! از فکر حیاط دیوانه می شوم و به بدنم که نایی ندارد می گویم که غصه نخور. بعد هم به مرتضی می گویم: _حیاط واسه فردا! من دیگه خسته شدم. ساندویچ را به دستم می دهد و بی معطلی مشغول خوردن می شوم و طاقت شنیدن ناله های معده‌ی گرسنه ام را ندارم. دلم هوس چایی می کند که توی اوج خستگی بنوشم. اما بعد از خوردن ساندویچ ها باید وسایل را بچینیم. مرتضی موکتی را کف نشیمن می اندازد. بند هایش را باز می کنیم و پهنش می کنیم. موکت برای کف نشیمن کوچک است و گوشه هایی خالی می ماند. وسایل زیادی نداریم دو ساک و پتو و تشک! مجبورم از چند قابلمه ای که توی کابینت هاست استفاده کنم هر چند که چند باری با وسواس شستم شان. چیزی نداریم تا کف اتاق پهن کنیم و در اتاق را می بندیم و فقط از کمدش برای لباس هایمان استفاده می کنیم. خانه‌‌ی حقیرانه ای است اما با کنار هم بودن مان این کمبود ها را جدی نمی گیرم. دلم به بودن او و دیدن چهره‌اش خوش است. کمی که خستگی در می کنم چادرم را سر می کنم و به مرتضی می گویم می روم از تلفن سرکوچه به حمیده زنگ بزنم. در آستانه‌ی اذان مغرب آسمان رنگ نیلی به خود گرفته. کیوسک خالی است، سکه ای درونش می اندازم و صدای بوق در گوش هایم می پیچد. بعد هم صدای همیشه شاداب حمیده قلبم را آرام می کند. _الو؟ دستانم شروع به لرزیدن می کنند و با نشاطی که به بغض گره خورده می گویم: _سلام حمیده جان، خوبی؟ _عه، تویی زینب خانم؟ چه خبرا مش اکبر خوبه؟ از گفته هایش خنده ام می گیرد. زینب؟ مش اکبر؟ _حمیده منم... وسط حرفم می پرد و می گوید: _میدونم خودتی! نکنه ماست میخوای؟ لحن صحبتش کلا عوض شده، نمی دانم چه بگویم؟ نمی گذارم حرف بزنم و بگویم که ریحانه ام. مگر می شود صدایم را به این زودی فراموش کند؟ حتما کاسه ای زیر نیم کاسه است. یکهو یاد این می افتم که ساواک تلفن ها را چک می کند! با خودم می گویم چقدر خنگ هستم! خیلی طبیعی دنبال حرفش را می گیرم و می گویم: _آره! ماست دارین؟ 🍁نویسنده_مبینار (آیه)🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸