eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
5.8هزار دنبال‌کننده
25.4هزار عکس
10.5هزار ویدیو
49 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khadem_87 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
پرجنب و جوش بود. یک نوع آتش به اختیار. و. حافظ ناموس مردم بود. حواسش به رفتار همه بود. حتی جوان‌های داخل پارک که نکند مزاحمتی برای مردم ایجاد کنند. گاهی نگران می‌شدم. این دل و جرأتش کمی نگرانم می‌کرد. چیزی نگذشت که محمدحسین به جمع بچه‌های هیئت رزمندگان ملحق شد. 18سالی می‌شد که هیئت دایر شده بود و حلقه اولیه هیئت هم 10 نفر بودند اما رفته رفته حلقه بزرگ و بزرگ‌تر شد و امروز به لطف خدا هیئت 80 نفر خادم دارد. محمدحسین شش سال پیش به هیئت رزمندگان آمد. زمان برگزاری مراسم، محمدحسین کنار در اصلی می‌ایستاد و مردم را به داخل هدایت می‌کرد. حتی در پارک کردن خودروی عزاداران کمک می‌کرد. هر کاری از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد. نگاه نمی‌کرد نوع کار چیست، خالصانه و متواضعانه بدون هیچ توقعی می‌کرد. احترام، اخلاق و ادب یکی از اصلی‌ترین شاخصه‌های در خادمی بود..✨(: @shahidanbabak_mostafa🕊
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
چہ‌ڪنم.. دست‌خودم‌نیست‌ڪہ‌یادت‌نکنم خواستی دل‌نبرے ، تا بہ تو عادت‌ نکنم..!(: #شهیدعلی‌خلیلی #شهیدغ
شام نیمه شعبان تصمیم می گیرد بعد از هیئت رفقای نوجوانش را از نارمک تا محله خاک سفید تهران بدرقه کند… شاید نگران بود،اضطراب اینکه نکند نیمه های شب برای هم هیئتی های کم سن و سالش خطرساز باشد!! غیرتش اجازه نداد تنها راهیشان کند اما در میان راه متوقف شد! غیرتش به جوش آمد‌…‌! عده ای خناس در حال آزار و اذیت دختر جوان بودند…‌! دخترک وحشت زده استمداد می طلبید! تاب نیآورد…‌‌! کرد…محل نگذاشتند‌! طاقت نیآورد،جلو رفت‌…‌‌! جامه به دندان گرفتند و گریختند دخترک دامنش آلوده نشد! اما لحظاتی بعد...قمه جاهلی و اب دیده دیوان و ددان، خون علی را بر زمین ریخت‌…‌‌💔! ماهها گذشت، تا در خلسه بهاری نوروز زهرائی سلام الله علیها، نام علی در قطعه آسمانی و بهشتی شهدای نقش ببندد‌…‌!(: @shahidanbabak_mostafa🕊
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره‌رفیق🌸 شب‌میلادامام‌حسین{ع}بود...ازهیئت‌برمیگشتیـم. درمسیربرگشت‌کاروان‌عروسی‌رادیدیم‌که‌وضعیت پوشـش‌نامناسبی‌داشتند. گفـت:ازکنار ماشین‌هاردمیشویم‌وفقط‌تذکرلسانی‌میدهیـم.کنار هرماشینی‌سرعت‌راکم‌میکردیم‌وتذکرمی‌دادیـم...از کاروان‌که‌گذشتیم‌به‌خاطرسرعت‌بالاتصادف‌کردیم. سروصورت‌مان‌خونی‌شده‌بود.مردم‌کنارماجمع‌شده بودند.آخرین‌ماشینی‌که‌کنارماتوقف‌کرد،یکی‌ازهمان ماشین‌هایی‌بودکه‌به‌آنهاتذکرداده‌بودیم...وقتی‌مارا شناختندبوق‌زنان‌ابرازشادی‌کرده‌ورفتند.بامحمدرضا متحیرانه‌به‌همدیگرنگاه‌کردیم‌وازنتیجه مان‌خنده‌مان‌گرفت..😅♥! 💞 @shahidanbabak_mostafa🕊