#جبهه
ته صف بودم،به من آب نرسید.
بغل دستیم لیوان آبش را داد
دستم.
گفت من زیاد تشنه ام نیست.
نصفش را تو بخور.
فرداش شوخی شوخی به بچه ها
گفتم از فلانی یاد بگیرید،دیروز نصف آب لیوانش را به من داد.
یکی گفت:
لیوان ها همه اش نصفه بود..❤️!
@shahidanbabak_mostafa🕊
یک روز بهش گفتم، پسر تو دانش آموز هستی ، درست نیست بری جبهه ،درستو بخون ، برگشت گفت:« طاقت ندارم نامحرم دست به #ناموس من بزنه.»... برای کارگری رفتم سرزمین برگشتم دیدم سبحان نیست،گفتم سبحان کجارفت،گفتن رفت #جبهه🥲✨
#شهیدسبحانجنتصادقی
@shahidanbabak_mostafa🕊
شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم
حاج آقا گفت :می خواهیم بریم سفر
تو شب بیا خونھ مون بخواب،بد زمستانی
بود . .سرد بود، زود خوابیدم ساعت
حدود دو بود؛در زدند فکر کردم خیالاتی
شده ام در را که باز کردم، دیدم#آقامهدی
و چند تا از دوستانش از#جبهہ آمده اند
آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان
برد، هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی
شنیدم! انگار کسی نالھ می کرد. از پنجره
کھ نگاه کردم، دیدم آقا مهدی تویِ آن
سرمای دمِ صبح،#سجاده انداخته توی
ایوان و رفتھ به#سجــده🤍🌱!(:
#شهیدمهدیزینالدین
#شهیدانهـ
@shahidanbabak_mostafa🕊
#تـݪنگࢪانہ
رفقا هروقت از#درس خوندن
خسته شدین به این عکـ🖼ــسا نگاه کنید
توی#جبهه هم جنگیدن؛
هم درس خوندن
هم امتحان نهایی دادن
هم#کنکور!
میدونستید خیلی از رزمندهها توی جبههها کنکور دادن و قبول شدن ولی#شهید شدن!🥲❤️🩹
@shahidanbabak_mostafa🕊
ایوب در ماه#مبارکرمضان متولد شد،
در ماه مبارک رمضان برای فراگیری دروس
حوزوی عزیمت کرد. در ماه مبارک رمضان
عازم#جبهه شد. در عملیات رمضان#شهید
و مفقودالجسد شد. در ماه مبارک رمضان
پیکر مطهرش به زادگاهش بازگشت..(:
ایوب در عملیات#رمضان مفقود شد و پیکرش
بعد از 14 سال شناسایی و به زادگاهش منتقل
شد. مادر بزرگوارش یک ماه قبل از پیدا شدن
پیکر مطهر شهید، خواب میبیند که ایوب آمده
و یک لباس گونی مانند تنش کرده است. ظاهراً
اسیری بوده که آزاده شده. و میگوید: همینطور
که آمد سر روی زانوهای من گذاشت. او را بغل
کردم و شروع کردم به گریه کرد. گفت: مادر گریه
نکن من بحمدالله از بند صدام مرخص شدم..🥲❤️🩹
#شهیدایوبتوانایی
@shahidanbabak_mostafa🕊