eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
5.7هزار دنبال‌کننده
26هزار عکس
11.1هزار ویدیو
49 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khadem_87 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السَّلاَمُ عَلَي الْحُسَيْنِ وَ عَلَي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَي أَوْلاَدِ الْحُسَيْنِ‌ وَ عَلَي أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ‌عَلیه‌السلام ♥️ 💞 @shahidanbabak_mostafa🕊
15.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«بدون‌شوخی قلبی‌که‌درونش‌حّب‌ امام‌حسین‌نباشه‌ قلب‌نیس‌! که‌یه‌تیکه‌گوشته‌مرده‌است..💔!» ♥️ 💞 @shahidanbabak_mostafa🕊
. . .♥️! 🌸 به قول همسرم راهی را که بچه خودش انتخاب کرده و دوست داشت، مورد تأیید ما هم بود؛ چرا که راه، راه دفاع مقدس بود و قدم نهادن در چنین مسیری که خودش انتخاب کرده و عاشقش بود، برایش گوارا بود. خدا می‌داند هم در جریان اعزام حامد به سوریه و هم موقع مجروحیت و هم در زمان شهادت فرزندم یک‌بار هم دلم نلرزیده است؛ یک بار هم اراده‌ام سست نشده است؛ شاید با روحیه ای که من دارم عجیب به نظر برسد و با دیگران فرق داشته باشم؛ اما این همان کاری است که حضرت زینب (س) انجام داد و من از ایشان یاد گرفتم.ایشان بدون اینکه ذره ای واهمه به خود راه بدهد، فرزندانش را راهی میدان می‌کرد؛ در حالی‌که می‌دانست کشته می‌شوند. عنایت خدا، در همان لحظات وداع و در همه‌جا با دل من بود و رشتۀ محکم اُلفت و محبت مقدس مادر-فرزندی که سال‌ها بین ما بود، همچون نخ‌های نازکی، یکی پس از دیگری در لحظه‌ای گسسته می‌شد! انگار حامد، آن کودک بی‌پناه و دوست‌داشتنی‌ام، دیگر فرزند من نبود! طوری که در آن لحظه، انگار نه حامد مرا می‌شناخت و نه من حامد را. فرزندی که 24 سال رشد و بالیدن و لحظه‌لحظه قد کشیدن و شکوفا شدن را مدیون و وابستۀ مادری مثل من بود، داشت می‌رفت و من شاهد بودم که چه عاشقانه می‌رفت. شاهد بودم که چطور به راحتی از او دل می‌کندم. :سیدغفارهاشمی 💞 @shahidanbabak_mostafa🕊
. . .♥️! 🌸 به نظر من، الطاف الهی در زندگانی حامد بیشتر از من بوده است؛ چر‌ا‌که او از اول انتخاب شده بود و خداوند محبت خود را در دل او انداخته بود. دلی که در آن محبت خدا باشد، دیگر محبت دیگران در آن جایی ندارد. خداوند خیلی به حامد عنایت داشت. «مربع جوانی» حامد اولین بار در دوم بهمن ۹۳ به سوریه اعزام شد. کسی از خانواده مشکلی با اعزام نداشت. مراسم بدرقه خیلی راحت و عادی برگزار شد. انگار ما او را به مدرسه راهی می‌کردیم. حتی حاج‌آقا به او می‌گفت: «برو پسرم، اگر شهید شدی به سعادت ابدی می‌رسی و اگر شهید نشدی، در روز محشر حرفی داری که به حضرت زینب (س) بزنی و بگویی که: من به موقع آمدم و تا جایی که از دستم برمی‌آمد کاری انجام دادم.» دقیقاً عین جملاتش یادم هست. می‌گفت: پسرم! این رفتن هم برای دنیا برای تو خوب هست و هم برای آخرتت که در مقابل حضرت زینب در روز قیامت سربلند خواهی بود که: من همه تعلقات دنیوی را کنار انداخته‌ام و آمده‌ام و دلیل و بهانه‌ای نیاورده‌ام که مثلاً چون فصل امتحانات است و امتحان دارم و... نمی‌توانم بیایم. یکی از آرزوهایش نابودی اسرائیل بود. بار اولی که از سوریه برگشته بود، با هم در خانه شوخی می‌کردیم و با اینکه با من همکار بود، همه مسائل را به من نمی‌گفت. یک‌بار پرسیدم: :سیدغفارهاشمی 💞 @shahidanbabak_mostafa🕊
. . .♥️! 🌸 «آنجا چه خبر است؟» گفت: «در جایی هستیم که اسرائیل و توپ‌های اسرائیل، حتی شهر آنها نیز دیده می‌شود. آرزویم این است که روزی جهت توپ را به سمت اسرائیل هدف‌گیری کنم و حداقل قسمتی از آن را نابود کنم.» دومین روز فروردین سال ۹۴ خداوند پسری به خانواده من هدیه داد که اسمش را علی گذاشتیم. آقا حامد تنها همان ۲۴ روزی که بین دو مأموریت در تبریز بود، علی را دید و در این مدت، روزی نبود که از کار یا شیفت یا مسجد برگردد و به خانه ما سر نزند. او هر روز عصر، یک ساعت می‌آمد و علی را می‌دید. فکر و ذکرش شده بود علی؛ چون پدر خودشان تک‌فرزند بودند و خواهر و برادری نداشتند و من و حامد همراه او سه نفری می‌شدیم، حامد به شوخی می‌گفت: «حالا مثلث جوانی، تبدیل به مربع شده!» از این موضوع بی‌اندازه خوشحال‌ بود که «جوانی‌» ها زیاد شده‌اند! آقا حامد، علی کوچولو را خیلی دوست داشت و علی تنها کسی است که حامد در وصیت‌نامه‌اش از او نام برده و نوشته است: «تنها دلخوشی‌ام در این دنیا علی است.» او هر روز عصر به خانه می‌آمد. با اینکه علی تازه به دنیا آمده بود، برای او کفش روفرشی خریده بود! برای اتاقش وسایل و لباس خریده بود. روز تولد علی حامد به بیمارستان آمد و دو دست لباس کودک آورد که آنها را از سوریه تهیه کرده بود و به ضریح حضرت زینب و حضرت رقیه (س) متبرک کرده بود. همان روز در بیمارستان همان لباس‌ها را بر تن علی پوشاندیم. :سیدغفارهاشمی 💞 @shahidanbabak_mostafa🕊