کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
🌱🚶🏻♂
برادࢪ شہید:
دࢪست یک هفته قبل از اعزام بابک
بابک مادࢪم رو داشت میبرد خرید....
گفتم دارید میرید منم با خودتون برسونید تا
دفتࢪ...
بعد کہ کارم تو دفتر تموم شد. دوباره به بابک
زنگ زدم گفتم بیا دنبالم...
اومد؛ مادࢪ خرید داشت...
مادراومد گفت بہ من:
« بابک نگو....آچار فرانسہ؛ آچار
فرانسہ است خدا خیرش بده❤️
این خاطره همیشه تو خونه هست
#خاطره_شهید
مصطفےمیگفت:
"اینزندگییهزندگیهواونچیزیکهمابهش فکر میکنیمعشقشروداریمیهچیزدیگهست...
مازنوبچهرودوستداریم،رفقارودوستداریم، ولیعشقبهخداوامامزمانعج♥️
یهچیزفراتراززندگیمادیه!"
واقعاهمهمینطوربود!
ازوقتیکهیادمهستدغدغهشهادتداشتو فکرشهمیشهباشهدابود.✨
منشهداراخیلینمیشناختم،امامصطفےتا جاییکهمیتوانستبهدیگرانمعرفیشانمیکرد.
چوندغدغهشهداراداشتوزندگینامهیشانرامیخواندودنبالآنهامیرفت...
برایهمینچیزهابودکهمیگفت:
" اگهکسییهروزبهفکرشهادتنبودبایدخودش روتنبیهکنه!"
#گردانسیدابراهیم #خاطره_شهید
#خاطره_شهید
گفت ؛ دیشب خانه ما را دزد زد!
ناراحت شدم و ابراز تاسف کردم🙁
گفت : نه! الحمدلله که خانه ی ما را دزد زد!
اگر خانه ی دیگری بود آنها با نظام و انقلاب بد می شدند...
#شهید_مصطفے_صدرزاده
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
...توبگودلتنگےهایمرادیدی؟! گاهیدلتنگیهایمزیرنقابسکوتپنهانمیشود ومن... بازهمبیصدادلتنگم
یکیازویژگیهایمصطفےاینبودکه،
همینطوریحرفکسےراقبولنمیکرد...
مگراینکهدرموردشتحقیقوبحثمیکرد!🖐🏻
خیلیباحوصلهچهبابزرگترهاویاکوچیکترهارفتارمیکرد.✨
رعایتادبراهیچوقتفراموشنمیکرد...
حواسشبودکهخدایینکردهدلکسیرانشکند🍃
اگراحساسمیکردکسےازاورنجیدهخاطرشده،
تاازدلشدرنمیآوردآراموقرارنمیگرفت...
#خاطره_شهید
#شهیدمصطفی صدرزاده❤️
#خاطره_شهید🥰
خیلی به بحث حجاب اهمیت میداد. وقتی چهارشنبه ها از حوزه بیرون میزدیم تا برویم خانه ، مصطفی سرش را پایین مینداخت و اخم هایش را در هم میکرد....
میپرسیدم :چی شده باز؟
با دلخوری میگفت: این همه شهید ندادیم که ناموس مملکت با این سر و وضع بیرون بیاد...💔🚶🏻♂
⃟🇮🇷#شهید_مصطفے_صدرزاده🌾
#خاطره_شهید
با اینکه جانشین فرماندهی تیپ شده بود و کل نیرو ها زیر نظرش بود ، همیشه گوشه نمازخانه می خوابید...
یک شب برای آب خوردن به سمت نمازخانه رفتم دیدم دارد نماز شب میخواند... 📿
آنقدر محو مناجات با #خدا ♥️ بود که متوجه حضورم نشد...
نماز شبش که تمام شد کنارش نشستم و گفتم : خب آقاجان ، ما بعد از ظهر کلی کار کردیم. توی کوه و جنگل بالا و پایین کردیم و خسته شدیم...!
کمی هم استراحت کن شما فرمانده مایی ، باید آماده باشی!✨
لبخندی زد و گفت : خدا به ما به جون بخشیده ، باید جونمون رو فداش کنیم...♥️ جز این باشه رسم آزادگی نیست! :)🌿
⃟🇮🇷#شهید_مصطفے_صدرزاده
#خاطره_شهید 🎤♥️
دائم الوضو بود...✨
محمدحسین برادرش به شوخی میگفت:
《داداش چہ خبره! اونقدر وضو میگیرے رنگت عوض شده!😅🍃》
#شهید_مصطفے_صدرزاده🌻
#خاطره_شهید
به نقل از حاج اقاماندگاری
خاطره ای که از همرزم شهید حججی شنیده بودند:
یکی ازهمرزمان شهید حججی تعریف میکرد؛در سوریه به ما گفته بودند،کنار جاده اگر ماشینی دیدید که با زن وبچه ایستادند وکمکی میخواهند،شما نایستید،اینا تله ای از طرف داعش است.
بعد از این ماجرا،یه روز من ومحسن باماشین که درجاده میرفتیم،کنار جاده اتفاقا خانواده ای دیدیم که تقاضای کمک میکردند که ماشینشان خراب شده،
هرچقدر به محسن گفتیم :اینا تله اس،ولشون کن،بیا بریم.
شهید حججی گفت:نه بلاخره کمک میخوان،زن وبچه همراهشون هست،گناه دارند.
رفتیم وکمکشون کردیم وان لحظه اتفاقی نیفتاد(درصورتیکه داعشی بودند).
بعد از ان ماجرا،وقتی فیلم وعکسهای اسارت محسن را دیدم،حالم خیلی بد شد،
چون کسی که پایش را روی گلوی محسن گذاشته بود،همونی بود که کنار جاده کمک میخواست و محسن کمکش کرد…🖤🥀
#شادی_روحش_صلوات
#شهید_محسن_حججی
🖤🥀:)#خاطره_شهید
روز ۲۷ ام صفر بود. استاد پیراهن مشکی پوشیده بود. با همان شور و حرارت همیشگی درس می داد. یک ساعت و نیم درس داد و پایان درس را اعلام آماده رفتن بودم که استاد نشست پشت میز، گویا هنوز کلاس ادامه داشته باشد.
گفت: «کلاس درس تمام شده و من اصراری برای ماندن تان ندارم. این نیم ساعت را می خواهم درباره مسئله ای حرف بزنم که برای همه ما مهم است».
یکی دو تا کتاب قطور که روی میز گذاشته بود، را جلو کشید و شروع کردن به خواندن. کتاب های مرجع شیعه و سنی درباره رحلت پیامبر اکرم (ص) بودند؛ اسم کتاب صحیح بخاری را توانستم تشخیص دهم. می خواند و ترجمه می کرد؛ انگار سال هاست که در این مباحث ورود داشته.
اتفاقات منتهی به رحلت پیامبر خدا (ص) و خیانت ها و بدعت های آن روزها را می خواند. صدایش بغض خاصی داشت.
وقتی به لحظات وفات رسید، صدایش می لرزید. ما هم سرمان را پایین انداخته بود و گریه می کردم. وقتی نگاهش می کردم، تمام وجودش غرق اندوه بود.
دیگر استاد نبود؛ روضه خوان بود.
#شهید_مجید_شهریاری
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
🖤🕊:)-
.
یکیازهمرزمانحاجقاسممیگفت :
گفـتم :
حاجیدستتونروبندازیددورگردن
منباهمعکسبگیریم..
حاجیگفت :
مندستموبندازمدورگردنتخطریهها
گفتم : چراحاجی؟!
حاجیگفت :
آخهمندستمودورگردنهرکیانداختم
شهیدشد،جزخودم..!💔🕊
[حــاجقاســم].
#خاطره_شهید