🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان_خاطرات_یک_مجاهد 💗
قسمت197
دستم را به طرف کابینت دراز میکنم تا قوطی نمک را بردارم.
دستم به آخر کابینت نمی رسد و روی پنجهی پایم می ایستم که از درد جیغ می کشم و پخش زمین می شوم.
خودم را که جمع می کنم.
متوجه می شوم رویم و دور و اطرافم پر از نمک هایی شده که از قوطی بیرون پریدن.
از بی عرضگی ام حرصم می گیرد و با جارو دستی آشپزخانه را جارو می کنم.
تا کوفته ها حاضر شود بار ها از شدت درد کار را تعطیل کرده ام.
زنگ که به صدا می آید و می پرسم:" کیه؟"
صدای مرتضی را که می شنوم در را باز می کنم.
با دیدن او یاد مرد ارتشی می افتم که به خانه آمد.
میان او و مرتضی شباهتی وجود دارد ولی رابطهای که میان آن هاست برایم گنگ است.
لبخندی می زنم و خسته نباشید را به استقبالش می فرستم.
تشکر می کند و با بو کشیدن هوا چشمانش خماری می رود و می پرسد:
_کوفته درست کردی؟
با چشمانم جوابش را می دهم.
اخمی از سر دلسوزی می کند:" آخه تو حالت خوب نیست. چرا زحمت می کشی؟"
_قابلت رو نداره، فقط ضرر هم رسوندم.
نمیدونم چیشد وقتی افتادم پایین دیدم نمکا ریخته!
شانه اش را تکان می دهد و می گوید:
_خودت خوبی؟ آخه من نوکرتم، اگه خودت یا بچه طوریتون میشد چی؟
لبخند تلخی می زنم. بیچاره بچهام چه کتک ها که نخورده!
معجزه می دانم که بچه از آن جهنم زنده مانده.
_خوبیم. باباجون نگران نباشه.
سفرهی شام را پهن می کنم مدام به پدر و آن تیمسار فکر می کنم.
ای کاش می توانستم از آقاجان خبری بگیرم، میترسم حرف هایش حقیقت شود!
با این فکرها دیگر میلی به غذا ندارم.
مرتضی چشمش به من می افتد و حس کنجکاوی ذهنش را قلقلک می دهد و می پرسد:
_چیزی شده؟
سرم را بلند می کنم:" نه! چطور؟"
_به خودت نگاه کن، تو ریحانه ای نیستی که خستگی رو از تن من درمیاوردی.
چیشده ریحانه؟ ماهروی من چرا لبخند نمیزنه؟"
لبخندی همراه با بغض روی لبم نقش می بندد.
_نه چیزی نیست.
چانه ام را میان دستانش می گیرد:" چیزی نشده یا دیگه محرم اسرارت نیستم؟"
لبم را به دندان می گیرم و می گویم:
_این چه حرفیه. نمیخوام ناراحتت کنم.
_ساواک؟ تو فکر کردی چیزی نگی من نمیفهمم؟
بخدا نمیخواستم بگم اما وقتی میبینم تویِ پر انرژی توی بستر خوابیدی یا تویِ جوونی دولا راه میری دلم میخواد کور باشم و اینا رو نبینم.
غیرتم له شده اما نابودش که نکردن. مطمئن باش حسابشونو پس میدن!
_اونا همین الانشم خیری نمیبینن. دنیا و آخرتشونو نابود کردن ولی درد من اینا نیست.
بی اختیار لحن به بغض نشسته ام تبدیل به جویبار اشک می شود و از چشمم می چکد.
دست گرمش را جلو می آورد و قطرات باران چشمانم را با دستش محو می کند.
بشقاب را جلو می دهم و می گویم:
_من آقاجونمو دیدم، توی زندان بود.
نمیدونی نامردا چقدر اذیتش کرده بودن.
آقاجون یه حرفی بهم زد که...
شدت اشک ها به حدی است که مجال صحبت کردن را به من نمی دهند.
دلم نمیخواهد مرتضی ناراحت شود و اشتهایش کور! اما اشک و غصه این چیزها را نمیفهمند.
مرتضی لیوان آبی به دستم می دهد و می گوید:
_گریه نکن! طاقت اشکاتو ندارم ریحانه جان.
_آخه... آقاجون گفت ساواکیا شهیدش میکنن.
گفت اسم دخترشو بزارم زینب. مرتضی آقاجون درست میگه؟ بنظرت شهیدش میکنن؟
سکوتش را که میبینم آه از نهادم برمیخیزد.
_تو رو خدا یه چیزی بگو مرتضی! آقاجونم چی میشه؟
دست هایش را دور بازوهایم قلاب می کند:" تو رو خدا بی تابی نکن! جز دعا کاری ازمون برنمیاد."
اشکم شدت می گیرد.
به سختی بلند می شوم و خودم را به بستر می رسانم.
پتو را روی خودم می اندازم و با فکر کردن به آقاجان و بغض پنهان به خواب می روم.
همه اش کابوس! این کابوس های لعنتی خودشان را مثل بختک روی زندگی ام انداخته اند.
نفس زنان بیدار می شوم و تا صبح با چشمان باز به سقف زل می زنم.
دلم نمیخواهد با آن ماجرایی که شب درست کردم الان مرتضی را بیدار کنم.
بیدار بشود و ترس مرا ببیند فکر و خیال می کند.
بعد از نماز صبح آرامشی به من دست می دهد و باعث می شود بخوابم.
میان خواب و بیداری هستم که با صدای در بلند می شوم.
با چشمان نیمه باز به طرف در می روم و چادر را روی سرم مب اندازم.
با بی حوصلگی می گویم:" بله؟ کیه؟"
صدای مردانه ای می گوید من هستم.
ترس برم می دارد و به تته پته می افتم.
_اممم... شما؟
_افشار.
دست و پایم را گم می کنم و می پرسم باز چه میخواهد.
کمی طول می کشد تا در را باز کنم.
سرک می کشم به کوچه، انگار کسی نیست.
داخل می آید و به بهانهی چای میروم توی آشپزخانه تا به مرتضی زنگ بزنم.
🍁نویسنده_مبینار(آیه)🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
- صبحم بھ طلوعِ
- دوستت دارم توست˘˘!
- ˼#ایهاالعزیزقلبم♥️˹
#ذکرروزشنبه
بِھنٰامَت یارب العالمین 🌺
۱۰۰ صلوات روزانه هدیه به امام زمان عج ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هـرکسے یڪ دِلبـر جانانہ دارد من #طُ را♥️دارم....
مهدی جـان
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
هـرکسے یڪ دِلبـر جانانہ دارد من #طُ را♥️دارم.... مهدی جـان #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَر
امام زمانم
همه گویند به انگشت اشاره
مگر این #عاشق دلسوخته
ارباب ندارد؟
تو کجایی گل نرگس
ز فراقت دل من تاب ندارد ..💔
@shahidanbabak_mostafa🕊
شهیدمحمدرضاتورجیزاده:
در لحظهی شهادت ،
لبخند زیبایی بر لبانش بود ..
بعدها پیغام داد و گفت:
این بالاترین افتخار بود
که من در آغوش
امام زمان(عج) جان دادم..💞!
@shahidanbabak_mostafa🕊
#حدیث
رسول اللّه(ص) : أکیسُ الکیسِینَ مَن حاسَبَ نَفْسَهُ وعَمِلَ لِما بَعدَ المَوتِ.
پیامبر خدا(ص): زیرک ترینِ زیرکان، کسی است که از نفْس خویش حساب بکشد و برای بعد از مرگ کار کند.
بحار الأنوار: ج ۷۰ ص ۶۹ ح ۱۶، حکمت نامه پیامبر اعظم(ص)، جلد ۸ صفحه: ۱۱۶
@shahidanbabak_mostafa🕊
شهید چمران میگه:
خدایا! هدایتم کن، که ظلم نکنم،
زیرا میدانم که ظلم
چه گناه نابخشودنی است..
#شهیدمصطفیچمران♥️
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بایدبهتوزنجیرکنمبنددلمرا
جـٰانیوجھانیوچنینیوچـُنانی!🙂
#شهیدمصطفےصدرزاده
#رفیقشهیدمــ♡
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیبایی هایِ تو را نِمیتَوان دَر یِک کلمه جای داد رِفیق..:)
رفیق لحظه هایم باش 💗
#شهیدبابکنوری
@shahidanbabak_mostafa🕊
سلام وقتتون بخیر..
مادریکی اعضا حالشون خوب نیست لطفا7مرتبه امن یجیب براش بخونید،ان شاءالله به زودی بادعای آقاصاحب الزمان حالشون خوب بشه..🌸
گفت :
میدونۍ چࢪا میگیم ࢪفیق شہید
خیلے کمڪت میکنہ؟!
-بࢪا؎ اینڪھ ࢪفیق ࢪوی ࢪفیق
اثࢪ میزاࢪھツ🤍✨
معࢪفت بھ خࢪج میدھ و
یھ ࢪوز بھ ࢪسم ࢪفاقت میبࢪتت
پیش خودش...
#شهیدانهـ
#حاجقاسم
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡ همیشه درمقابل بدی دیگران گذشت داشت.
میگفت: طوری زندگی ورفاقت کن که احترامت را داشته باشند بی دلیل از کسی چیزی نخواه وعزت نفس داشته باش.
میگفت: این دعواها ومشکلات خانوادگی راببینید بیشتر بخاطر اینه که کسی گذشت نداره. بابا دنیا ارزش این همه اهمیت دادن نداره آدم اگه بتونه توی این دنیا برای خدا کاری کنه ارزش داره.🕊
#شهیدابراهیمهادی
#شهیدگمنام😓💔
@shahidanbabak_mostafa🕊
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
♡ همیشه درمقابل بدی دیگران گذشت داشت. میگفت: طوری زندگی ورفاقت کن که احترامت را داشته باشند بی دل
اگر میخواهی
محبوبِ خدا شوی،
#گمنام باش،✨
کار کن برای خدا،
نه برای معروفیت...🖐🏻
@shahidanbabak_mostafa🕊
چیزی را که فردای #قیامت به آن رسیدگی میکنند#نماز است؛
پس سعی کنید تا حد توانتان نمازهایتان را سر وقت بخوانید.📿
#شهیدمجتبیعلمدار
@shahidanbabak_mostafa🕊
ڪاشمیشد↓
عمرخودراهدیہمیدادمبهاو،
زندگےࢪادوستدارم...!
-رهبرمرابیشتر🙂🤍
اَللـّٰهُمَّأَحفَظَقـٰائِدَنـٰاأَلـٰإِمـٰامَالخـٰامِنہای...!
#رهبرانهـ
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بَستهاَمعَهدکهدَرراهِ#شَهیداٰن باٰشَم
چٰادُرِمشکیمَنرَنگ#شَهاٰدَت داٰرَد..:)✨
#چادرانهـ
@shahidanbabak_mostafa🕊
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
بَستهاَمعَهدکهدَرراهِ#شَهیداٰن باٰشَم چٰادُرِمشکیمَنرَنگ#شَهاٰدَت داٰرَد..:)✨
هَمیـنچآدرےڪِہبرسَـرتُوسـت،،
دَر#ڪَربلا، حتّـۍباسَخـتگیرےهـٰاے
یَزیـد،ازسَـر#زیـنَـبۜ نیوفـتـٰاد
پَـساَزامـٰانـت#زَهـراۜحفاظَـتڪُن...シ!'
@shahidanbabak_mostafa🕊
#تـݪنگࢪانہ
از شیطان پرسیدند:
گمراه کردن شیعیان چه سودی دارد؟!
شیطان گفت:
امامِ اینها کـه بیایـد روزگـارمـن سیاه
خواهد شد!
اینهاکه گناه مۍڪنند امامشان دیرتر
می آید..🥲💔
مومنکمگناهکن؛دلتبرایامامغریبتبسوزه!😓🖐🏻
#اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج
@shahidanbabak_mostafa🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍂
#شهیدجوادمحمدی ،اسم خانومشو تو
گوشی ۷۲۱ سیو کردھ بود .
یعنی تو هفت آسمون و دو دنیا فقط تو
یکی رو دوست دارم..🙂🤍💍
@shahidanbabak_mostafa🕊
#امامصادقعلیہالسلام:
اگر به كسى خوبى كردى، آن را با منّت گذاشتن زياد و به رُخ كشيدن تباه مساز، بلكه با خوبىِ بهترى ادامه اش بده؛ زيرا اين كار براى اخلاق تو زيبنده تر است و پاداش آخرتت را واجبتر مى گرداند..✨
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه کنار دفترش مینوشت ..
می شود پیکر ما هم نرسد دست کسی..؟🙃❤️🩹
#آرمانعلی_وردی
#شهیدانهـ
@shahidanbabak_mostafa🕊