eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅✨ ﷽ ✨🔅 #کلام_نور 🌺 إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَٰنُ وُدًّا 🍃 بی گمان خداوند مهربان برای مؤمنانی که کارهای شایسته انجام داده اند، [در دلها] محبت ویژه قرار خواهد داد. #سوره_مریم_آیه_۹۶ ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
🔷🔹🔹 #اول_هر_سپیده #سلام_امام_زمانم💗 ای نفسِ صبحدم ، گر نهــی آنجا قدم خسته دلم را بجو، در شِکنِ موی دوست جان بِفِشانم زشوق ، در ره باد صبا گر برساند به ما، صبح دمی بوی دوست ✨الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج✨ ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹 #سݪام_بر_شھـــــدا صبـــــح یعنــی ڪه تماشای غزل چیدن تـــــو عاشقی چیست به جز لحظه تابیدن تـــــــو..‌. #ســــــلامــ ... #صبحتــــــون_شهــــدایــــے🌼 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹 #معـــــرفے_شهیـــــد ●نام⇦ کمـــــال ولـــــی‌زاده ●تاریخ تولد⇦ ۱۳۲۲/۲/۱۵ ●تاریخ شهادت‌⇦ ۱۳۷۰/۲/۲۹ ●محل تولد⇦ اردبیل ●مزار شهید⇦ تهران، بهشت زهرا، قطعه ۷۲ 🔻محل شهادت: تهران، خیابان باب همایون ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
🔷🔹🔹 #معـــــرفے_شهیـــــد ●نام⇦ کمـــــال ولـــــی‌زاده ●تاریخ تولد⇦ ۱۳۲۲/۲/۱۵ ●تاریخ شهادت‌⇦ ۱۳۷۰
🌷🕊🌷 🔷کمال صبح روز يکشنبه از پايگاه مقاومت بسيج مالک‌اشتر (ناحيه شرق تهران) خارج شد، ناگهان در اطراف خيابان باب همايون متوجه گشت، مأمورين شهرداری با گروهی از اراذل و اوباش در حال زد و خورد هستند.. 🔹مأموران شهرداری به آنها تذکر دادند، که در محل عبور و مرور مردم سد معبر نکنند، اما آنها با فحاش‌ نسبت به حضرت امام (ره)‌ و مسئولين نظام مردم را در اطراف خود جمع کردند. 🔹ولی‌زاده با مشاهده اين صحنه آنها را از اين کار منع کرد، ناگهان يکی از آنها با چاقو صورت او را مجروح ساخت. کمال با زحمت بسيار در حاليکه پيکرش غرق در خون بود، مردانه ايستاد و با تلاش فراوان آنها را به مسجد آن منطقه تحويل داد. 🔹زمانيکه بسيجيان او را به بيمارستان منتقل کردند، کمال قدرت نفس کشيدن نداشت،‌ و به علت خونريزی شديد در بيمارستان سينا به رسيد. 🔹او جان خويش را به انقلاب هديه نمود،‌ تا به مسلمانان ايران يادآور‌ی کند،‌ ارزش‌های دفاع مقدس و انقلاب اسلامی به اندازه قطرات خون هر ايرانی ارزشمند است. ■شهید امر به معروف و نهی از منکر 🌹 《ســــالروز شهــادتــــ》🕊 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹 #فرازے‌ازوصیتنـــــامہ #مثل‌حجاب‌حضرت‌زهرا (س) 💌 از خواهران می‌خواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) رعایت کنند نه مثل حجابهای امروز؛ ‌《 چون این حجابها بوی حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) نمی‌دهد》 ▫️مدافــــع حــــرم▫️ #شهید_هـــــادی_ذوالفقــــاری🌹 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹 #معـــــرفے_شهیـــــد ●نام⇦ نورالدیــــن مقــــدم ●تاریخ تولد⇦ ۱۳۴۰/۸/۲۵ ●تاریخ شهادت‌⇦ ۱۳۶۵/۲/۲۹ ●محل تولد⇦ آذربایجان‌شرقی، مراغه ●مزار شهید⇦ مراغه 🔻محل شهادت: فاو، عملیات والفجر ۸ ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
🔷🔹🔹 #معـــــرفے_شهیـــــد ●نام⇦ نورالدیــــن مقــــدم ●تاریخ تولد⇦ ۱۳۴۰/۸/۲۵ ●تاریخ شهادت‌⇦ ۱۳۶۵/۲/
🌷🕊🌷 💌 بندهٔ خطاکار سراپا تقصیر کوچکتر از آن هستم که از خود چیزی بگویم یا وصیّتی نمایم که در این بحبوحه از زمان که خوب و بد چون شب و روز روشن و مبرهن هستند. 🔻آنان که در خط ولایت سرخند حقّند و می‌دانم که امّت سلحشور و مؤمن ما اجازه نمی‌دهد که دشمن کافر از هر طبقه و از هر نژاد و مملکتی که می‌خواهد باشد بر ایشان مسلّط شوند و عقده‌های چرکین و شوم خود را برایشان تحمیل نمایند و بر خرابه‌های شوم خود قهقهه سر دهند. ■فرمانده گردان زرهی لشکرمکانیزه 31عاشورا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) 🌹 《ســــالروز شهــادتــــ》🕊 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوشصت‌ویک 👈این داستان⇦《 ایده‌های خام 》 ـــــــــــــــــ
🔻 👈این داستان⇦《 فروشی نیست 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎بعد از نماز، آقای مرتضوی صدام کرد ... بقیه رفتن نهار ... من با ایشون و چند نفر دیگه ... توی نمازخونه دور هم حلقه زدیم ...👥 🔹شروع کرد به حرف زدن ... علی الخصوص روی پیشنهاداتم... مواردی رو اضافه یا تایید می‌کرد ... بیشتر مشخص بود نگران هجمه‌ای بود که یه عده روی من وارد کردن ... و خیلی سخت بهم حمله کردن ... من نصف سن اونها رو داشتم ... و می‌ترسید که توی همین شروع کار ببرم ...⚡️ 🔸غرق صحبت بودیم که آقای علیمرادی هم به جمع اضافه شد ... تا نشست آقای مرتضوی با خنده خطاب قرارش داد... - این نیروتون چند❓ ... بدینش به ما ...😳 🔻علمیرادی خندید ... - فروشی نیست حاج آقا ... حالا امانت بخواید یه چند ساعتی ... دیگه اوجش چند روز ...😁 - ولی گفته باشم‌ها ... مال گرفته شده پس داده نمی‌شود... 🔹و علمیرادی با صدای بلند خندید ...😂 - فکر کردی کسی که هوای امام رضا رو نفس بکشه ... حاضره بیاد دود و سرب برج میلاد شما بره توی ریه‌اش❓ ... 🔸مرتضوی چند لحظه‌ای لبخند زد ... و جمعش کرد ... - این رفیق ما که دست بردار نیست ... خودت چی؟ ... نمی‌خوای بیای تهران، پیش ما زندگی کنی❓... 💢پیشنهاد و حرفهایی که زد خیلی خوب بود ... اما برای من مقدور نبود ... با شرمندگی سرم رو انداختم پایین ... - شرمنده حاج آقا ... ولی مرد خونه منم ... برادرم، مشهد دانشجوئه ... خواهرم هم امسال داره دیپلم می‌گیره و کنکوری میشه ... نه می‌تونم تنها بیام و اونها رو بزارم ... نه می‌تونم با اونها بیام ...😔😔 🔹بقیه‌اش هم قابل گفتن نبود ... معلوم بود توی ذهنش، کلی سؤال داشت ... اما فهمیده‌تر از این بود که چیزی بگه ... و حریم نگفتن‌های من رو نگهداشت ...👌 🔸من نمی‌تونستم خانواده رو ببرم تهران ... از پس خرج و مخارج بر نمی‌اومدم ... سعید، خیلی فرق کرده بود اما هنوز نسبت به وضعش احساس مسئولیت می‌کردم ... و الهام توی بدترین شرایط، جا به جا می‌شد ... 🔻خودم هم اگه تنها می‌رفتم ... شیرازه زندگی از هم می‌پاشید ... مادرم دیگه اون شخصیت آرام و صبور نبود ... خستگی و شکستگی رو می‌شد توش دید ... و دیگه توان و قدرت کنترل موقعیت و بچه‌ها رو نداشت ... و دائم توی محیط، ناراحتی و دعوا پیش می‌اومد ... مثل همین چند روزی که نبودم ... الهام دائم زنگ می‌زد☎️ که ... - زودتر برگرد ... بیشتر نمونی ... ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹 #شهیـــــدانہ گام برداشتن در جاده عشق هزینہ میخواهد! هزینہ‌هایے ڪہ انسان را عاشق... و بعد #شهید میڪند.. ▫️ابوالفضل جبهه‌ها▫️ #شهید_حاج_حسین_خرازی🌹 #یاد_شهدا_با_صلوات ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹 #ساجـــــد_لشڪر 🍃در لشکر دوستی داشتیم به ساجد لشکر معروف بود چون همیشه در حال سجده بود هر جای خلوت را که پیدا می‌کرد برای شکرگذاری به سجده می‌رفت... 🍃یک شب که خود را برای عملیاتی آماده می‌‌کردیم نمی‌دانم چرا؛ اما احساس کردم قرار است برای ساجد لشکر اتفاقی بیفتد بنابراین من پشت سر او به راه افتادم بالاخره عملیات تمام شد ما خط را شکسته بودیم، هوا آفتابی بود باید مسافتی بیست متر را می‌دویدیم تا به یک خاکریز برسیم، من صدای زوزه‌ی گلوله‌هایی را که از کنار سرم می‌گذشت می‌شنیدم آنقدر آتش زیاد بود که کلاه آهنی‌ام از سرم افتاد یک دفعه ساجد لشکر را دیدم میان آن همه ترکش و آتش زانو زد و به #سجده افتاد.. 🍃در همان حال که داشتم فیلم می‌گرفتم در ذهنم گفتم توی این اوضاع، سجده کردنت چیه آخه؟! که یک دفعه دیدم به عقب برگشت و کلاه از سرش افتاد. 🍃جلو رفتم یک گلوله وسط پیشانی‌اش خورده بود به طور طبیعی باید به عقب پرت می‌شد اما او به سجده در آمده بود 🔻بعدها در وصیت‌نامه‌اش خواندم که نوشته‌بود: "خدایا! بچه‌های لشکر من را ساجد لشکر صدا می‌زنند من خجالت می‌کشم، اما اگر تو من را از کوچکترین سجده کنندگان قبول داری دلم می‌خواهد به حالت سجده به دیدارت بیایم" و دیدم که دقیقا همین اتفاق افتاد... #شهیـد_یوســـــف_شریـــــف🌹 #یاران_آخرالزمانی_سیدالشهدا #یاد_شهدا_با_صلوات ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹 #پایے_ڪه_جا_ماند 💢در اهواز، وقتی ساکم رو گذاشتم زیر دستگاه اشعه تا وارد فرودگاه شوم؛ بچه‌های سپاه تعجب کردند، درِ ساک را که گشودم، همه کُپ کردند. پای قطع شده داخل ساک باعث شد تا همه بیایند بالای سرم.. 🔻وقتی توضیح دادم که «حسین صابری» امروز در فکه به‌ #شهادت رسیده و پیکرش به تهران منتقل شده و من پای قطع شده‌ حسین را که هنگام انفجار مین والمری به وسط میدان مین ارتفاع ۱۱۲ فکه افتاده بود، پیدا کرده و می‌خوام سریعا به تهران بروم تا این پای جامانده را به پیکرش ملحق کنم، مات و مبهوت اجازه دادند تا سوار هواپیما شوم و پای جا مانده را به پیکرش ملحق سازم. راوی 👈 حاج بهزاد پروین‌قدس #شهیـد_حسیـــــن_صابـــــری🌹 #یاد_شهدا_با_صلوات ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شـھیـــــــدانــــــہ
✨﷽✨ #آشنـــــایے_با_ابراهیـــــم 🔴《روش جالب «ابراهیم» برای اسیر کردن بعثی‌ها》 🍃مهربانی شهید «هادی»
✨﷽✨ 🔴《 نارنجک 》 🍃قبل از عملیات مطلع‌الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، بین فرماندهان سپاه و ارتش جلسه‌ای در محل گروه اندرزگو برگزار شد. 🍃من و ابراهیم و سه نفر از فرماندهان ارتش و سه نفر از فرماندهان سپاه در جلسه حضور داشتند. تعدادی از بچه‌ها هم در داخل حیاط مشغول آموزش نظامی بودند. 🍃اواسط جلسه بود، همه مشغول صحبت بودند که ناگهان از پنجره اتاق یک نارجک به داخل پرت شد! دقیقا وسط اتاق افتاد. از ترس رنگم پرید. همینطور که کنار اتاق نشسته بودم سرم را در بین دستانم قرار دادم و به سمت دیوار چمباتمه زدم! 🍃برای لحظاتی نفس در سینه‌ام حبس شد! بقیه هم مانند من، هر یک به گوشه‌ای خزیدند. 🍃لحظات به سختی می‌گذشت، اما صدای انفجار نیامد! خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه لای دستانم به وسط اتاق نگاه کردم. 🍃صحنه ای که می‌دیدم باورکردنی نبود! خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه لای دستانم به وسط اتاق نگاه کردم. صحنه ای که دیدم باورکردنی نبود! آرام دستانم را از روی سرم برداشتم. سرم را بالا آوردم و با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گفتم: آقا ابرام ...! 🍃بقیه هم یک‌یک از گوشه و کنار اتاق سرهایشان را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه می‌کردند. 🍃صحنه بسیار عجیبی بود‌، در حالی که همه ما در گوشه و کنار اتاق خزیده بودیم، ابراهیم روی نارنجک خوابید بود! 🍃در همین حین مسول آموزش وارد اتاق شد‌ با کلی معذرت خواهی گفت: خیلی شرمنده‌ام، این نارنجک آموزشی بود، اشتباه افتاد داخل اتاق! 🍃ابراهیم از روی نارنجک بلند شد، در حالی که تا آن موقع که سال اول جنگ بود، چنین اتفاقی برای هیچ یک از بچه‌ها نیفتاده بود؛ گویی این نارنجک آمده بود تا مردانگی ما را بسنجد. 🍃بعد از آن، ماجرای نارنجک زبان به زبان بین بچه‌ها می‌چرخید. راوی 👈 علی مقدم ══💖══════ ✾ ✾ ✾ ⭕️ هر روز یک روایت از خاطرات ناب ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1‌‌
🔷🔹🔹 #دلنوشتـــــہ ما منتظریـــــم تـــــا #اذان گفتـــــه شود... نه منتظریـــــم تـــــا از "آن" گفتـــــه شود.... #التمــاس_دعا #لحظات_سبز_افطار ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌙به رسم هر شب انتظار، برگی دیگر از شبهای انتظار را ورق میزنیم، به امید ظهور مولای غریبمان.. #دعــاےفرج به نیابت از 👈ســرداررشیـــداســلام🔻 #شهیـد_صـــــادق_مکتبـــــی🌷 🔶 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🔶 #عاقبتتان_شهدایی💔🍃 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
142976_560.mp3
7.67M
🍃✨🍃✨🍃 💿 #تحدیر_قرآن_کریم ⇧⇧ 《تندخوانی》 ◀️ #جزء_چهاردهم 🎙 استاد #معتز_آقایی ✨التماس‌ دعا✨ ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔅✨ ﷽ ✨🔅 #کلام_نور 🌺 وإِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنْكُنَّ أَجْرًا عَظِيمًا 🍃 و اگر شما خدا و پیامبرش و سرای آخرت را می‌خواهید، خداوند برای نیکوکاران شما پاداش عظیمی آماده ساخته است.» #سوره_احزاب_آیه‌_۲۹ ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ #اول_هر_سپیده #سلام_امام_زمانم💗 دل خوش کرده‌ام به سحرگاهان تا شاید صبا عطر زلف تو را به دست نسیم سپرده مشام هستی سیراب گردد... که من هر صبح رو به قبله تو را نفس می کشم... ✨الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج✨ ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔆﷽🔆 #سݪام_بر_شھـــــدا طلوع خورشید ؛ که ملاک صبح بودن نیست خورشید مـا از پشتِ پلکهای "شما" طلوع میکند ... #ســــــلامــ ... #صبحتــــــون_شهــــدایــــے🌼 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹 💢 شهادت خواستنی است، هر کسی که شهید میشود یعنی خودش خواسته؛ اگر شهید نشود حتما'' نمیخواسته که شهید بشود. 🔻همیشه تو حرفهاش میگفت دوست دارم موقع شهادت مانند آقا ابا عبدالله سرم از تنم جدا شود و چیزی از من باقی نماند.. راوی 👈 همرزم شهید ▫️مدافـــــع حـــــرم▫️ 🌹 《ســــالروز شهــادتــــ》🕊 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹 #برگے_از_خاطراٺ ☘ به همان میزان که به انجام فرایض دینی مقید بود نسبت به مستحبات هم تقید داشت نیمه‌های شب از خواب بیدار می‌شد، با خدای خود خلوت می کرد و نماز شب را با سوز و گداز و گریه می‌خواند... ☘ خواندن قرآن از کارهای واجب روزمره‌اش بود و دیگران را نیز به این کار سفارش می‌نمود.. راوی 👈 همسر شهید #شهید_آقامهــــدی_باکــــری🌹 #ماه_مبارک_رمضان ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوشصت‌ودو 👈این داستان⇦《 فروشی نیست 》 ـــــــــــــــــــ
🔻 👈این داستان⇦《 آشیل 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎توی راه برگشت ... شب توی قطار ... علیمرادی یه نامه بهم داد ... 🍀- توصیه نامه است برای * ... مرتضوی گفت: تو حیفی با این روحیه و این همه استعداد ... توی مجتمع ما بمونی ... برات توصیه نامه نوشت ... گفت از تهران هم زنگ میزنم سفارش می‌کنم میگم کدوم قسمت بگذارنت ... 🔹نامه توی دستم خشک شد ... - آقای علمیرادی ... - نترس بند پ نیست ... اینجا افراد فقط گزینش شده میرن... این به حساب گزینشه ... حاجی مرتضوی از اون بچه‌های خالص جنگه که هنوزم اون طوری مونده ... خیلی هم از این طرف و اون طرف، اذیتش می‌کنن ... الکی کاری نمی‌کنه ...👌 🔸انتخاب بازم با خودته ... فقط حواست باشه ... با گزینش مرتضوی و تایید اون بری ... هم اونهایی که از مرتضوی خوششون نمیاد سر به جونت می‌کنن و سنگ می‌اندازن ... هم باید خیلی مراقب باشی ... پاشنه آشیل مرتضوی نشی ...😳 🔻هنوز توصیه نامه توی دستم بود ... بین زمین و آسمون ... و غوغایی توی قلبم به پا شد ...💓 💢- پس چرا واسم توصیه نوشت؟ ... اینطوری بیشتر روش حساس نمیشن، سر به سرش بزارن❓ ... 🔹تکیه داد به پشتی ... - گفتم که از بچه‌های قدیم جنگه ... اون موقع، بچه‌ها صاف و صادق و پاک بودن و نترس ... کار که باید انجام می‌شد؛ مرده و زنده‌شون انجام می‌داد ... هر کی توانایی داشت، کسی نمی‌گفت کی هستی؟ قد و قواره‌ات چقدره❓ ... میومد وسط، محکم پای کار ... براساس تواناییش، کم نمی‌گذاشت ... به هر قیمتی شده، نمی‌گذاشتن کار روی زمین بمونه ... و الا ملت تازه انقلاب کرده و حکومت نوپا ...🍃 🔸مرتضوی هنوز همون آدمه ... تنهایی یا با همراه ... محکم می‌ایسته میگه این کار درسته باید انجام بشه ... انتخاب تو هم تو همون راستاست ...👌 ولی دست خودت بازه... از تو هم خوشش اومد ... 🔻گفت: این بچه اخلاق بچه‌های اون موقع رو داره ... اهل ناله و الکی کاری نیست ... می‌فهمه حق الناس و بیت المال چیه ... مثل بچه‌های اون موقع که مشکل رو می‌دیدن، می‌رفتن پای کار ... نمی‌شینه یه گوشه بقیه شرایط رو مهیا کنن، این از دور کف بزنه... 🔹تمام مدت سرم پایین بود و به اون نامه فکر می‌کردم ... انتخاب سختی بود ... ورود به محیطی که روی حساب گزینش کننده‌ات ... هنوز نیومده، یه عده شمشیر به دست... آماده له کردن و خورد کردنت باشن ...😳😳 🔸از طرفی، اگر اشتباهی می‌کردم ... به قیمت زمین خوردن مرتضوی تموم می‌شد ... ریسک بزرگی بود ... بیشتر از من... برای مرتضوی ... غرق فکر بودم ...🤔🙄 - نظر شما چیه؟ ... برم یا نه❓ ... 💢و در نهایت تمام اون حرف‌ها ... و فکرها ... تصمیم قاطع من... به رفتن بود ...😊 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹 #خاطراٺ_مانـــــدگار 🔸مراسم هیئت که تمام شد به سمت حیاط امامزاده رفتیم، شور و اشتیاق عجیبی داشت و تأکید می‌کرد که به حرفش گوش بدهم، با انگشت اشاره کرد و گفت: وقتی شهید شدم مرا آنجا دفن کنید. 🔸من که باورم نمی‌شد، حرفش را جدی نگرفتم، نمی‌دانستم که آن لحظه شنونده وصیت پسرم هستم و روزی شاهد تدفین او در آن حیاط می‌شوم. 🔸حدود ساعات دو تا سه نصفه شب خواب عجیبی دیدم،‌ خانه ‌مان نورانی شده بود و من به دنبال منبع نور بودم. دیدم پنجره آشپزخانه تبدیل به در شده و شهدا یکی یکی وارد خانه ‌ام شده ‌اند. همه جا را پر کردند و با لباس نظامی و سربند روی سرشان دست در گردن یکدیگر به هم لبخند می ‌زنند. 🔸مات، نگاهشان کردم و متوجه شدم منبع نور از دو قاب عکس برادران شهیدم هست. 🔸آن شب برادر شهیدم محمدعلی به خوابم آمد و در حالتی روحانی سه بار به من گفت که نگران نباش، محمدرضا پیش ماست. 🔸آن شب تا صبح اشک ریختم و دعا خواندم. بعدها گفتند همان ساعت سه هواپیمای حامل پیکر محمدرضا و بقیه شهدا روی زمین نشست. راوی 👈 مادرشهید ▫️مدافـــــع حـــــرم▫️ #شهید_محمدرضـــــا_دهقـــــان🌹 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯