3.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷🔹🔹
#ڪلیپ
🎥ببينيد؛ لحظه اعلام آزاد سازی #خرمشهر قهرمان
⚜آزاد سازی خرمشهر، نمادی از آغاز اقتدار پایدار نظام اسلامی و شکست روحیه استکباری است.
#سوم_خرداد سالروز آزادسازی خرمشهر گرامی باد.
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوشصتوشش 👈این داستان⇦《 بی تو میمیرم 》 ــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوشصتوهفت
👈این داستان⇦《 عطش 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎همیشه تا ۱۰ روز بعد از عاشورا ... توی حسینیه کوچکمون مراسم داشتیم ...
روز سوم بود ... توی این سه روز ... قوت من اشک بود ... حتی زمانی که سر نماز میایستادم ...😭
🔹نه یک لقمه غذا ... نه یک لیوان آب ... هیچ کدوم از گلوم پایین نمیرفت ... تا چیزی رو نزدیک دهنم میآوردم دوباره بغضم میشکست ...😭😭
🔸- تو از کدوم گروهی؟ ... از اونهایی که نامه فدایت شوم مینویسن و نمیرن؟ ... از اونهایی که نامه فدایت شوم مینویسن ولی ... یا از اونهایی که ...😔
🔻روز سوم بود ... و هنوز این درد و آتش بین قلبم، وجودم رو میسوزوند ...
ظهر نشده بود ... سر در گریبان ... زانوهام رو توی بغلم گرفته بودم ... تکیه داده به دیوار ... برای خودم روضه میخوندم ... روضه حسرت ...😭
که بچه ها ریختن توی حسینیه ... دسته جمعی دورهام کردن ... که به زور من رو ببرن بیرون ... زیر دست و بغلم رو گرفته بودن ...
🔹نه انرژی و قدرتی داشتم ... نه مهر سکوتم شکسته میشد ... توان صحبت کردن یا فریاد زدن یا حتی گفتن اینکه ... "ولم کنید" ... رو نداشتم ...
آخرین تلاشهام برای موندن ... و چشمـهام سیاهی رفت... دیگه هیچ چیز نفهمیدم ...🤒😑
🔸چشمهام رو که باز کردم ... تشنه با لبهای خشک ... وسط بیایان سوزانی گیر کرده بودم ... به هر طرف که میدویدم جز عطش ... هیچ چیز نصیبم نمیشد ... زبانم بسته بود و حرکت نمیکرد ...
🔻توان و امیدم رو از دست داده بودم ... آخرین قدرتم رو جمع کردم و با تمام وجود فریاد زدم ...
- خدا ...🍃✨
🔸مهر زبانم شکسته بود ... بی رمق به اطراف نگاه میکردم که در دور دست ... هاله شخصی رو بالای یک بلندی دیدم...
امید تازهای وجودم رو پر کرد ... بلند شدم و شروع به دویدن کردم ... هر لحظه قدمهام تندتر میشد ... سراب و خیال نبود ... جوانی بالای بلندی ایستاده بود ...😳
🔹با لبخند به چهره خراب و خستهام نگاه کرد ...
- سلام ... خوش آمدید ...😊🍃
🔹نگاه کردن به چهرهاش هم وجود آشفتهام رو آرام میکرد... و جملاتش، آب روی آتش بود ... سلامش رو پاسخ دادم... و پاهای بی حسم به زمین افتاد ...
- تشنه ام ... خیلی ...😓😞
🔻با آرامش نگاهم کرد ...
- تشنه آب؟ ... یا دیدار❓ ...
💢صورتم خیس شد ... فکر میکردم چشمهام خشک شدن و دیگه اشکی باقی نمونده ...
- آب که نداریم ... اما امام توی خیمه منتظر شماست ...🍃✨
🍀و با دست به یکی از خیمهها اشاره کرد ... تا اون لحظه، هیچ کدوم رو ندیده بودم ...
مردهای بودم که جان در بدنم دمیده بود ... پاهای بی جانم، جان گرفت ... سراسیمه از روی تپه به پایین دویدم ...🏃 از بین خیمهها ... و تمام افرادی که اونجا بودن ... چشمهام جز خیمه امام، هیچ چیز رو نمیدید ...🍃✨
🌺پشت در خیمه ایستادم ... تمام وجودم شوق بود ... و سلام دادم ... همون صدای آشنا بود ... همون که گفت ... حسین فاطمهام ...
دستی شونهام رو محکم تکان میداد ...
- مهران ... مهران ... خوبی❓ ...
🔹چشمهام رو که باز کردم ... دوباره صدای ضجهام بلند شد... ضجه بود یا فریاد ...😲
🔸خوب بودم ... خوب بودم تا قبل از اینکه صدام کنن ... تا قبل از اینکه صدام کنن همه چیز خوب بود ...🍃
🔸توی درمانگاه، همه با تحیر بهم خیره شده بودن ... و بچه ها سعی میکردن آرومم کنن ... ولی آیا مرهمی ... قادر به آرام کردن و تسکین اون درد بود❓ ...😳😔😔
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹
#فرازےازوصیتنـــــامہ
📄همان گونه که این انقلاب نور امیدی است در دل مستضعفانِ جهان، خاری است بر چشم مستکبران و زورمندان عالم؛ از این رو لازم است تا آخرین لحظه زندگی و تا آخرین قطره خون، از این نعمت خدادادی، یعنی انقلاب اسلامی حفاظت و حراست نمود؛ حفظ این انقلاب خاصّ عدّه و دسته ای نیست، بلکه بر همه، چه زن و چه مرد لازم است؛ خصوصاً بر ما که خود را پاسدار انقلاب اسلامی میدانیم.
🔻جانشین فرمانده
🔺قرارگاه ثامنالائمه(ع)
#شهیـد_محمدجواد_مهدیانپور🌹
《ســــالروز شهــادتــــ》🕊
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
3.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷🔹🔹
#ڪلیپ
📹 فیلمبرداری شهید سنجرانی از جشن پتو شهید عطایی در خوابگاه سوریه...
🔻رشادتهای ابوعلی در درگیریهای تلقرین، تدمر، دیرالعدس، بصرالحریر، القراصی و خانطومان به عنوان جانشین تیپ عمار لشکر فاطمیون نام او را به کلمهای رعب آفرین برای تکفیریها تبدیل کرده...
▫️مدافعـــــان حـــــرم▫️
#شهیـد_رضـــــا_سنجرانی🌹
#شهیـد_مرتضــــی_عطائی🌹
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹
#معـــــرفے_شهیـــــد
●نام⇦ ایمـــــان خزاعینژاد
●تاریخ تولد⇦ ۱۳۶۶/۳/۳
●تاریخ شهادت⇦ ۱۳۹۴/۸/۲۳
●محل تولد⇦ جهرم
●مزار شهید⇦ جهرم
🔻محل شهادت: حلب، سوریه
🔘➼┅═🕊═┅┅───┄
#برگے_از_خاطراٺ
🔹در سوریه ایمان به دوستانی که مداحی میکردند میگه برایم روضه حضرت ابوالفضل بخوانید و بهشون میگه برایم دعا کنید؛ اگر قرار هست شهید بشم دوست دارم مثل آقا ابوالفضل یا مثل سرورمان آقا امام حسین و یا همچون خانم فاطمه زهرا شهید بشم.
🔹ایمان همانگونه که دوست داشت شهید شد: دستی که عبارت یا رقیه رویش نوشته شده بود مثل آقا ابوالفضل، قسمتی از گردنش مثل سرورمان آقا امام حسین و قسمت اصلی جراحت ایمان، پهلو و شکم بود؛ مثل خانم فاطمه زهرا. که پس از برگرداندن پیکر مطهرش متوجه میشوند یک قسمت از بدنش جا مانده که آن را همانجا در سوریه تپه العیس دفن میکنند؛ یعنی⇦《یک قسمت از وجود من در خاک سوریه جا ماند》
▫️مدافـــــع حـــــرم▫️
#شهیـد_ایمـــــان_خزاعـــــینژاد🌹
《ســــالروز ولادتـــــ》
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_از_سوریه_تا_منا ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ #قسمت_دوم 🔹مراسم تمام شده بود و به هم
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_از_سوریه_تا_منا
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#قسمت_سوم
🔹پدر سلما با شانهای افتاده برگشت و من آنها را تنها گذاشتم. حالم گرفته بود. نمیدانم چرا⁉️ اما مطمئنم بخاطر رفتن صالح نبود. حسی به او نداشتم که از دوریاش بیتاب باشم اما همیشه نسبت به مدافعین حرم حس نگرانی و بیتابی داشتم. حتی برادر یکی از دوستانم که رفت تا روزی که دوباره بازگشت ختم صلوات📿 گرفته بودم.
🔸تسبیح سفید و سادهای که به دیوار اتاقم آویزان بود برداشتم. سال گذشته توی مزار شهـــ🌷ــدا همسر یکی از شهدای مدافع حرم آن را به من هدیه داده بود. تسبیح را بوسیدم و شروع کردم.📿
🔹"خدایا تا وقتی که برادر سلما برگرده هر روز ۱۰۰ تا صلوات📿 میفرستم نذر حضرت زینب. انشاءالله صالح هم سالم برگرده. بخاطر سلما... "
🔸ما همسایهی دیوار به دیوار بودیم و تازه یکسال است که به این محله آمدهایم. اوایل خیلی برایم تحمل محیط جدید سخت بود. از تمام دوستانم و بسیج محلهمان دور شده بودم و آشنایی با بسیج اینجا نداشتم. پدر هم بخاطر اینکه ناراحت نباشم ماشینش🚙 را در اختیارم میگذاشت که به پایگاه بسیج محلهی قبلی بروم و با دوستانم دیداری تازه کنم.
🔹یادم میآید آن روز هم با عجله از منزل بیرون رفتم و یکراست به سمت ماشین پدر دویدم. هنوز درب خودرو را باز نکرده بودم که صالح با لحنی طلبکارانه و البته مؤدبانه گفت:
ــ ببخشید خواهرم اشتباهی نشده⁉️
🔸برگشتم و سرتاپایش را از نظر گذراندم. دستی به ریشش کشید و یقهاش را صاف کرد. سرش پایین بود و کمی هم اخم داشت.😔 چادرم را جلو کشیدم و مثل خودش طلبکارانه گفتم:
ــ مثلا چه اشتباهی❓
🔹اشارهای به ماشین پدر کرد و گفت:
ــ میخواید سوار ماشین🚙 من بشید؟
خیلی به غرورم برخورد "مگه احمقم؟ یعنی ماشین بابامو نمیشناسم؟"
🔸بدون حرفی دکمهی قفل را فشردم و پیروزمندانه درون خودرو جای گرفتم. متعجب به من نگاه کرد و موبایلش زنگ خورد.📱
🔹آن روزها سلما را نمیشناختم. انگار سلما بود که با او تماس گرفته بود و گفته بود کار واجبی برایش پیش آمده و ماشین صالح را برده. بعدا که ماشین صالح را دیدم به او حق دادم اشتباه کند.😳😊
🔸ماشین او و پدر مثل سیبی بود که از وسط دو نیم شده بود. حتی نوشتهی یا حسین پشت شیشهی عقب ماشین یک جور بود.😳
🔹تا مدتها ماشین خودش را عمدا پشت ماشین پدر پارک میکرد که من دلیل آن اشتباه را بفهمم و خوب میفهمیدم اما دلم هنوز هم از اشتباهش رنجور بود.💔
🔸یادم میآید وقتی تماس📱 سلما تمام شد خم شد و به شیشه زد. شیشه را پایین زدم و بدون اینکه به او نگاه کنم با اخم به جلو خیره شدم. شرمنده بود و نمیدانست چه بگوید❓
🔹ــ مَـ ... من... ببخشید... شرمندهتون شدم... اشتباهی رخ داده... حلال کنید خواهرم...
🔸با حرص سوئیچ را چرخاندم و دنده را تنظیم کردم و گفتم:
ــ بهتره قبل از تهمت زدن از اتهام مطمئن بشید...
و ماشین🚙 را از جا کندم.
🔹لبخند تلخی زدم و تسبیح را آویزان کردم.
#فدایی_خانم_زینـــــب
✍ ادامه دارد ...
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
➣ @MODAFEH14
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
B A B O L H A R A MB A B O L H A R A M-Karimi;Taheri-Zohr 21 Ramezan1397.mp3
زمان:
حجم:
1.34M
⬛️◼️◾️▪️
📝 #نــــوحــــهتڪــــــ⇧ــ⇧
🏴 سینه زنی ویژۀ شبهایِ احیــا
و شهادتِ امیرالمؤمنین علی (ع)
🎤 به نفسِ《حاج محمود کریمی》
◾️ #شبنوزدهمماهرمضــان
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌙به رسم هر شب انتظار، برگی دیگر از شبهای انتظار را ورق میزنیم، به امید ظهور مولای غریبمان..
در این شب عزیز و مقرب میخوانیم
#دعــاےفرج را به نیت ⇩⇩
تعجیل در فرج آقا امام زمان، شفای تمام بیماران، عاقبت بخیری تمام مسلمین و ...
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَــرَج🍃✨
#التماس_دعـــــا
#شبتون_مهدوی
#عاقبتتان_شهدایی
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
استاد معتز آقائیTahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze19 (1).mp3
زمان:
حجم:
8.04M
🍃✨🍃✨🍃
💿 #تحدیر_قرآن_کریم ⇧⇧
《تندخوانی》
◀️ #جزء_نوزدهم
🎙 استاد #معتز_آقایی
✨التماس دعا✨
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯