﷽
#حدیـــــث_روز ⇧⇧
#یکشنبـــــہ
☀️ ۵ خــرداد ۱۳۹۸
🌙 ۲۰ رمضـان ۱۴۴۰
🌲26 مــــــــہ 2019
ذڪــــــر روز ⇩⇩
《 #یاذَالْجَـــــلاٰلِوَالاِڪْـــــرٰامْ 》
✨روز زیارتی ⇩⇩
▫️امیرالمؤمنین علی (ع)
▫️حضرت فاطمة الزهرا (س)
#السلامعلیکیااباصالحالمهدی
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــالْفَـــــــرَج
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌷🍂🌾
#بــــربــــالخاطــــرات♡⇩
▓《شهادت را دوست دارم》▓
🔶زیاد نذر و نیاز میکردم که طوریش نشه و اتفاقی برایش نیفته.عباس میگفت مامان.این نذرو نیازها رو نکن،نذر کن آدم زیر ماشین نره ،برق نگیرش، دزد نشه، بی دین نشه ، مال مردم خور نشه، اگه آدم در راه خدا بره شکر داره،افتخاره.یکبار رو به رویم نشست و گفت:ببین مامان،اینقدر تو رد دوست دارم که دنیا در مقابلش هیچی نیست اما #شهیدشدن را هم دوست دارم، دست از سر ما بردار،این شیری که به ما دادی ماستش میکنیم و بهت میدیم. من آرزو ندارم زن بگیرم، پیر بشم ، 4 تا بچه داشته باشم که وقتی مردم زیر تابوتم لا اله الا الله بگن.نه جونم،من دوست دارم شهید بشم.وقتی دیدم اینطوری داره التماس میکنه و قسمم میده، دیگه نذرو نیاز نکردم.🔶↻
#شھیـدتفحصعبــاسصــابــــری💔🍃
《ســــالروزشھــــادتــــــــ》
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹
#دلنوشتـــــہ
💔حاݪ مَجْنوُڹْ ࢪا
شفـایے نیسٺــــــ
دࢪ قـــــࢪص ۅ دۅا
حاݪ ما با دیـــــدڹ
مَعْشۅُقْ دࢪماڹ مےشۅد
#دلتنـــــگ_رفیق
▫️حادثه تروریستی اهواز▫️
#شهیـد_حسیـــــن_ولایتـــــیفر🌹
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوشصتوهشت 👈این داستان⇦《 جاده کربلا 》 ـــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوشصتونه
👈این داستان⇦《 تشنه لبیک 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎سریع، چشمهای خمار خوابم رو باز کردم و ... نگاهم افتاد به خیابان مستقیمی که واردش شدیم ... بغض راه نفسم رو بست ...😞
🔹خواب و وقایع آخرین عاشورا ... درست از مقابل چشمهام عبور میکرد ... جادههای منتهی به کربلا ... من و کربلا ... من و موندن پشت در خیمه ... و اون صدا ...😳
🔸چفیه رو انداختم روی سرم و کشیدم توی صورتم ... اشک امانم رو بریده بود ...😭😭
🔻- آقا جون ... این همه ساله میخوام بیام ... حالا داری تشنه ... من بی لیاقت رو از کنار جاده کربلا کجا میبری؟... هر کی تشنه یه چیزیه ... شما تشنه لبیک بودی ... و من تشنه گفتنش ...🍃✨
💢وارد منطقه جنگی مهران شده بودیم ... اما حال و هوای دل من، کربلا بود ...
- این بار چقدر با خیمه تو فاصله دارم، پسر فاطمه❓...
🔹از جمع جدا شدم ... چفیه توی صورت ... کفشم رو در آوردم و خودم رو بین خاکها گم کردم ... ضجه میزدم و حرف میزدم ...
- خوش به حالتون ... شما مهر سربازی امام زمان توی کارنامتون خورده ... من بدبخت چی❓ ... من چی که سهم من از دنیا فقط جا موندنه❓... لبیک شما رو مهدی فاطمه قبول کرد ... یه کاری به حال دل من بینوا بکنید ... منی که چشمهام کوره ... منی که تشنه لبیکم ... منی که هر بار جا میمونم ...😔😭
🔸به حدی غرق شده بودم که گذر زمان رو اصلا نفهمیدم ... توی حال خودم بودم ... سر به سجده و غرق خاک ... گریه میکردم که دست ابالفضل ... از پشت اومد روی شونهام...
چی کار می کنی پسر❓ ... همه جا رو دنبالت گشتم ...😳
🔻کندن از خاک مهران ... کار راحتی نبود ... داشتم نزدیکترین جا به کربلا ... داغ دلم رو فریاد میزدم ...😵
💢بلند شدم ... در حالی که روحی در بدنم نبود ... جان و قلبم توی مهران جا مونده بود ...❤️
🔸چشم ابالفضل که بهم افتاد ... بقیه حرفش رو خورد ... دیگه هیچی نگفت ... بقیه هم که به سمتم میاومدن ... با دیدنم ساکت میشدن ...😐
🔹از پله ها اومدم بالا ... سکوت فضا رو پر کرد ... همهمه جای خودش رو به آرامش داد ...
- علی داداش ... پاشو برگشت رو من بشینم کنار پنجره ...
🔻دوباره چفیه رو کشیدم روی سرم ... و محو وجب به وجب خاک مهران شدم ... حال، حال خودم نبود ... که علی زد روی شونهام ... صورت خیس از اشکم چرخید سمتش ... یه لحظه کپ کرد ...😳
- بچهها ... میخواستن یه چیزی بخونی ... اگه حالشو داری ...
🔻جملات بریده بریده علی تموم شد ... چند ثانیه به صورتش نگاه کردم ... و میکروفون رو گرفتم ... نگاهم دوباره چرخید سمت مهران ...🌷
- بی سر و سامان توئم یا حسین ... تشنه فرمان توئم یا حسین ...
آخر از این حسرت تو جان دهم ... کاش که بر دامن تو جان دهم ...
کی شود این عشق به سامان شود❓ ... لحظه لبیک من و ، جان شود❓ ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹
#رزمنده_ضدگلوله_دفاع_مقدس
💢 «هاشم» رزمنده ضد گلوله دوران دفاع مقدس بود چون اصابت تیر دوشکا به سر، مجروح شدن از ناحیه فک بدست تکتیر انداز دشمن، اصابت گلوله پدافند به بدن و حتی انفجار نارنجک ۴۰ تکه در دستش او را به شهادت نرساند.
🔻همه این جراحتها موجب شده بود تا روزی هاشم به مادرش که به نماز ایستاده بود بگوید: «ننه من دارم جونمو، قسطی میدم بخدا این مجروحیتهای من هر کدامش یک شهادته ولی من شهید نشدم»...
🔻پس از نماز، مادر به هاشم گفته بود: «خوب مادرجان هر چی خدا بخواد همون میشه»...
هاشم ادامه داده بود: «ننه بعد نمازت دستهایت را بلند کن به سمت آسمان و بگو خدایا من از هاشم راضیم تو هم راضی باش»
🔻مادر هم همین جمله را به زبان آورده بود برای همین تا هاشم این جمله را شنید ابتدا کف پای مادرش را بوسیده بود و بعد یک پشتک کف منزل زده و گفته بود: «دیگه تمام شد »
🔻منظورش شهادت بود که همان هم شد ولی تا قبل از رضایت مادر، هاشم هنگام عملیات مثل گلوله تانک بدون خوف به سمت دشمن میرفت بدون خوف ولی شهادت قسمتش نمیشد
🔻اینبار با رضایت مادر انگار جواز شهادت را گرفته بود چون با اطمینان گفت: «دیگه تمام شد» و چند روز بعد در عملیات خیبر در روز ششم اسفند ماه سال ۱۳۶۲ بواسطه انفجار راکت هواپیما به #شهادت رسید...
●معاون گردان مقداد
●لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص)
▫️سردار سرافراز سپاه اسلام▫️
#شهیـــــد_هاشـــــم_کلهــــــــــر🌹
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_از_سوریه_تا_منا ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ #قسمت_چهارم 🔹هفتهی اول سلما را تنها ن
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_از_سوریه_تا_منا
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#قسمت_پنجم
🔹روزی که صالح میخواست باز گردد فراموشم نمیشود. سلما سر از پا نمیشناخت. از اول صبح به دنبال من آمده بود که با هم به تدارکات استقبال بپردازیم. منزلشان مرتب بود.
🔸با سلما رفتیم میوه و شیرینی🍊🍎🍒🍰 خریدیم و دسته گل بزرگی که پر از گلهای نرگس بود. سلما میگفت صالح عاشق گل نرگس🌼 است. اسپند و زغال آماده بود و حیاط آب و جارو شده بود. سلما بیقرار بود و من بیقرارتر..
🔹از وقتی که با سلما تنها شده بودم و از صالح تعریف میکرد و خصوصیات او را در اوج دلتنگیهایش💔 تعریف میکرد و از شیطنتهایش میگفت، حس میکنم نسبت به صالح بیتفاوت نبودم و حسی در قلبم میپیچید که مرا مشتاق و بیتاب دیدارش میکرد.😍
🔸"علاقه⁉️‼️
اونم در نبود شخصی که اصل کاریه❓
بیجا کردی مهدیه. تو دختری یادت باشه
در ضمن چشاتو درویش کن"😔
🔹صدای صلوات📿 بدرقهاش بود و با صلوات هم از او استقبال شد. سعی کردم لباس مناسبی بپوشم و با چادر رنگی کنار سلما ایستاده بودم. یک لحظه حس کردم حضورم بیجاست. نمیدانم چرا دلـ💔ـم فشرده شد.
🔸قبل از اینکه از ماشین پدرش پیاده شود خودم را از جمعیت جدا کردم و توی حیاط خودمان لغزیدم. از لای در به آنها نگاه کردم و اشک شوق😭 سلما را دیدم که در آغوش با شرم و حیای صالح میریخت.
🔹آهی کشیدم و چادر را از سرم در آوردم و داخل خانه رفتم. " مثل اینکه سلما خیلی سرش شلوغه که متوجه نبودِ من نشده"😳
🔸یک ساعت نگذشته بود که پدر و مادرم بازگشتند.
ــ چرا اومدی خونه⁉️
ــ حوصله نداشتم زهرا بانو(به مامانم میگفتم)
ــ چی بگم والا... از صبح که با سلما بودی. تازه لباست هم پوشیدی چی شد نظرت عوض شد❓
ــ خواستم سلما گیر نده. وگرنه از اول هم حوصله نداشتم.😔😔
#فدایی_خانم_زینـــــب
✍ ادامه دارد ...
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
➣ @MODAFEH14
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
1.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷🔹🔹
#ڪلیپ
◾️شب قدر
شب بیدار شدن است نه بیدار ماندن..
دعا کنیم بیدار شویم!!!
◾️امشب...
شهادت نامهی
عشاق امضا میشود...
◾️شب ِ قدر ،امضاء میشود شهـــــادتنامهها ...
جایی میان آسمان برایم دست و پا کنید ..
#شب_قدر
#شبهای_جبهه
#التماس_دعای_فرج_و_شهادت
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
4_5909018325119140042.mp3
زمان:
حجم:
5.06M
🎧🎧🎧
🎙 مداحے
◼️ دلم و زدم بہ دریا
◼️ توے این شباے احیــاء
آبرومو دادم از ڪفـ.ـ....💔
باالحسینِ الهے العفــو....
🎤🎤 سید مجید #بنےفاطمہ
#شهادتامام_علیع🏴
#شب_قدر
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯