🌸🕊✨
🕊
✨
°•{همپای شهید آوینی
#شهید_محمدسعید_یزدانپرست🌹}•°
#خاطراٺ_ماندگـــــار
◽️مادر در فراقش بیتابی میکرد و خواهر، او را در خواب دید که نزد حضرت علیاکبر (ع) ایستاده و میگوید: «به مادر بگو ناراحت نباشد، اگر تمام دنیا را به من بدهند، من دیگر بر نمیگردم.»
🔘➼┅══┅┅───┄
✍ آخرین نوشته او در دفتر یادداشت این بود⇩↯⇩
در راه وصل، این تن خاکی عدوی ماست
از جـــــان بریدهایم و به جانان رسیدهام
°•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ
#ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_از_سوریه_تا_منا ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ #قسمت_سیوهفتم 🔹ــ همین حالا دراز بکش😡
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_از_سوریه_تا_منا
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#قسمت_سیوهشتم
🔹زخم دستش ترمیم شده بود و تا حدودی به موقعیتش مسلط شده بود. چندباری به محل کارش رفته بود و هر بار پکر و ناراحتتر از قبل به خانه میآمد.
🔸نمیدانم چه شده بود و با من حرفی نمیزد. دوست داشتم از حال دلش با خبر باشم.😔 دوست داشتم ناراحتی خاطرش را با من درمیان بگذارد. نمیخواستم تنها و در سکوت هر کدام بار غممان را به تنهایی به دوش بکشیم و دم نزنیم. این چه مدل زندگی متأهلی بود؟😒
🔹ــ صالح جان...
نگاهش را از تلویزیون گرفت و به من خیره شد:
ــ جونم خانومم؟😐
ــ چرا ساکتی؟😕
ــ چی بگم عزیز دلم؟😐
ــ هر چی که اینطوری ساکتت کرده. میدونم که مشکلی برات پیش اومده وگرنه تو و اینهمه سکوت؟؟؟!!!!
🔸لبخند بیجانی زد و خودش را به من نزدیک کرد. نگاهی به بازویش انداخت و گفت:
ــ میای این سمتم بشینی؟😅
دلم ریش شد اما به روی خودم نیاوردم و با ذوق کودکانهای بلند شدم و سمت راستش نشستم. دستش را حلقه کرد دور شانهام و گفت:
ــ از این به بعد هوای دلمو داشته باش. قبل از اینکه بهت بگم خودت بیا سمت راستم.😞
🔹چشمم را روی هم فشردم و گفتم:
ــ حالا بگو ببینم چی شده که اینقدر ناراحتی و ساکت شدی؟😒
پفی کشید و گفت:
ــ امروز که رفتم سری به محل کار بزنم، رفتم پیش مسئول قرارگاهمون... بچهها داشتن اعزام میشدن به سوریه.😔 گفتم اسمم رو تو لیست اعزام بعدی بنویسن اما...
🔸دلم فرو ریخت و لبم آویزان شد. "یعنی دوباره میخواد بره؟؟😫"
ــ بهم گفتن شرایط اعزام و دیگه ندارم😔 خیلی محترمانه بهم گفتن نیروهای سالم رو میفرستن😢
🔹صدایش بغض داشت اما سعی میکرد اشکش را پشت پلکش زندانی کند. به سمت او چرخیدم و بوسهای به پیشانیاش زدم.
ــ الهی مهدیه پیش مرگت بشه تو از همه برای من سالمتری😊 اما...😔 باید منطقی باشی. اونا همینطوری نمیتونن نیروهاشونو از دست بدن. ریسکه... از کجا معلوم، برای تو و امثال تو مشکلی پیش نیاد؟ میدونم که همین الان هم از خیلیا تواناییت بیشتره اما سادهترین کار توی اون محیط، مثلا کنترل و گرفتن اسلحه ست... صالح جان شما میتونی با یه دست این کارو بکنی؟😔
🔸سکوت کرد و دستش را نگاه کرد.
ــ منطقی باش مرد زندگیم... گفتن این حرفا اصلا برام ساده نیست اما به جون جفتمون... آب میشم وقتی ناراحتیت رو میبینم. جون مهدیه آروم باش و شکرگذار... اصلا میتونی یه جور دیگهای خدمت کنی😊
🔹ــ آره😔 سخته اما باید تحمل کنم. من دستمو برای دفاع از حریم خانوم زینب کبری دادم... میدونم خودش هوامو داره. جونمم میدم اگه لازم بشه😊
🔸او را بوسیدم💋 و به آشپزخانه رفتم. بغض خفه شدهام را در خفا و سکوت آشپزخانه شکستم.😭😭
#فدایی_خانم_زینـــــب
✍ ادامه دارد ...
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
➣ @MODAFEH14
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🕊
°•{مــــــدافــــــع حـــــرم
#شھید_علـــی_سلطانمرادی🍃🌹}•°
🔻آخریـــــن پیامی ڪه در بیسیـــــم اعلام کرد
◽️ایشان با همرزمش «شهید عباس عبداللهی» با موتور برای شناسایی شهر تازه پاکسازی شده درعا در حال گشت زنی بودند و حدود پنج یا شش شهر و روستا را جلو رفته بودند.
◽️بقیه همکارانشان گفته بودند که با هم برویم که ایشان مانع شده بودند و گفته بود، که خطرناک است همه با هم برویم؛ اول ما میرویم و شناسایی میکنیم و بعد اطلاع میدهیم که شما هم بیایید.
◽️وقتی که رفته بودند جلو، از پشت وارد خط دشمن شده بودند و فکر میکردند که منطقه خالی است و کسی نیست، ولی متأسفانه دشمن دورهشان کرده و غافلگیر شده بودند.
◽️در این حین همکارشان تیر میخورد و به شهادت میرسد و ایشان از طریق بیسیم اعلام میکند و بعد از مدتی با صدای "یا ابوالفضل" خودشان هم به #شهادت میرسند.
◽️همرزمش سردار عباس عبداللهی از تبریز آمده بود که هر دو هم در منطقه درعا سوریه مفقودالاثر شدند.
°•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ
#ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🍂
°•{ #بــرگـےازخــاطــراتــــ📄
#شهید_یوسف_فدایینژاد🍃🌹}•°
🔸یوسف با حالت بغض گفت:
میدونی اون شهیـــــدی که موقع #شهـــــادت تنش پاره پاره میشه یعنی خدا خیلی عاشقشه 💕
🔸یوسف
شاه رگش پاره شد...
دست چپش، پهلوی چپش...
وقتِ شهـــــادت #یازهرایی گفت و رفت...🕊
🔻شهادت⇦۱۳۹۰ ارتفاعات جاسوسان
در درگیری با گروهک تروریستی پژاک
#یاد_شهـــــدا_با_صلوات
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🍂
°•{ #بــرگـےازخــاطــراتــــ📄
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌹}•°
◽️سال اول طلبگی هادی بود.
یک روز بهش گفتم: میدونی شهریهای که یک طلبه میگیره سهم امام زمانه؟
◾️گفت: خب شنیدم منظورت چیه؟
◽️گفتم: بزرگان دینمون میگن اگه طلبهای درس نخونه گرفتن پول امام زمان(عج) برای او اشکال پیدا میکنه.
◾️کمی فکر کرد...
بعد از اون دیگه از حوزه علمیه شهریه نگرفت
🔻با موتور کار میکرد و هزینههای خودش رو تأمین میکرد اما دیگه سراغ سهم امام زمان(عج) نرفت.
#هدایت_تا_شهادت
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🕊
°•{دانشآموز ۱۴ ساله
#شهید_محمـد_مصطفیپور🍃🌹}•°
🔹یک شب محمد همین طور که دراز کشیده بود، نگاهش را به بالا دوخت و با صدایی ملایم گفت:
«رضا! دوست دارم موقع #شهادت، تیر درست بخورد به قلبم، درست همین جایی که این شعر را نوشتهام.»
🔹کنجکاو شدم، سرم را بالا گرفتم، در تاریک روشن سنگر به پیراهنش نگاه کردم؛ این بیت نوشته بود⇩↯⇩
●/آنقدر غمت به جان پذیرم حسین\●
●/تا قبــر تو را بغــــل بگیرم حسین\●
🔻محمد همانطور که دوست داشت #شهید شد یعنی «تیر خورد روی همان بیتی که روی سینهاش نوشته بود»
راوی 👈 دوست و همرزم شهید
°•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ
#ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
﷽
#حدیـــــث_روز ⇧⇧
#یکشنبـــــہ
☀️ ۹ تیـــــر ۱۳۹۸
🌙 ۲۶ شــوال ۱۴۴۰
🌲30 ژوئـــــن 2019
ذڪــــــر روز ⇩⇩
《 #یاذَالْجَـــــلاٰلِوَالاِڪْـــــرٰامْ 》
✨روز زیارتی ⇩⇩
▫️امیرالمؤمنین علی (ع)
▫️حضرت فاطمة الزهرا (س)
#السلامعلیکیااباصالحالمهدی
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــالْفَـــــــرَج
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯