﷽
#حدیـــــث_روز ⇧⇧
#سهشنبـــــہ
☀️ ۱۸ تیـــــــــر ۱۳۹۸
🌙 ۶ ذیالقعده ۱۴۴۰
🌲 9 ژوئیــــــه 2019
ذڪــــــر روز ⇩⇩
《 #یااَرْحَـــــمَالرّاحِمیـــــٖنْ 》
✨روز زیارتی ⇩⇩
▫️امام سجـاد (ع)
▫️امام باقــــر (ع)
▫️امام صادق (ع)
#السلامعلیکیااباصالحالمهدی
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــالْفَـــــــرَج
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
💠✨🌷
✨
🌷
°۰{مــدافــع حــــرم
#شهیدمیثــم_علیجــانی💔🍃}۰°
#آخریــن_وداع↓↓
🔸[همیشه خداحافظیاش مدل خاصی بود. کوچه ما یک پیچی دارد تا سرپیچ که میرفت برمیگشت لبخند میزد و خداحافظی میکرد.
🔻آخرین خداحافظیاش همیشه در ذهنم است. فکر نمیکردم آخرین بار است که پسرم را میبینم. چون داخل ایران بود، خیالم راحت بود و میگفتم امن است و سالم برمیگردد. فکر نمیکردم به شهادت برسد.
🔹پسرم 18 تیرماه 96 ساعت 16 در شمالغرب کشور به شهادت رسید. نیم ساعت بعد به برادرش خبر دادند. تا اذان مغرب ما چیزی نمیدانستیم. دو روز بعد پیکرش را آوردند و در گلزار شهدای روستای باقر تنگه، کنار شهدای جنگ تحمیلی طبق وصیتش به خاک سپردند.]🔸
۰°{ نشـــربمناسبتــــــــ
#ســـالـــروز_شهـــادتــــــ🌹🍃}۰°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
🔷🔹🔹 🔺 #پوستـــــرشهـــــدایی #شماره⇦۱۵ 《هر ڪه #شهیـــد شد خـــــدا را خواهد دید؟
🔷🔹🔹
🔺 #پوستـــــرشهـــــدایی
#شماره⇦۱۶
تصویـــــر بـاز شـود ⇧⇧⇧
《 #شهـــــادتـــــ
اداے امانتے استـــــ ڪہ
عهـــــد باز گرداندن آن را بستہایم...》
💌 از دلنوشتـــــہهای
#شهید_صیـــــاد_شیـــــرازی🌷
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_از_سوریه_تا_منا ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ #قسمت_چهلوهفتم 🔹از صبح درگیر قربانی ک
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_از_سوریه_تا_منا
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#قسمت_چهلوهشتم
🔹تا صبح فردای آن روز پلک روی هم نگذاشتم. هیچ شمارهای پاسخگویمان نبود و مسئول کاروان هم موبایلش خاموش بود. کنار تلفن☎️ نشسته بودم و مدام تماس میگرفتم و ناامیدتر میشدم.
🔸آنقدر گریه کرده بودم که چشمانم باز نمیشد و میسوخت. پلکم ورم کرده بود و روی گونهام سوزش بدی داشت. شوری اشک گونهام را سوزانده بود و سرخ شده بود.
🔹وقت اذان صبح بود.🍃✨ نای بلند شدن نداشتم. بغض داشتم و پاهایم سست بودند. لعنت بر شیطانی گفتم و بلند شدم. سجادهام را کنار تلفن پهن کردم. موبایلم هم کنار سجاده بود. عجب نمازی...😔 قامت که بستم شانههایم لرزید. با اشک و زجه نمازم را خواندم. سرم را روی مهر گذاشتم و سجده کردم. آنقدر خدا را التماس کردم که از خدا خجالت میکشیدم و نمیتوانسنم سرم را از سجده بردارم.
🔸"خدایا... یا ارحم الراحمین.🍃✨ تو رو به عظمت کبریاییت قسم. تو رو به ذات اقدست قسم ای خدااااا صالحم رو بهم برگردون. من خیلی نادون بودم ای خدا. من یه انسانم و در برابر حکمت و درایت تو خیلی ناچیزم... دعای احمقانهی من و به پای همین نادونی بذار... من فقط برای مأموریت سوریهاش دعا میکردم. ای خدا من صالحم رو از خودت میخوام...😭"
🔹سر سجاده خوابم برده بود...
به ساعت که نگاه کردم ۸صبح را نشان میداد. پتوی نازکی رویم انداخته بودند و هنوز سجاده پهن بود. میدانستم کار سلماست. خانه ساکت بود. " یعنی کجا رفتن؟" بلند شدم و همانطور دوباره کنار تلفن☎️ نشستم و شماره را گرفتم. هتل که جوابگو نبود. چندین بار هم شماره مسئول کاروان را گرفتم. دو بوق ممتد میخورد و قطع میکرد. تا اینکه صدای مردی توی گوشی پیچید. تمام تنم یخ زد و زبانم قفل شد. طولی نکشید که دوباره قطع شد😔
🔸با سلما تماس گرفتم.
ــ الو سلما... سلام
ــ سلام عزیزم خوبی؟
ــ کجایی تو دختر؟ پدرجون کجاست؟
ــ با علیرضا اومدیم سازمان حج و زیارت. اینجا خیلی شلوغه و وضعیت اسفناکیه😔 هنوز آمار دقیق و علت این اتفاق معلوم نیست. انشاءالله بتونیم خبری بگیریم. پدرجون هم رفته امامزاده. گفت میرم دعا کنم... دلش خیلی گرفته بود. تو بهتره خونه بمونی. شاید کسی زنگ بزنه.☎️ جویای اخبار هم باش. الو... الو مهدیه؟!
آنقدر بغض داشتم که بدون حرفی تماس را قطع کردم😭
#فدایی_خانم_زینـــــب
✍ ادامه دارد ...
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
➣ @MODAFEH14
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🕊
°•{روحانی مبارز و شجاع
#شهید_شیخفضـــــلالله_مهــــدیزاده_محـــــلاتی🍃🌹}•°
▫️شهید محلاتی به پاسداران محبتی درونی داشت و این علاقه از عشق او به اسلام و امام پدید آمده بود. او پاسداران را از نزدیک میشناخت و اخلاص و ایثار آنها را لمس میکرد.
▫️آن شهید والامقام، دلسوز پاسداران بود و این سوز درونی به او تحرک و تلاشی فراوان میبخشید که متجاوز از هزار برنامه آموزشی توجیهی، تربیتی و اخلاقی به شکلهای مختلف سخنرانی و دستورالعمل از ایشان به یادگار مانده است.
▫️شهید محلاتی، سپاه پاسداران را پرتوان و شکیبا میخواست و پشتوانه این آرزو، تلاش بیامانش بود.
◽️او در یکی از مصاحبههای خود در مورد سپاه میگوید:《انشاءالله سپاهی بسازیم که دشمن هوس نکند علیه انقلاب اسلامی توطئه کند》.
°•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ
#ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🕊
#شباهت_شهـــــدا
💢خـــــود را شبیه شهـــــدا گردانی،
یک روز شهیـــــد میشوی
بـــــاور ڪن ...
◀️سمت چپ
°•{شهید دفاع مقدس
#شهید_اسماعیل_فرخینژاد🍃🌹}•°
▶️سمت راست
°•{شهید مدافع حرم
#شهید_خلیل_تختینژاد🍃🌹}•°
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
🔷🔹🔹 #گذری_بر_زندگی_شهدا #شهید_محمودرضا_بیضـــــائی #قسمت_هشتم ◽️علاقه و عشق وصف ناشدنی محمودرضا به
🔷🔹🔹
#گذری_بر_زندگی_شهدا
#شهید_محمودرضا_بیضـــــائی
#قسمت_نهم
🔸محمودرضا با اینکه از نظر سنی از من کوچکتر بود ولی حریمی داشت که من زیاد نمیتوانستم از این حریم عبور کنم و به او نزدیک شوم. با اینکه بسیار اهل شوخی بود با دوستان، همرزمان و همکارانش در محیط کار بسیار شوخی میکرد ولی هیچوقت با من شوخی نکرد و یکی از چیزهایی که در مورد او برایم عجیب بود، همین مورد بود.
🔸هیچوقت برای من لطیفه تعریف نکرد، شوخی نکرد، ادب خاصی داشت... البته این ادب فقط نسبت به من نبود. نسبت به همه بزرگترها، خصوصا پدر و مادرمان همینطور بود.
🔸پدرم گاهی گلایه داشت که چرا او به کرات در حالتی که نزدیک به رکوع بود، خم میشد و دستشان را میبوسید. پدرم بارها به او گفته بود این کار را نکند.
🔸مؤدب و با تقوا بود و حریم خاصی داشت که من به عنوان برادرش تا حدی میتوانستم به او نزدیک شوم و بیشتر از آن از او حیا میکردم.
🔸از نظر معنوی سلوک دائمی داشت که البته کاملاً مکتوم بود و آن را کتمان میکرد اما این سلوک در حرکات، سکنات و گفتارش ظهور کرده بود، حریمی که دورش ایجاد شده بود به خاطر همین سلوک معنوی بود که داشت.
🔸چیزی که موجب ظهور شخصیت معنوی او بشود، در گفتار و رفتارش به هیچ وجه نمود نمیکرد. تا حدی که وقتی از مسائل معنوی صحبتی میشد، به شوخی میگرفت و یا سکوت میکرد.
👈 ادامه دارد ...
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🌿
#طنـــــز_جبھـــــہ
♨️ #برگـــــہ_زخمی
🔹بعد از دایر شدن مجتمعهاے آموزشے رزمندگان در جبـهه، اوقات فراغت از جنگ را به تحصیل📖 میپرداختیم
🔹یکی از روزهای تابستان برای گرفتن امتحان ما را زیر سایه درختی جمع کردند. بعد از توزیع ورقههای امتحانی مشغول نوشتن شدیم📝
🔹خمپاره اندازهای دشمن☄ همزمان شروع کرده بودند. یک خمپاره در چند متریمان به زمین خورد🔥 همه بدون توجه، سرگرم جواب دادن به سؤالات بودند☺️
🔹یک ترکش افتاد روی ورقه دوست بغل دستیم و چون گرم بود قسمتی از آن را سوزاند؛ ورقه را گرفت بالا و به ممتحن گفت: برگه من زخمی شده باید تا فردا به او مرخصی بدهی !😅
🔹همه خندیدند و شیطنت دشمن را به چیزی نگرفتند😂
#لبخندهای_خاکی
#شوخ_طبعیها
#طنز
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌙به رسم هر شب انتظار، برگی دیگر از شبهای انتظار را ورق میزنیم، به امید ظهور مولای غریبمان..
👈میخوانیـــــم
#دعــاےفرج را به نیابت از ⇩⇩
🔻رزمنده دفاع مقدس🔻
#شهید_عبدالامیـــــر_شاکـــــور🌷
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَــرَج🍃✨
#شبتـــــان_بخیـــــر
#عاقبتتان_شهدایی
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯