eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ #برگے_از_خاطراٺ 💠 قرار بود بریم مسافرت، همه وسایلامون و جمع کرده بودیم دانیال‌ام خودش وسایلشو جمع کرده بود، همین که خواستیم از در بریم بیرون یادش افتاد کمربندش و جا گذاشته بهم‌ گفت مامان کمربند منم بردار جا‌گذاشتم منم حواسم نبود و کمربند نظامیش و برداشتم! 🔹 وقتی رسیدیم لباساشو پوشید که عکس بگیریم، هی بغل کتشو میزد کنار ژست میگرفت و میگفت: ببین مادر من کمربند چی برام آورده ... کمربند نظامی ....!! و میخندید... و این عکسِ یادگاری ماندگار شد براش... راوی 👈 مادرشهید ▫️مدافع حریم ولایت▫️ #شهید_دانیـــــال_صفـــــری🌷 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ #برگے_از_خاطراٺ 💢 جواد دیده‌بان توپخانه بود‌، طبیعتا  متناسب با شغلش می‌بایست خیلی از خط مقدم جبهه عقب‌تر می‌بود، ولی به خاطر دغدغه‌ای که داشت و برای اینکه کارش رو با دقت هر چه تمام تر انجام بده تا نزدیکی‌های خط اول پیش می‌رفت. 🔻خیلی مخلصانه کار می‌کرد و در حین کار واقعا وقف کار و خدمت بود، انقدر مخلصانه کار کرد و زحمت کشید تا اجرش رو از خود خانم زینب کبری (س) گرفت و فدایی خانم شد. راوی 👈 همرزم شهید ▫️مدافـــــع حـــــرم▫️ #شهیـد_جـــــواد_محمـــــدی🌷 ●|زمان شهادت: خرداد ماه ۱۳۹۶   ●|مکان شهادت: سوریه؛ حماه ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ #برگے_از_خاطراٺ 🔴 #تانکی_که_به_صاحبش_برگشت! 🔷 حتی اگر دشمن بخواهد... 《اگر بخواهند مرا با گلوله بزنند، نمی‌توانند》، این جمله‌ای است که بارها هم‌رزمان شهید از او نقل می‌کردند. 🔹محمدمهدی، زمانی هم کنترل تانکی را که تحویل خودش بوده به عهده داشته است که عراقی‌ها تانکش را می‌زنند و با خود می‌برند. 🔹او هم شبانه راه می‌افتد و بدون ترس به سمت عراقی‌ها می‌رود، به‌طوری که رزمنده‌ها ابتدا فکر می‌کنند محمدمهدی موجی شده! 🔹به مقر عراقی‌ها که می‌رسد، سوار تانک می‌شود و آن‌ها هم که گمان نمی‌کرده‌اند نیروهای ایرانی برای گرفتن یک تانک این‌طور خطر کرده باشند، ابتدا کاری به تانک ندارند ولی وقتی می‌بینند تانک دارد از محل استقرارشان خارج می‌شود، شروع به تیراندازی می‌کنند. 🔹شهید هم بعد از اینکه تانک را به مقرّ خودی می‌آورد و از تانک پیاده می‌شود، مسیر را زیگزاگ می‌دود تا نتوانند او را هدف بگیرند و سالم به محدوده ایرانی‌ها برمی‌گردد. راوی 👈 برادر شهید ▫️سردار والامقام▫️ ●قائم مقام، فرمانده گردان زرهی لشکر۵نصر #شهیــد_محمدمهدی_حمیـــــدی🌷 《ســــالروز شهــادتــــ》🕊 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ #برگے_از_خاطراٺ 🍀 شش ساله که بود روز قدس خواب ماند و همراه ما نیامد راهپیمایی؛ بعدا که بیدار شده بود پریده بود از بالای کمد لباس‌هایش را بردارد و برود راهپیمایی که شیشه‌ای افتاده بود و سرش زخم شده بود. 🔹همان روز گفتم که این پسر یک روز با اسرائیل درگیر خواهد شد. راوی 👈 پدر شهید ▫️ مدافـــع حــــرم ▫️ #شهیــد_اکبـــــر_زوار_جنتـــــی🌷 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ #برگے_از_خاطراٺ 🔴 فیلم بازی می‌کنیم ☘ بعد از مدتها برگشته بودیم ارومیه. شب خانه‌ی یکی از آشناها ماندیم، صبح که برای نماز پا شدیم، به من گفت «گمونم اینا واسه‌ی نماز پا نشدن؟!» بعدش گفت «سر صبحونه باید یه فیلم کوچیک بازی کنی!» ☘ گفتم: «یعنی چی؟» گفت: «مثلا من از دست تو عصبانی می‌شم که چرا پا نشدی نمازت رو بخونی، چرا بی توجهی کردی و از این حرفا؛ به در میگم که دیوار بشنوه» ☘ گفتم «نه، من نمی‌تونم» گفت « واسه‌ی چی؟ این جوری بهش تذکر می‌دیم. یه جوری که ناراحت نشه» ☘ گفتم «آخه تا حالا ندیدم چه جوری عصبانی می‌شی. همین که دهنت رو باز کنی تا سرم داد بزنی، خنده‌ام می‌گیره، همه چی معلوم می‌شه، زشته» ☘ هرچه اصرار کرد که لازمه، گفتم «نمی‌تونم خب، خنده‌ام می‌گیره» ☘ بعدها آن بنده‌ی خدا یک نامه از مهدی نشانم داد، درباره‌ی نماز و اهمیتش. راوی 👈 همسر شهید 📚منبع: یادگاران، جلد ۳، کتاب شهید مهدی باکری، ص۲۲ ‌ #سردار_بی‌نشان #شهید_مهدی_باکری ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ #برگے_از_خاطراٺ 💢 محمودرضا رو بعد از شهادتش تو خواب زیاد دیدم ولی حتی یکبار هم تو لباس غیر رزمی و تو موقعیت عادی نبوده، دیشب بازم تو درگیری (شدید) می دیدمش. 🔻گمانم شهدا بعد از شهادتشون هم مشغول مبارزه‌اند؛ والله اعلم. راوی 👈 برادر شهید ▫️مدافـــــع حـــــرم▫️ #شهیـد_محمودرضا_بیضـائی🌷 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ #برگے_از_خاطراٺ 🔶 شهيد بزرگوار به جهاد در راه خدا با مال و جان "طبق آيه قرآن كريم" معتقد بود. 🔸بسياری از انفاق‌ها را چنان خالصانه و پنهانی و فقط برای رضای خداوند متعال انجام داده بود كه بعضی از آنها پس از شهادت ايشان معلوم و مشخص گرديد. 🔸روزی ايشان، فرش منزل خودشان را در مرند برای شستشو به قاليشويی برده بود، ولی اين فرش به خانه برگشت داده نشد. مدتی بعد، وقتی كه همسر محترم شهيد بررسی كرده بود معلوم شده بود كه شخص مؤمنی برای تهيه جهيزيه دخترش كه تازه ازدواج كرده بود، دچار مشكل بوده و شهيد كسایی فرش منزل خود را پس از تميز شدن در قاليشويی، به ايشان بخشيده است. ●فرمانده گردان انصار ستاد پشتيبانی و مهندسی جنگ جهادسازندگی استان آذربايجان‌شرقی ▫️سردار والامقام▫️ #شهیــد_محمدحســــن_کسایــــی🌷 《ســــالروز شهــادتــــ》🕊 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ #برگے_از_خاطراٺ 💢 یک روز یکی از هم رزم‌ها از شهید سوالی پرسید: اگر زمانی با دشمن درگیری شدیدی پیدا کنی آیا صحنه نبرد را ترک می‌کنی؟ 🔻شهید پاسخ داد: پشت به دشمن کردن گناه کبیره است و باید تا آخرین فشنگ و آخرین نفس با دشمن جنگید! و اگر فشنگ‌هایت تمام شد؛ تن به تن باید جنگید↯↯ (گویا شهید از آینده خود خبر داشت) به نقل از 👈 همرزمان شهید ▫️ســـــردار والامقام▫️ #شهیــد_حســـــن_مکـــــی‌آبادی🌷 《ســــالروز شهــادتــــ》🕊 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
🍂﷽🍂 #برگـــے_از_خاطراٺ 💠 پسرم حامد خیلی اهل شوخی و خنده بود، رفتارش طوری بود که اگر از کسی کدورت یا ناراحتی داشت سعی میکرد با خوبی و خنده مشکلش رو حل کنه. ⭕️ ولی یه خط قرمزی داشت.... ‌《 #ولایت_فقیه 》 به ولایت که می‌رسید می‌گفت منطقه ممنوعه است. 🔹یه دوستی داشتیم که با همه شوخی می‌کرد یک بار به شوخی بحثی کرد، که دیدم حامد کشیدش کنار و با جدیت گفت: با هر کسی دوست داری شوخی کن، با خونواده‌ام، خودم، دوستام ولی یادت باشه حق نداری با رهبری شوخی بکنی، به این نقطه که میرسی باید خط قرمز بکشی. راوی 👈 مادر شهید ▫️ مدافـــع حــــرم ▫️ #شهیـــد_حامـــــد_جوانـــــے🌷 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ #برگے_از_خاطراٺ 🔹در عملیات کربلای۵ موقع عقب نشینی، نیروهای ایران در یک کانال مشغول دفاع بودند که نیروهای عراقی همزمان وارد کانال شدند و یکی از نیروهای عراقی با شهید درگیر شد و بر روی کمر شهید نشست، ناگهان شهید ناامید شد و کار خود را تمام شده دید؛ 🔹در همین حین ناگهان عکس فرزند بزرگش امین از جیبش بر روی خاک افتاد، وقتی چشم شهید به عکس فرزند و لبخندش افتاد، ناگهان نوری از امید در دلش روشن شد طوری که قدرت شهید چند برابر شد و در حالی که نیروی عراقی بر روی کمرش نشسته بود، شهید او را به حالت سینه‌خیز به جلو برد و خود را به آرپی جی آماده و گلوله گذاری شده‌ای که در فاصله نزدیک به آنها داخل کانال افتاده بود رساند و آنرا کشید و از حال رفت و بیهوش شد. 🔹کمتر از یک ساعت بعد که به هوش آمد مشاهده کرد که جنازه سوخته عراقی روی بدن ایشان است و متوجه شد آتش عقب آرپی جی او را سوزانده، آنگاه از تاریکی هوا استفاده کرده و خود را به نیروهای ایرانی رساند. راوی 👈 همرزم شهید ●فرمانده گردان امام حسن‌مجتبی(ع) لشکر ۲۵ کربلا ▫️ســـــردار والامقام▫️ #شهیــد_محمدباقر_ساورعلیا🌷 《ســــالروز ولادتـــــ》🎊 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ #برگے_از_خاطراٺ 💢کانال پر شده بود از شهید .. جای ایستادن نبود، زیر آتش سنگین باید از کانال می‌گذشتند... چـاره‌ای نبود... ‌باید از روی شهدا می‌گذشتند .. ‌با ناراحتی پایش را گذاشت روی اولین شهید، صدای ناله‌اش بلند شد .. ‌ 🔻هنــــوز زنــــــده بــــــــود .. !!!! #اَللّهُمَّ‌ارْزُقْنا‌تَوْفِیقَ‌الشَّهادَةِ‌فِی‌سَبِیلِکَ #رفتنــــد_تا_بمانیــــم ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ #برگے_از_خاطراٺ 💢 در لشگر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) برادری بود که عادت داشت پیشانی شهدا را ببوسد. ▫️وقتی خودش شهید شد بچـه‌ها تصمیم گرفتند به تلافی آن همه محبت، پیشانی او را غرق بوسه کنند... ▫️پارچه را که کنار زدند، جنازه بی‌سر او دل همه‌شان را آتش زد... و آن شهید کسی نبود جز 《شهید حاج محمدابراهیم همت》 ❣سردار دلهـــــا❣ #شهید_محمدابراهیم_همت🌷 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
🔷🔹🔹 #معـــــرفے_شهیـــــد ●نام⇦حاج حسین بادپا ●تولد⇦ ۱۳۴۸/۲/۱۵ ●شهادت⇦۱۳۹۴/۱/۳۱ ●شهر⇦رفسنجان ●مزار⇦
✨﷽✨ ✍ بارها پیش می‌آمد که خمپاره‌ای کنار حاجحسین بادپا به زمین می‌خورد و جمعی از رزمندگان را شهید می‌کرد، اما حاج حسین در کمال ناباوری فقط لباس‌هایش خاکی می‌شد. 🔹یادم می‌آید زمان شهادت علیرضا توسلی (ابوحامد) حاج حسین زانو به زانوی ابوحامد نشسته بود و خمپاره دقیق کنار ابوحامد به زمین خورد، به طور معمول ترکش خمپاره باید با حاج حسین همان کاری می‌کرد که با ابوحامد کرد. 🔸آن خمپاره دست و سر ابوحامد را قطع کرد و نفرات پشت سر او هم شهید شدند اما عجیب بود که برای حاج حسین هیچ اتفاقی نیفتاد و فقط لباس‌هایش خاکی شد. 🔹در یکی از عملیات‌ها تیر به زیر قلب حاج‌حسین اصابت کرد، آن روز خون بدن حاج‌حسین را گرفته بود؛ بچه‌ها تصور کرده‌اند حاج‌حسین در حال شهادت است و شهادتین او را می‌گفتند، ناگهان حاج‌حسین چشمانش را باز کرد و گفت من هنوز زنده‌ام. ❤️همه این اتفاقات موجب شده بود اعتقاد خاصی به حاج‌حسین بادپا پیدا کنم. نقل از 👈 ▫️سردار مدافـــــع حـــــرم▫️ 🌷 《ســــالروز ولادتـــــ》🎊 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
🔷🔹🔹 #معـــــرفے_شهیـــــد ●نام⇦روح‌الله کافی زاده ●تولد⇦۱۳۵۹/۰۶/۲۶ ●شهادت⇦۱۳۹۲/۰۲/۱۴ ●شهر⇦اصفهان -
✨﷽✨ 🔹روح‌الله خیلی نماز شب می‌خواند. اواخر سعی می‌کرد نماز شبش ترک نشود. توسل‌هایش دیدنی بود. 🔸عاشق امام زمان (عج) بود، می‌گفت خیلی ناراحتم که تا حالا برای خشنودی آقا نتوانستم کاری انجام دهم. به نظر من شهدا فقط با خدا معامله می‌کنند. 🔹از خدا خواسته بود کمکش کند تا برای زن و فرزاندنش سرپناهی فراهم کند و خدا یاری‌اش کند و در حالی که از انجام کارهای ناپسند دوری می‌کند خیلی خوب از این جهان پَر بکشد؛ عاقبت روح‌الله رفت دنبال حرف همیشگی‌اش که می‌گفت با خدا باش و پادشاهی کن. ▫️مدافـــــع حـــــرم▫️ 🌷 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
🔷🔹🔹 #معـــــرفے_شهیـــــد ●نام⇦ حســــن قاسمــــی دانــــا ●تولد⇦ ۱۳۶۳/۶/۲ ●شهادت‌⇦ ۱۳۹۳/۲/۱۹ ●محل
✨﷽✨ 🔹دشمن با زبان عربی می‌پرسید شما که هستید؟ 🔸حسن فریاد می‌زد : نحن شیعه علی‌ بن‌ ابیطالب(علیه السلام) ... نحن ابناء فاطمه الزهراء(سلام الله علیها) ... 🔹خیلی شجاعانه جنگید و ... وقتی رفت تا نارنجک‌ها را بیندازد سمت دشمن، تیر خورد ... فردایش هم در بیمارستان پر کشید ... و زنده شد ... 🍃و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتابل احیاء عند ربهم یرزقون🍃 ▫️مدافـــــع حـــــرم▫️ 🌷 سالــــــروزشهــادت❤️ ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ #برگے_از_خاطراٺ 🔴 با همان پای قطع شده باز هم به جبهه رفته بود؟ 🔷 بعد از جانبازی، فرمانده علی و حتی امام جمعه شهرمان از او می‌خواهند دیگر در عملیات شرکت نکند، اما با اصرار دوباره به جبهه برمی‌گردد. 🔹جریان جانبازی‌اش هم جالب است. ایشان همراه دو تن از همرزمانش برای شناسایی خطوط دشمن به داخل خاک عراق می‌روند که مین زیر پای علی و همرزمش جانباز یدالله کوهستانی منفجر می‌شود. 🔹بر اثر این انفجار پای چپ علی و پای راست آقای کوهستانی قطع می‌شود. چون اطلاعات مهمی دستشان بود اسناد و اطلاعات را به نفر سوم می‌دهند و با اصرار از او می‌خواهند به خط خودی برگردد. 🔹بعد این دو نفر با وجود هوشیاری دشمن و کوهستانی بودن منطقه، حدود چهارکیلومتر را چهار دست و پا طی می‌نمایند تا اینکه صبح نیرو‌های خودی آن‌ها را پیدا می‌کنند. راوی 👈 برادر شهید ▫️ســـــردار مدافـــــع حـــــرم▫️ #شهیـد_حمیـــد_محمـــد_رضایـــی🌷 《ســــالروز شهــادتــــ》🕊 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ #برگے_از_خاطراٺ 🔻محمدحسین صدرزاده، برادر شهید، عکس‌خاطره انگیزی از سال ۷۶ منتشر کرده است. در عکس، محمد حسین، مصطفی را روی دو دست بغل کرده است.  🔻محمدحسین از خاطره جای مانده در عکس برادر شهیدش می‌گوید: سال ۷۶ بابام جیره سپاه رو گرفته بود پوتیناش کوچیک بود؛ ساقش رو کوتاه کرد و به مصطفی داد. مصطفی شروع کرد غر زدن که من کفش اینجوری نمیخواهم که بابام به حرفش گوش نداد. 🔻فردا صبحش مصطفی با همان پوتینها رفت مدرسه و در راه زمین خورد و نیسان حمل شیر از روی پاشنه پای چپش رد شد. پایش شکست و دکتر گفت خدا را شکر کنید پوتین پاش بود و گرنه استخوانهای پاش خرد می‌شد. 💢 عکس پایین به نقل از همرزم شهید (ابوعلی): عکس پایینی هم مربوط به پارساله که تو عملیات دیرالعدس تیر، تیربار دشمن به پاش (سید مصطفی) خورد و برای بار ششم جانباز شد... ▫️مدافـــــع حـــــرم▫️ #شهیــد_مصطفـــــی_صـــــدرزاده🌷 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#پــــوستـــر⇧⇧ #شھیــــدحسیــن‌خــرازے  ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ 🔴 خاطره شنیدنی از ارسال یک قوطی کمپوت خالی به جبهه ⇩⇩⇩   🔹شهید حسین خرازی نقل می‌کرد: ﻭﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ. 🔸ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ⇩⇩⇩ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. 🔹ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ‌ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ ۲۵ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ‌ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ. ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. 🔹ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ آﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰ ﺷﺪ. 🔸ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ‌ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ. 🔹ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ… 🌷  ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
🔷🔹🔹 #برگے_از_خاطراٺ ☘ به همان میزان که به انجام فرایض دینی مقید بود نسبت به مستحبات هم تقید داشت نیمه‌های شب از خواب بیدار می‌شد، با خدای خود خلوت می کرد و نماز شب را با سوز و گداز و گریه می‌خواند... ☘ خواندن قرآن از کارهای واجب روزمره‌اش بود و دیگران را نیز به این کار سفارش می‌نمود.. راوی 👈 همسر شهید #شهید_آقامهــــدی_باکــــری🌹 #ماه_مبارک_رمضان ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹 #برگے_از_خاطراٺ 💢 یکبار فاطمه را گذاشت روی اپن آشپزخانه و به او گفت: بپر بغل بابا و فاطمه به آغوش او پرید. بعد به من نگاه کرد و گفت: ببین فاطمه چطور به من اعتماد داشت. او پرید و می‌دانست که من او را می‌گیرم، اگر ما اینطور به خدا اعتماد داشتیم همه مشکلاتمان حل بود.  🔻توکل واقعی یعنی همین که بدانیم در هر شرایطی خدا مواظب ما هست. به نقل از 👈 همسر شهید ▫️مدافـــــع حـــــرم▫️ #شهیـد_مصطفــــی_صــــدرزاده🌹 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹 #معـــــرفے_شهیـــــد ●نام⇦ ایمـــــان خزاعی‌نژاد ●تاریخ تولد⇦ ۱۳۶۶/۳/۳ ●تاریخ شهادت‌⇦ ۱۳۹۴/۸/۲۳ ●محل تولد⇦ جهرم ●مزار شهید⇦ جهرم 🔻محل شهادت: حلب، سوریه 🔘➼‌┅═🕊═┅┅───┄ #برگے_از_خاطراٺ 🔹در سوریه ایمان به دوستانی که مداحی می‌کردند میگه برایم روضه حضرت ابوالفضل بخوانید و بهشون میگه برایم دعا کنید؛ اگر قرار هست شهید بشم دوست دارم مثل آقا ابوالفضل یا مثل سرورمان آقا امام حسین و یا همچون خانم فاطمه زهرا شهید بشم. 🔹ایمان همانگونه که دوست داشت شهید شد: دستی که عبارت یا رقیه رویش نوشته شده بود مثل آقا ابوالفضل، قسمتی از گردنش مثل سرورمان آقا امام حسین و قسمت اصلی جراحت ایمان، پهلو و شکم بود؛ مثل خانم فاطمه زهرا. که پس از برگرداندن پیکر مطهرش متوجه می‌شوند یک قسمت از بدنش جا مانده که آن را همانجا در سوریه تپه العیس دفن می‌کنند؛ یعنی‌⇦《یک قسمت از وجود من در خاک سوریه جا ماند》 ▫️مدافـــــع حـــــرم▫️ #شهیـد_ایمـــــان_خزاعـــــی‌‌نژاد🌹 《ســــالروز ولادتـــــ》 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
🔷🔹🔹 #معـــــرفے_شهیـــــد ●نام⇦ سعیـــــد قارلقـــــی ●تاریخ تولد⇦ ۱۳۴۵/۱۱/۱۲ ●تاریخ شهادت‌⇦ ۱۳۹۴/۳
🔻🔻🔻 🔴 ◽️بابا در مدت حضورش در جبهه چند بار مجروح شده بود، اما دنبال پرونده جانبازی نمی‌رفت. ◽️یکبار در خانه ترکشی از کنار بینی‌اش خارج شد. آن روز به من گفت: یک خال سیاه بالای لب و کنار بینی‌اش درآمده است. چون ناگهانی این اتفاق افتاده بود. گفتم حتماً اشتباه می‌کنی. مگر می‌شود در یک آن خال به این بزرگی دربیاید. اما بابا گفت: برو یک پنس بیاور انگار قرار است یک ترکش از بینی‌ام خارج شود. ◽️جلوی چشم ما ترکش را درآورد و به من داد. هنوز هم آن ترکش را یادگاری نگه داشته‌ایم. این ترکش زخم دوران جنگ بود که رفته‌رفته جابه‌جا شده بود و از صورت بابا خارج شد. راوی 👈 فرزند شهید ▫️مدافـــــع حـــــرم▫️ 🌹 《ســــالروز شهــادتــــ》🕊 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹 #برگے_از_خاطراٺ 🔻توی یکی از پاتک‌های دشمن، پایش ترکش خورد از آن ترکش‌های درشتی که هر کسی را زمین‌گیر می‌کند، ولی مهدی که وضع روحیه‌ی بچه‌ها را می‌بیند و فشاری که رویشان هست، تحمل کرد سوار موتورش شد، برگشت عقب.. 🔻فهمیدیم یک ساعتی رفت و برگشت، ولی نمی‌دانستیم رفته عقب، زخمش را باندپیچی کرده و شلوار خونیش را عوض کرده بعدها بچه ها از شلوار خونی که توی سنگرش پیدا کردند، فهمیدند.. راوی 👈 اصغر ابراهیمی #شهیـد_مهـــــدی_زین‌الدیـــــن🌹 #ســـــردارخیبر ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹 #برگے_از_خاطراٺ #دغدغه‌دار ◽️حاج احمد دغدغه‌دار بود، همیشه در حال جمع کردن خاطرات از خانواده شهدا بود، (احمد بعد از اینکه از پهلو تیر میخوره، خودشو یک کیلومتر میکشه عقب، ۱۰ روز تو بیمارستان‌ حلب بستری میشه، و کلیه هاشو از دست میده؛ شب آخر میگفت قربون حضرت زهرا برم چی کشیدی؛ تا لحظه آخر داشت زیارت عاشورا میخوند. ▫️مدافـــــع حـــــرم▫️ #شهیـد_احمـــــد_اسماعیلـــــی🌹 《ســــالروز ولادتـــــ》 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹 🍃 قبل از اربعین با کاروانی از بچه‌های چیذر به کربلا رفته بودیم که در مسیر، امیر از بچه‌ها حلالیت طلبید. بچه‌ها کمی سر به سرش گذاشتند و گفتند «امیر نکند که بدون پا برگردی». امیر پاسخ داد: «برگشتی ندارد. می‌روم و با یک خال در پیشانی برمی‌گردم.» آخرین پیغامی بود که از امیر به ما رسید. آن لحظه تصور نمی‌کردیم که کمی بعد خبر شهادتش را خواهیم شنید. ▫️مدافـــــع حـــــرم▫️ 🌹 《ســــالروز ولادتـــــ》 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯