🌙به رسم هر شب انتظار، برگی دیگر از شبهای انتظار را ورق میزنیم، به امید ظهور مولای غریبمان..
میخوانیـــــم
#دعــاےفرج به نیابت از ⇩⇩
🔻ســرداررشیــــــداســلام🔻
#شهیــد_محمـــــد_زاهـــــدی🌷
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَــرَج🍃✨
#شبتـــــان_بخیـــــر
#عاقبتتان_شهدایی
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
﷽
#حدیـــــث_روز ⇧⇧
#پنجشنبـــــہ
☀️ ۱۳ تیــــــــــر ۱۳۹۸
🌙 ۱ ذیالقعده ۱۴۴۰
🌲 4 ژوئیــــــه 2019
ذڪــــــر روز ⇩⇩
《 #لااِلهَاِلااللّهُالْمَلِكُالْحَـــقّالْمُبیـــنْ 》
✨روز زیارتی ⇩⇩
▫️امام حســن عسڪری (ع)
#السلامعلیکیااباصالحالمهدی
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــالْفَـــــــرَج
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🌸🍃
#سݪام_بر_شھـــــدا
به پاسِ هر وجب خاڪے از این مُلڪ
چه بسیار است آن سَرهــــا ڪه رفته!
زِ مَستے بر سرِ هر قطعه زیــــن خاڪ
خـــــدا داند چه افسَـــــرها ڪـه رفته...
#مدافـــــع_حـــــرم
#شهید_احمـــــد_مشلـــــب
#ســــــلامــ
#صبحتـــون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے🌷
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🍂🌼🌿
🌼
🌿
💛قم کویر است کویری که تلاطم دارد
💚چادرت را بتکان قصــد تیمـــــم دارد
🌸✨خجسته میلاد
بانوی قدسیه مطهره،
#حضرتفاطمهمعصومه (س)
که بارگاه نورانیش
محل دائمی نزول فرشتگان
بر زمین و دروازه بهشت است
تبریک و تهنیت باد✨🌸
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🌾
°•{مدافـــــع حـــــرم
#شهید_محمدحسین_میردوستی🌹}•°
💌 #فــــرازےازوصیتنـــــامہ
◽️از خواهران و برادرم میخواهم که در راه ولایت و پشتیبان آن باشند و حجاب خود را نگه دارند و مراقب همدیگر باشند و با هم باشید.
°•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ
#ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_از_سوریه_تا_منا ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ #قسمت_چهلودوم 🔹صالح آرام و قرار نداشت
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_از_سوریه_تا_منا
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#قسمت_چهلوسوم
🔹صالح، پدرجون را به دکتر متخصص برده بود. دکتر هشدار داده بود که قلب پدرجون در خطر است و هر نوع هیجانی برای او مضر و آسیب رسان میشد.
🔸خیلی باید مراقب باشیم و محیط را برای پدرجون آرام و بیاسترس فراهم میکردیم. خودم حواسم به همه چیز بود و غذا ها را با وسواس بیشتری درست میکردم. قرصها را سر ساعت به پدرجون میدادم و گاهی اوقات که صالح نبود با هم به پارک و پیاده روی میرفتیم.🚶🚶♀
🔹صالح هم در طول روز چند بار به منزل میآمد و سری به پدرجون میزد. به خواست پدرجون، سلما و علیرضا در اولین فرصت به زندگی مشترکشان رسیدند💞 و مراسم کوچک و زیبایی برایشان برگزار کردیم.
🔸لحظهای که سلما میخواست منزل پدرش را ترک کند خیلی گریه کرد و دلتنگیاش همهی ما را بیتاب و گریان کرد. دستش را دور گردن پدرجون حلقه کرده بود و از او جدا نمیشد.😭
🔹سلما جان... هیجان برا پدرجون خوب نیست. قربونت برم علیرضا گناه داره ببین چه دستپاچهای شده😔 صالح هم دست سلما را گرفت و توی دست علیرضا گذاشت. اشکشان سرازیر شده بود😭😭صالح سلما را بوسید😘 و او را راهی کرد.
🔸بعد از سلما خانه خیلی خلاء داشت. حس دلتنگی از در و دیوار خانه سرازیر شده و خفه کننده بود. صالح و پدرجون هم در سکوت گوشهای کِز کرده بودند و بیصدا نشسته بودند. مثل دو بچه که مادرشان تنهایشان گذاشته باشد.😔 خانه بهم ریخته بود و من هم خسته.
🔹کمی میوه شستم و آوردم، با خنده کنارشان نشستم و گفتم:
ــ چه خبره جفتتون رفتین تو لاک خودتون؟ دلم گرفت به خدا.💔
صالح لبخندی زد و پدرجون گفت:
ــ الهی شکرت... حالا دیگه راحت میتونم سرمو زمین بذارم و برم پیش مادر بچه ها.😔😭
🔸صالح بغض داشت و نتوانست چیزی بگوید. من ابروهایم را هلال کردم و گفتم:
ــ خدا نکنه پدرجون. الهی عمرتون دراز باشه و در سلامت و عزت زندگی کنید.🍃✨ حالاهم میوهتون و بخورید که صالح ببردمون بیرون یه دوری بزنیم.
🔹صالح جان...
ــ جانم.
ــ فردا نری آژانس. باید صبحانه برای سلما ببریم. در ضمن نگران نباشید😂 سلما و علیرضا از فردا اعضای ثابت اینجا هستن. خودم دختر خانوادهام بهتر میدونم حال و هواشو😂
🔸فردا که صبحانه را با زهرا بانو برای سلما بردیم، سلما و علیرضا هم با ما به منزل پدرجون آمدند. سلما دوباره در آغوش پدرجون جای گرفت و دل سیر اشک ریخت.😔😭
#فدایی_خانم_زینـــــب
✍ ادامه دارد ...
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
➣ @MODAFEH14
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🍂
°•{ســـــردار
#شهید_علیاصغـــــر_درودی🍃🌹}•°
#بــــرگــےازخاطــــراتــــــ 📄
◽️عراق مهران را گرفته بود. ما در سنگر نشسته بودیم که ناگهان علیاصغر آمد و پرده را محکم کنار زد و بلند گفت: چرا نشستید؟ عراق مهران را گرفت و شما اینجا صحبت میکنید؟
◽️با سرعت به همراه شهید قدمیاری و بچهها رفتند خط و از آن لحظه دیگر شهید نائب را ندیدم.
◽️قبل از ارتفاعات قلاویزان بچههای سیدالشهدا(ع) به عراق تک زده بودند و ما در امامزاده حسن مستقر شدیم. از برادر حامد پرسیدم که آقای نائب کجاست؟ گفت:خوابیده.
◽️نگاه کردم و دیدم روی صورت او خون خشکیده. برادر حامد گفت که در عبور از اولین ارتفاعاتی که از مهران میگذشت تا به قلاویزان برسد، ترکشی به صورت او اصابت کرد.
راوی 👈 همرزم شهید
●مسئول حفاظت اطلاعات لشکر ۵ نصر
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯