🍃🌹
💠 شخصیت متفاوت و خاصی داشت
گاهی حاج قاسم برای بازدید به منطقه می آمد
می گفتیم: مرتضی تو هم برو یک عکس با سردار بگیر❗️
می گفت: حالا وقت برای عکس گرفتن زیاد است
قصد ظاهرسازی نداشت
واقعا به این کارها علاقه ای نداشت‼ ️
حتی وقتی فرماندهان دیگر برای بررسی منطقه می آمدند، به دلایل مختلف به قسمت های دیگر شهر می رفت🙁
می گفتیم: تو به منطقه تسلط داری
بهتر است بمانی و راهنمایی کنی
می گفت: دوستان عراقی هستند..
آن ها بهتر از من منطقه را می شناسند
🔻#هیچ_وقت این روحیاتش را درک نکردیم‼ ️
#شهید_مرتضی_حسین_پور🌹?
#فرمانده_شهید_حججی
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
─┅═✨🌹🌿🌹✨═┅─
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#یــــــادش_بخیــــــــــر🌹 شــــماره ــ (1) ــــــــــــــــــــــــــــ داشتن اهداف بلند و آرمان
#یــــــادش_بخیــــــر🌹
《شمــــــــــاره2⃣》
ـ………………………………
🌸اون سالی که این شعر رو روی چوب نوشتی و بهم هدیه کردی معنیش رو درک نکردم . ولی الان که برمیگردم و به این چند سال اخیر نگاه میکنم میبینم واقعا مثل موج همیشه درحال تلاطم بودی #برای_خدا ، برای #اسلام و برای #ولایت ....
و اون روز توی معراج مثل موجی که به ساحل رسیده باشه آروم خوابیده بودی...
#دلتنگتم . دلتنگ ...
(خاطره از خواهر شهید لطفی نیاسر)
🌹دست خط شهید لطفی 🌹
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
Shab08Moharram1394[04].mp3
4.97M
🎙 #قطعه_صوتی
🌷 دوباره دلتنگی دوباره حسرت دوباره آه
با نوای حاج امیر عباسی
#شب_زیارتی_امام_حسین_ع❤️❤️
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#شهــــداےمــــــداح👆 #شمــــــاره(4⃣1⃣) 🍃🍃🌹 #فرازےازوصیتنــــامه👇 💠 «ما راه کربلا را با خون خود
#شهــــداےمــــــداح👆
#شمــــــاره(5⃣1⃣)
🍃🍃🌹
💠 شب جمعه به عشق
مداح باصفای جبهه ها
فاتح القلوب بسیجی ها
جانباز گمنام و بی ادعا
شیر میدان های نبرد
از جبهه ها تا فتنه ها
━━━━━💠🌸💠━━━━━
👈 مداح دلسوخته و شیدایی #امام_حسین (ع)
#شهید_آقا_مجید_سیب_سرخی🌹🍃
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_سی و نهم ۳۹ 👈این داستان⇦《 حرفهای عاقلانه 》 ــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_چهلــــم ۴۰
👈این داستان⇦《 غذای مهران 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎 مامان با ناراحتی اومد سراغم ...
- نکن مهران ... اینقدر ادای بزرگ ترها رو در نیار ... آخر یه بلایی سر خودت میاری ...😠
- مامان، من ادا در نمیارم ... ۱۴ سالمه ... دیگه بچه نیستم... فوقش اینها می سوزه🔥 ... یا داغون میشه قابل خوردن نیست ...
هر چند از اینکه جمله بابا رو بهم گفت دلم سوخت💔 ... اما می دونستم توی حال خودش نیست ...
یهو حالتش عوض شد ... بدجور بهم ریخت ...😔
- آره ... تو هم یه کاری کن داغت بمونه رو دلم ...
و از آشپزخونه رفت بیرون ... چند لحظه موندم چی کار کنم... شک به دلم افتاد ... نکنه خطا رفتم ... و چیزی که به دل و ذهنم افتاد ... و بهش عمل کردم ... الهام نبوده باشه ... تردید و دو دلی تمام وجودم رو پر کرد ...😧
- اینطوری مشخص نمیشه ... باید تا تهش برم ... خدایا✨ ... اگر الهام بود ... و این کارم حرف و هدایت تو ... تا آخرش خودت حواست بهم باشه ... و مثل قبل ... چیزی رو که نمی دونم بهم یاد بده و غلطم رو بگیر ... اگرم خطوات بود ... نجاتم بده ...💫
قبلا توی مسیر اصلاح و اخلاقم ... توی مسیر شناخت خدا و حرکت به سمتش ✨... کمک گرفته بودم و استادم بود... اما این بار ...
پدر ... یه ساعت و نیم بعد برگشت ... از در نیومده محکم زد توی گوشم ...😱
- گوساله 🐮... اگر همون موقع و سر وقتش رفته بودی ... این همه معطل خریدن چند تا غذا نمی شدم ...😡
اما حکمت معطلی پدرم چیز دیگه ای بود ... خدا✨ برای من زمان خریده بود ... سفره رو انداختیم کنار تخت بی بی ... غذای من حاضر شده بود ...👌
مادرم عین همیشه ... دست برد سمت غذا ... تا اول از همه برای بی بی بکشه ... مادربزرگ زیرچشمی👀 به من و بقیه نگاه کرد ...
- من از غذای مهران می خورم ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ 🌸
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
#وصیتنــــــــامه⇩🔻⇩
👈«به تاریخ ۵/۱۰/۹۴ ساعت ۲۳ و نیم شب، چند سطری وصیت نامه مینویسم، علی وار زیستن و علی وار زندگی کردن را و حسین وار زیستن و حسین وار زندگی کردن و حسین وار شهید شدن را دوست می دارم.❣
#شهادت در قاموس اسلام کاری ترین ضربات را بر پیکر ظلم، جور، شرک و الحاد می زند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتاده ایم و استکبار جامعه را به لجنزار کشیده است ولی چاره ای نیست، این ها سد راه اسلام شده اند و باید برداشته شوند تا راه تکامل طی شود.
🌸مادر جان و پدر جان شما را قسم می دهم که اگر به خاطر من گریه کنید اصلا از شما راضی نخواهم بود، زینب وار و علی وار زندگی نمایید و مرا به خدا بسپارید».🌼
#اللهم_الرزقنا_شهاده_فی_سبیلک❣
🔻مــــدافــــع حــــــرم🔻
#شهیــدعلیــــرضامــرادی💔🍃
《ســــالــروزشهــــادتــــ》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
《مردی که به دنبال #شهدا میگشت #شهیــــد_شــد》
═══✼🍃🌹🍃✼═══
♻️ #شهید_فرزاد_زنگنه از اعضای قدیمی گروه جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح بود که سالها در پی یافتن دوستان #شهیدش بود تا مادری را از چشم انتظاری دربیاورد که سرانجام خود نیز #شهید شد.
#شهید_زنگنه در جریان عملیات برون مرزی در کردستان عراق در محدوده جبل مروارید بر اثر #انفجار_بمب کنترل از راه دور تروریستهای داعش به #شهادت رسید.❣
#شهیــد_فرزاد_زنگنــــــه🌹🍃
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
🔻به وسایل #بیتالمال دست نزنید🔻
─┅═✨🌹✨═┅─
✍ پشت یک برگه موارد بدهیاش نوشته شده است. تأکید داشت به وسایل #بیتالمال دست نزنید و خودش هم دست نمیزد. اما با اینحال برای اطمینان وجهی را به این موضوع اختصاص داده بود.
▫️خودش نماز و روزههایش را بهجا آورده اما این ۳۰ روز نماز قضا که نوشته مربوط به یکی از دوستانش است که در سانحهی تصادف فوت کرده است.
مــــدافــــع حــــــرم
#شهید_امیرعلی_محمدیان🌹🍃
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــــان_مدافــــع_عشق💞 #قسمتــــ_چهـــــــل و هشتم ۴۸ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#رمــــــان_مدافــــع_عشق💞
#قسمتــــ_چهـــــــل و نهم ۴۹
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎زهرا خانوم که مشخص است از لحن پدر و مادرم دلخور شده. ابرو بالا می اندازد و می گوید: استخاره؟…دیگه حرفهاشونو زدن❗️
تو لبت را گاز می گیری که یعنی مامان زشته تو هیچی نگو.😐
پدرم می گوید: حاج آقا جایی که عقل هست و جواب معلومه، دیگه استخاره چیه⁉️
– بله حق با شماست ولی اینجا عقل شما یه جواب داره، اما عقل صاحب مجلس چیز دیگه میگه.
نمی دانم چرا به دلم میفتد که حتماً استخاره بگیریم. برای همین بلند می پرانم که: استخاره کنید حاج آقا..✨
مادرم چشمهایش 👀 را برایم گرد می کند و من هم پافشاری می کنم روی خواسته ام.
حدود بیست دقیقه دیگر بحث می کنید و در آخر تصمیم همه استخاره می شود. پدرم اطمینان داشت وقتی رضایت نداشته باشد جواب استخاره هم خیلی بد می شود و قضیه عقد هم کنسل می شود، اما در عین ناباوری همه، جواب استخاره در هر سه باری که حاج آقا گرفت، خیلی خوب در می آید.👌
در فاصله بین بحث های دوباره پدرم و من، فاطمه به طبقه بالا می رود و برای من چادر و روسری سفید می آورد. مادرم که کوتاه آمده، اشاره می کند به دست های پُر فاطمه و می گوید: من که دیگه چیزی ندارم برای گفتن… چادر عروستونم آوردید.💝
سجاد هم بعد از دیدن چادر و روسری با عجله به اتاقش می رود و با یک کت مشکی و اتو خورده پایین می آید. پدرم پوزخند😏 می زند و می گوید: عجب!…به قول خانومم، چی بگم دیگه دخترم خودش باید به عاقبت تصمیمش فکر کنه.
حسین آقا که با تمام صبوری تا به حال سکوت کرده بود، دست هایش را بهم می مالد و می گوید: خب پس مبارکه.💞👏
حاج آقا هم با لبخند صلوات می فرستد و پشت بندش همه صلواتی بلند تر و قشنگ تر می فرستند.✨
فاطمه و زینب دست مرا می گیرند و به آشپزخانه می برند. روسری و چادر را سرم می کنند و هر دو با هم صورتم را می بوسند.😘
از شوق گریه ام می گیرد. هر سه با هم به هال می رویم. روی مبل نشسته ای با کت و شلوار نظامی. خنده ام می گیرد.”عجب دامادی❗️”
سر به زیر کنارت می نشینم. این بار با دفعه قبل فرق دارد. تو می خندی و نزدیکم نشسته ای…و من می دانم که دوستم داری. نه نه…بگذار بهتر بگویم، تو از اول دوستم داشتی.❤️
خم می شوی و در گوشم زمزمه می کنی: چه ماه شدی ریحانه ام❗️
با خجالت ریز می خندم☺️
– ممنون آقا. شما هم خیلی…
خنده ات می گیرد و می گویی: مسخره شدم❗️ نری برا دوستات تعریف کنیا.
هر دو می خندیم. حاج آقا می نشیند و دفترش را باز می کند.
– بسم الله الرحمن الرحیم…✨
هیچ چیز را نمی شنوم. تنها اشک و اشک و صدای تپیدن نبض هایمان کنار هم.💞
“دیدی آخر برای هم شدیم؟ خدایا از تو ممنونم. من برای داشتن حلالم جنگیدم و الآن…”❤️
با کنار چادرم اشکم را پاک می کنم. هر چه به آخر خطبه می رسیم، نزدیک شدن صدای نفسهایمان بهم را بیشتر احساس می کنم.
“مگر جشن از این ساده تر می شد⁉️ حقا که تو هم طلبه ای و هم رزمنده! از همان ابتدا سادگی ات را دوست داشتم.”👌
به خودم می آیم که حاج آقا می پرسد: آیا وکیلم❓
به چهره پدر و مادرم نگاه 👀 می کنم و با اشاره لب می گویم: مرسی بابا…مرسی مامان.
و بعد بلند جواب می دهم: با اجازه پدر و مادرم، بزرگترای مجلس و آقا امام زمان عجل الله؛ بله❗️
دستم را در دستت می گیری و فشار می دهی. فاطمه تندتند شروع می کند به دست زدن که حاج اقا صلوات می فرستد و همه می خندیم.😁
شیرینی عقدمان هم می شود شکلات نباتی رو عسلی تان.🍬
نگاهم می کنی و می گویی: حالا شدی ریحانه ی علی❗️
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ 💖✨💖
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
♻️ گاهی مداحی میکرد و میخوند
🔹وقتی مُردم برای من کفن نیارید
🔹پرچم سرخ حسین و بالای سرم بزارید
🔹ذکر #یاحسین بگید بالاسر من، التماس کنید بیاد تاج سرمن
🔹اگه آقامو دیدید بگید بریزه خاک پاشو توی قبر روی سرمن
راوی ⇦خواهر شهید
─┅═✨🌿🌺🌿✨═┅─
مدافــــــع حــــــــرم
#شهیــــد_مجیــد_قربانــزاده🌹🍃
《ســــالــروزشهــــادتــــ》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
⬅️ فرازی از #وصیت_نامه_شهید
﷽
━━━━━✨🌹✨━━━━━
✍ مدافع حرم اهل بیت {علیهم السلام} و حریم ولایت فقیه #امام_خامنه ای {مد ظله} باشید
و هرگز از این راه خارج نشوید که سعادت دنیا و آخرت شما در این راه است
✨💫✨💫✨💫✨
💠 #خصوصیات_اخلاقی
از خصوصیات بارز اخلاقی این #شهید می توان به مداومت در نماز اول وقت و امر به معروف و نهی از منکر، ولایت مداری سر سختانه، مهربانی، دست و دل بازی و خانواده دوست بودن ایشان اشاره کرد.
مــــدافــــــع حــــــــرم
#شهیــــد_محمــــد_آژنــــد🌹🍃
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
✍ #کلام_شهید
▫️ #سید_مجتبی هر جا می نشست از #شهدا میگفت. پیش مادرش که میرفت از #شهدا تعریف می کرد و میگفت :
✨« کاش همه با حالت #شهدا به دیدار خدا برویم »✨
▫️میگفت : مادر دعا کن من #شهید شوم وقتی #شهید شوم رویتان پیش #حضرت_زهرا (س) سفید می شود.
▫️مادرش میگفت : هر شب از #شهادت میگویی!
▫️اما عبدالمهدی میگفت : یک #مادر_شهید بعد از سالها #انتظار آمدن فرزندش، دلخوشیاش تنها به یک تکه استخوان است. وقتی استخوان شهیدش را میآورند چقدر خوشحال می شود و میگوید این هدیه من به اسلام است و ناقابل است. شما هم باید اینطور باشید.
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی🌹🍃
#مدافع_حرم
┄┅✿❀✨🌹✨❀✿┅┄
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
💠 #شهيدچمران رو خیلی دوست میداشت. خيلی از اين #شهيد ياد ميیكرد و عكسشان را هم در خانه داشتيم.
🔹مهدی تمام كتابهای شهيد چمران را خوانده بود. وقتی فيلم «چ» پخش ميشد، خانوادگی ما را به ديدن اين فيلم برد. علاقه خاصی به دكتر چمران داشت...
👈 راوی ⇦(همسرشهید)
┅═✼✨❉✨❉✨✼═┅
🔻مــــــدافــــع حــــــرم🔻
#شهیــد_مهــدی_حیــدری💔🍃
《ســــالــروزشهــــادت》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
💖 وقت خواستگاری عروس و داماد رفتند حرف هایشان را بزنند . پسر ، تنها یک شرط گذاشت : (اگر خدا خواست راهی
#لبنان شدم ، مانعم نشوید)
❣دختر گفت (قبول) و شد همسر
مصطفی...
نیازی هم البته به آن شرط و این قبول نبود .
❣اقبال داماد بلند بود و #همای_سعادت جایی نزدیک تر از لبنان نشست روی شانه اش ؛
توی همین تهران #حجله_اش را بستند .... و #شهید_شد .
•┈••✾✨💖✨✾••┈•
#شهید_والامقام_هسته_ای
#مصطفـــے_احمــدے_روشن🌹🍃
《ســالروزشهــــادت》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
علمدار روایت گری🎤🗣🎤🗣🎤
عکس شهدا همیشه در جیبش بود
تصادف که کرد رساندش بیمارستان پرستار جیب هایش را گشت مانده بود این آدم کیست که جیبش به جای محتویات معمولی همه جیبش پر است از عکس شهید .
واین کارخودش را گذاشته بود
⚡️خشاب گذاری فرهنگی ⚡️
#شهید_حاج_عبدالله_ضابظ🌹🍃
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
★🖨ارسالی توسط اعضــــــا★
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
#شهـادت دو برادر با یک گلوله کاتیوشا
💠 هر دو دلباخته بودند..
⇦جعفر دلباخته حضرت زهرا(س) بود ،
⇦و ناصر عاشق ۶ماهه رباب ..
❤️آنقدرعاشـق که شهادتشان هم مثل آنها بود ...
#شهادت⇦اسفند ۱۳۶۵
#شهید_جعفر_بذری🌹🍃
#شهید_ناصر_بذری🌹🍃
#یـادشون_بـا_ذڪـر_صـلـوات
•┈•✾❀🕊🌹🕊❀✾•┈•
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
4_5996758146129855013.mp3
4.37M
بهترینشب عمر..👆👆
#سرود
#ویژه_ولادت_حضرت_زینب_کبری_س
بانوای حاج سیدمجیدبنی فاطمه👌
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_چهلــــم ۴۰ 👈این داستان⇦《 غذای مهران 》 ــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_چهـــــــل و یکم ۴۱
👈این داستان⇦《 اگر رضایت توست... 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎همه جا خوردن ... دایی برگشت به شوخی گفت ...
- مادر من ... خودکشی حرامه ... مخصوصا اینطوری ... ما می خوایم حالا حالاها سایه ات روی سرمون باشه ...😊
بی بی پرید وسط حرفش ...
- دست دائم الوضوی پسرم بهش خورده ... چه غذایی بهتر از این ... منم که عاشق خورشت کدو ...😍
و مادرم با تردید برای مادربزرگ غذا کشید ... زن دایی ابراهیم... دومین نفری بود که بعد از من ... دستش رفت سمت خورشت ...🍲
- به به ... آسیه خانم ... ماشاء الله پسرت عجب دست پختی داره ... اصلا بهش نمی اومد اینقدر کاری باشه ...👌
دلم قرص شده بود ... اون فکر و حس ... خطوات شیطان نبود ... من خوشحال از این اتفاق ... و مادرم با حالت معناداری بهم نگاه🤔 می کرد ... موقع جمع کردن سفره، من رو کشید کنار ...
- مهران ... پسرم ... نگهداری از آدمی توی شرایط بی بی ... فقط درست کردن غذا نیست ... این یه مریضی ساده نیست... بزرگ تر از تو زیر این کار، کمر خم می کنن ...😔
- منم تنها نیستم ... یه نفر باید دائم کنار بی بی باشه که تنها نباشه ... و اگر کاری داشت واسش انجام بده ... و الا خاله معصومه و دایی محسن هستن ... فقط یه مراقب ۲۴ ساعته می خوان ...🕑
و توی دلم گفتم ...
- مهمتر از همه ... خدا هست ...🍃
- این کار اصلا به این راحتی نیست ... تو هنوز متوجه عمق ماجرا نیستی ... گذشته از اینها تو مدرسه داری ...📚
این رو گفت و رفت ... اما من یه قدم به هدفم نزدیک تر شده بودم ... هر چند ... هنوز راه سختی در پیش بود ...⚡️
- خدایا ...🍃 اگر رضای تو و صلاح من ... به موندن منه ... من همه تلاشم رو می کنم ... اما خودت نگهم دار ... من دلم نمی خواد این ماه های آخر ... از بی بی جدا شم ...😔
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ✨🍃✨
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖