✨﷽✨
#برگے_از_خاطراٺ
💢 جواد دیدهبان توپخانه بود، طبیعتا متناسب با شغلش میبایست خیلی از خط مقدم جبهه عقبتر میبود، ولی به خاطر دغدغهای که داشت و برای اینکه کارش رو با دقت هر چه تمام تر انجام بده تا نزدیکیهای خط اول پیش میرفت.
🔻خیلی مخلصانه کار میکرد و در حین کار واقعا وقف کار و خدمت بود، انقدر مخلصانه کار کرد و زحمت کشید تا اجرش رو از خود خانم زینب کبری (س) گرفت و فدایی خانم شد.
راوی 👈 همرزم شهید
▫️مدافـــــع حـــــرم▫️
#شهیـد_جـــــواد_محمـــــدی🌷
●|زمان شهادت: خرداد ماه ۱۳۹۶
●|مکان شهادت: سوریه؛ حماه
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#برگے_از_خاطراٺ
🔴 #تانکی_که_به_صاحبش_برگشت!
🔷 حتی اگر دشمن بخواهد...
《اگر بخواهند مرا با گلوله بزنند، نمیتوانند》، این جملهای است که بارها همرزمان شهید از او نقل میکردند.
🔹محمدمهدی، زمانی هم کنترل تانکی را که تحویل خودش بوده به عهده داشته است که عراقیها تانکش را میزنند و با خود میبرند.
🔹او هم شبانه راه میافتد و بدون ترس به سمت عراقیها میرود، بهطوری که رزمندهها ابتدا فکر میکنند محمدمهدی موجی شده!
🔹به مقر عراقیها که میرسد، سوار تانک میشود و آنها هم که گمان نمیکردهاند نیروهای ایرانی برای گرفتن یک تانک اینطور خطر کرده باشند، ابتدا کاری به تانک ندارند ولی وقتی میبینند تانک دارد از محل استقرارشان خارج میشود، شروع به تیراندازی میکنند.
🔹شهید هم بعد از اینکه تانک را به مقرّ خودی میآورد و از تانک پیاده میشود، مسیر را زیگزاگ میدود تا نتوانند او را هدف بگیرند و سالم به محدوده ایرانیها برمیگردد.
راوی 👈 برادر شهید
▫️سردار والامقام▫️
●قائم مقام، فرمانده گردان زرهی لشکر۵نصر
#شهیــد_محمدمهدی_حمیـــــدی🌷
《ســــالروز شهــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#برگے_از_خاطراٺ
🍀 شش ساله که بود روز قدس خواب ماند و همراه ما نیامد راهپیمایی؛ بعدا که بیدار شده بود پریده بود از بالای کمد لباسهایش را بردارد و برود راهپیمایی که شیشهای افتاده بود و سرش زخم شده بود.
🔹همان روز گفتم که این پسر یک روز با اسرائیل درگیر خواهد شد.
راوی 👈 پدر شهید
▫️ مدافـــع حــــرم ▫️
#شهیــد_اکبـــــر_زوار_جنتـــــی🌷
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#برگے_از_خاطراٺ
🔴 فیلم بازی میکنیم
☘ بعد از مدتها برگشته بودیم ارومیه. شب خانهی یکی از آشناها ماندیم، صبح که برای نماز پا شدیم، به من گفت «گمونم اینا واسهی نماز پا نشدن؟!»
بعدش گفت «سر صبحونه باید یه فیلم کوچیک بازی کنی!»
☘ گفتم: «یعنی چی؟»
گفت: «مثلا من از دست تو عصبانی میشم که چرا پا نشدی نمازت رو بخونی، چرا بی توجهی کردی و از این حرفا؛ به در میگم که دیوار بشنوه»
☘ گفتم «نه، من نمیتونم»
گفت « واسهی چی؟ این جوری بهش تذکر میدیم. یه جوری که ناراحت نشه»
☘ گفتم «آخه تا حالا ندیدم چه جوری عصبانی میشی. همین که دهنت رو باز کنی تا سرم داد بزنی، خندهام میگیره، همه چی معلوم میشه، زشته»
☘ هرچه اصرار کرد که لازمه، گفتم «نمیتونم خب، خندهام میگیره»
☘ بعدها آن بندهی خدا یک نامه از مهدی نشانم داد، دربارهی نماز و اهمیتش.
راوی 👈 همسر شهید
📚منبع: یادگاران، جلد ۳، کتاب شهید مهدی باکری، ص۲۲
#سردار_بینشان
#شهید_مهدی_باکری
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#برگے_از_خاطراٺ
💢 محمودرضا رو بعد از شهادتش تو خواب زیاد دیدم ولی حتی یکبار هم تو لباس غیر رزمی و تو موقعیت عادی نبوده، دیشب بازم تو درگیری (شدید) می دیدمش.
🔻گمانم شهدا بعد از شهادتشون هم مشغول مبارزهاند؛ والله اعلم.
راوی 👈 برادر شهید
▫️مدافـــــع حـــــرم▫️
#شهیـد_محمودرضا_بیضـائی🌷
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#برگے_از_خاطراٺ
🔶 شهيد بزرگوار به جهاد در راه خدا با مال و جان "طبق آيه قرآن كريم" معتقد بود.
🔸بسياری از انفاقها را چنان خالصانه و پنهانی و فقط برای رضای خداوند متعال انجام داده بود كه بعضی از آنها پس از شهادت ايشان معلوم و مشخص گرديد.
🔸روزی ايشان، فرش منزل خودشان را در مرند برای شستشو به قاليشويی برده بود، ولی اين فرش به خانه برگشت داده نشد. مدتی بعد، وقتی كه همسر محترم شهيد بررسی كرده بود معلوم شده بود كه شخص مؤمنی برای تهيه جهيزيه دخترش كه تازه ازدواج كرده بود، دچار مشكل بوده و شهيد كسایی فرش منزل خود را پس از تميز شدن در قاليشويی، به ايشان بخشيده است.
●فرمانده گردان انصار ستاد پشتيبانی و مهندسی جنگ جهادسازندگی استان آذربايجانشرقی
▫️سردار والامقام▫️
#شهیــد_محمدحســــن_کسایــــی🌷
《ســــالروز شهــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#برگے_از_خاطراٺ
💢 یک روز یکی از هم رزمها از شهید سوالی پرسید: اگر زمانی با دشمن درگیری شدیدی پیدا کنی آیا صحنه نبرد را ترک میکنی؟
🔻شهید پاسخ داد: پشت به دشمن کردن گناه کبیره است و باید تا آخرین فشنگ و آخرین نفس با دشمن جنگید! و اگر فشنگهایت تمام شد؛ تن به تن باید جنگید↯↯
(گویا شهید از آینده خود خبر داشت)
به نقل از 👈 همرزمان شهید
▫️ســـــردار والامقام▫️
#شهیــد_حســـــن_مکـــــیآبادی🌷
《ســــالروز شهــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🍂﷽🍂
#برگـــے_از_خاطراٺ
💠 پسرم حامد خیلی اهل شوخی و خنده بود، رفتارش طوری بود که اگر از کسی کدورت یا ناراحتی داشت سعی میکرد با خوبی و خنده مشکلش رو حل کنه.
⭕️ ولی یه خط قرمزی داشت.... 《 #ولایت_فقیه 》
به ولایت که میرسید میگفت منطقه ممنوعه است.
🔹یه دوستی داشتیم که با همه شوخی میکرد یک بار به شوخی بحثی کرد، که دیدم حامد کشیدش کنار و با جدیت گفت: با هر کسی دوست داری شوخی کن، با خونوادهام، خودم، دوستام ولی یادت باشه حق نداری با رهبری شوخی بکنی، به این نقطه که میرسی باید خط قرمز بکشی.
راوی 👈 مادر شهید
▫️ مدافـــع حــــرم ▫️
#شهیـــد_حامـــــد_جوانـــــے🌷
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#برگے_از_خاطراٺ
🔹در عملیات کربلای۵ موقع عقب نشینی، نیروهای ایران در یک کانال مشغول دفاع بودند که نیروهای عراقی همزمان وارد کانال شدند و یکی از نیروهای عراقی با شهید درگیر شد و بر روی کمر شهید نشست، ناگهان شهید ناامید شد و کار خود را تمام شده دید؛
🔹در همین حین ناگهان عکس فرزند بزرگش امین از جیبش بر روی خاک افتاد، وقتی چشم شهید به عکس فرزند و لبخندش افتاد، ناگهان نوری از امید در دلش روشن شد طوری که قدرت شهید چند برابر شد و در حالی که نیروی عراقی بر روی کمرش نشسته بود، شهید او را به حالت سینهخیز به جلو برد و خود را به آرپی جی آماده و گلوله گذاری شدهای که در فاصله نزدیک به آنها داخل کانال افتاده بود رساند و آنرا کشید و از حال رفت و بیهوش شد.
🔹کمتر از یک ساعت بعد که به هوش آمد مشاهده کرد که جنازه سوخته عراقی روی بدن ایشان است و متوجه شد آتش عقب آرپی جی او را سوزانده، آنگاه از تاریکی هوا استفاده کرده و خود را به نیروهای ایرانی رساند.
راوی 👈 همرزم شهید
●فرمانده گردان امام حسنمجتبی(ع)
لشکر ۲۵ کربلا
▫️ســـــردار والامقام▫️
#شهیــد_محمدباقر_ساورعلیا🌷
《ســــالروز ولادتـــــ》🎊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#برگے_از_خاطراٺ
💢کانال پر شده بود از شهید ..
جای ایستادن نبود، زیر آتش سنگین باید از کانال میگذشتند... چـارهای نبود...
باید از روی شهدا میگذشتند ..
با ناراحتی پایش را گذاشت روی اولین شهید، صدای نالهاش بلند شد ..
🔻هنــــوز زنــــــده بــــــــود .. !!!!
#اَللّهُمَّارْزُقْناتَوْفِیقَالشَّهادَةِفِیسَبِیلِکَ
#رفتنــــد_تا_بمانیــــم
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#برگے_از_خاطراٺ
💢 در لشگر ۲۷ محمد رسولالله (ص)
برادری بود که عادت داشت پیشانی شهدا را ببوسد.
▫️وقتی خودش شهید شد بچـهها تصمیم گرفتند به تلافی آن همه محبت، پیشانی او را غرق بوسه کنند...
▫️پارچه را که کنار زدند، جنازه بیسر او دل همهشان را آتش زد... و آن شهید کسی نبود جز
《شهید حاج محمدابراهیم همت》
❣سردار دلهـــــا❣
#شهید_محمدابراهیم_همت🌷
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
🔷🔹🔹 #معـــــرفے_شهیـــــد ●نام⇦حاج حسین بادپا ●تولد⇦ ۱۳۴۸/۲/۱۵ ●شهادت⇦۱۳۹۴/۱/۳۱ ●شهر⇦رفسنجان ●مزار⇦
✨﷽✨
#برگے_از_خاطراٺ
✍ بارها پیش میآمد که خمپارهای کنار حاجحسین بادپا به زمین میخورد و جمعی از رزمندگان را شهید میکرد، اما حاج حسین در کمال ناباوری فقط لباسهایش خاکی میشد.
🔹یادم میآید زمان شهادت علیرضا توسلی (ابوحامد) حاج حسین زانو به زانوی ابوحامد نشسته بود و خمپاره دقیق کنار ابوحامد به زمین خورد، به طور معمول ترکش خمپاره باید با حاج حسین همان کاری میکرد که با ابوحامد کرد.
🔸آن خمپاره دست و سر ابوحامد را قطع کرد و نفرات پشت سر او هم شهید شدند اما عجیب بود که برای حاج حسین هیچ اتفاقی نیفتاد و فقط لباسهایش خاکی شد.
🔹در یکی از عملیاتها تیر به زیر قلب حاجحسین اصابت کرد، آن روز خون بدن حاجحسین را گرفته بود؛ بچهها تصور کردهاند حاجحسین در حال شهادت است و شهادتین او را میگفتند، ناگهان حاجحسین چشمانش را باز کرد و گفت من هنوز زندهام.
❤️همه این اتفاقات موجب شده بود اعتقاد خاصی به حاجحسین بادپا پیدا کنم.
نقل از 👈 #شهید_مصطفی_صدرزاده
▫️سردار مدافـــــع حـــــرم▫️
#شهیــد_حاجحسیـــــن_بادپـــــا🌷
《ســــالروز ولادتـــــ》🎊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1