شـھیـــــــدانــــــہ
💠🔷🔹 🔷 🔹 🔺 #پوستـــــرشهـــــدایی 《مدیریت جهادی به رسم شهدا》 °•{ســـــردار والامقام #شهیـد_یونس_زنگ
💠🔷🔹
🔷
🔹
🔺 #پوستـــــرشهـــــدایی
《مدیریت جهادی به رسم شهدا》
°•{ســـــردار والامقام
#شهیـد_مهـــــدی_زینالدین🍃🌹}•°
💠امام خامنهای⇩⇩
《راه را با این ستـــــارهها
مےتوان پیدا ڪرد》
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_از_سوریه_تا_منا ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ #قسمت_سیوپنجم 🔹ناهار خورده و نخورده خ
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_از_سوریه_تا_منا
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#قسمت_سیوششم
🔹صالح درد داشت و خوابش نمیبرد. طول اتاق را راه میرفت و دور بازوی بریدهاش را چنگ میزد و لبش را میگزید. هر چه مُسکن خورده بود بیفایده بود. توی آن گیرودار به من هم امر میکرد که از تخت پایین نیایم و حصر استراحت مطلق را نشکنم😔
🔸بیتوجه به حکم جدیاش بلند شدم و لباس پوشیدم و به صالح کمک کردم لباسش را عوض کند که او را به بیمارستان برسانم. هر چه امر کرد و دستور داد گوش ندادم. اتومبیل را از حیاط بیرون زدم و او را به اولین بیمارستان رساندم. توی اورژانس پانسمان را عوض کردند و آمپول مُسکن قوی تزریق کردند شاید دردش آرام شود😔
🔹وقتی پانسمان را عوض کردند خیلی اصرار داشت که از اتاق بیرون بروم اما مصرانه ماندم و صالح را تنها نگذاشتم. وقتی پیراهنش را درآورد و جای خالی بازوی بریدهاش و زخمهای تازهی بازویش به قلب رنجور و فشردهام دهان کجی کرد، تحمل دیدنش آنقدر سخت و جانفرسا بود که کمرم خم شد و دستم را به لبهی تخت صالح گرفتم. صالح با دستش زیر بازویم را گرفت و مرا کنار خودش نشاند.
🔸ــ من که گفتم برو بیرون خانومی😔
ــ نه چیزی نیست صالح جان😔 کمی سرگیجه دارم تو نگران نباش😢
زخمش هنوز تازه بود و از گوشه و کنار زخم باز شدهاش چیزی شبیه به خونآبه میآمد. دلم ریش میشد وقتی آن صحنه را میدیدم...😭
"خدایا شکرت"
🔹بیصدا وارد منزل شدیم و به اتاقمان رفتیم. چیزی به اذان صبح نمانده بود و صالح قصد نماز داشت
اما...
نمیدانست با یک دست چگونه باید وضو بگیرد😔😭 سعی کردم آرام از اتاق بیرون بروم. هنوز دو ساعت نشده بود که خوابش برده بود.
🔸قرار بود دوستانش به دیدنش بیایند. صبحانه را آماده کردم. سعی داشتم در سکوت، خانه را مرتب و تمیز کنم. سلما هم نبود. صحنهی دلخراش زخم دست صالح که به یادم میآمد تنم میلرزید.
🔹نفهمیدم چه شد که استکان چایی از دستم افتاد و هزار تکه شد😖 صالح سراسیمه از اتاق بیرون آمد و نفس زنان گفت:
ــ چی شده؟😳
ــ الهی بمیرم بیدارت کردم؟؟!!😔
ــ اصلا تو چرا از جات بلند شدی؟ میخوای منو سکته بدی؟😡
باز هم صدایش را بلند کرده بود.
ــ چیزی نیست صالح جان. برو استراحت کن الان جمعش میکنم.
🔸دستم را گرفت و با احتیاط مرا از روی خُرده شیشهها عبور داد و راهی اتاقم کرد. حرکاتش را با حالتی عصبی انجام میداد. "فایدهای نداره... باید بهش بگم😔"
#فدایی_خانم_زینـــــب
✍ ادامه دارد ...
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
➣ @MODAFEH14
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌼🍂
°•{ #بــرگـےازخــاطــراتــــ📄
#شهیده_مهین_دانشیان🍃🌹}•°
🔸هنوز بعضی از همکاراش تو بیمارستان #بی_حجاب بودن؛ همینطور بعضی از زنهای فامیل، ولی مهین همیشه حجابش رو حفظ میکرد. واسه همین، بعضیا بهش توهین میکردن و میگفتن: «از تو بعیده که اینقدر ساده باشی و تحت تأثیر جوّ #انقلاب قرار بگیری؛ آخه این چیه سرت کردی؟»
🔸 مهین هم میگفت: «من به بقیه کاری ندارم و برای #حجابم هدف دارم! چون مسئله حجاب رو از ته دل درک کردم و اصلاً از روی سادگی و نادونی، با حجاب نشدم».
🔸به خونوادش هم که به خاطر این توهینها ناراحت میشدن میگفت: «مطمئنم یه روز همینایی که به حجاب اهمیت نمیدن، بیشتر از من بهش مقید میشن!»
🍃🌸🍃🌸🍃
#امام_علی(ع)
《صیانت زن او را شادابتر و
زیباییاش را پایدارتر میکند》
📚غررالحکم، صفحه 405
🍃🌸🍃🌸🍃
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🌾
°•{ســـــردار تفحـــــص
#شهید_علـــــی_محمودوند🍃🌹}•°
🔻 #اعجاز_زیارت_عاشورا🔻
◽️عید سال ۱۳۷۴ هر روز صبح تا شب با نام خدا به دنبال پیکر شهیدی میگشتیم اما تلاش ما بیفایده بود، تا اینکه کاروانی از تهران به میهمانی ما آمد، چند جانباز فداکار در این گروه حضور داشتند.
◽️صبح روز بعد حاج محمودوند از میان مهمانان برخاست و با صوت زیبایش #زیارت_عاشورا را قرائت کرد، صدائی حزین که میگفت: «بابی انت و امی…»
◽️زیارت عاشورا که به پایان رسید، حاجی دو رکعت نماز خواند، و شاد و خندان از مقر خارج شد.
◽️با تعجب پرسیدم، کجا با این عجله؟ او در حالیکه میخندید، پاسخ داد: «استارت کار خورد، دیگر تمام شد، رفتم که شهید پیدا کنم».
◽️نزدیک ظهر با صدای بوق ماشین از سولهها بیرون آمدیم، باورمان نمیشد، علی پیکر شهیدی را همراه داشت، با این کار بیشتر به اعجاز زیارت عاشورا ایمان آوردیم.
راوی 👈 حمید داوودآبادی
°•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ
#ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🌾🍃
🌾
🍃
°•{ســـــردار
#شهید_مهـــدی_خوشسیرت🍃🌹}•°
💌 #فــــرازےازوصیتنـــــامہ
◽️همسرم حلم و بردباری را در خود تقویت کن اگر موفق به این کار شدی هیچ وقت حوادث زندگی تو را از کوره به در نخواهد کرد.
◽️در مقابل خطای انسانها حلیم باش و در مقابل کم محبتیها تو مهربانتر باش.
◽️قرآن میفرماید که از خصوصیات بندگان خوب خدا این است که در زمین با تواضع راه میروند و از خطای انسانهای جاهل با سلامتی گذشت میکنند.
●فرمانده لشکر ۱۶ قدس گیلان
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🕊
🕊
°•{مدافـــــع وطـــــن
#شهید_سیدمحسن_قریشی🌹🍃}•°
#لبخنـــــد_شهدایـــــے🌼
▪️خیلی ساکت بود، تا ازش سوال نمیکردی چیزی نمیگفت. توی جمع دوستان هم وقتی ما شوخی میکردیم و سر به سر هم میگذاشتیم فقط میخندید ...
▪️همیشه خنده رو و خوش برخورد بود، هیچوقت نبود که ببینم خنده رو لبش نباشه.
🔻شهادت⇦۱۳۸۹ در درگیری با گروهک
تروریستی پژاک
🔺تیپ ۷۱ روحالله گردان قمربنیهاشم اراک
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌼🌾🍃
°•{خادمالشهـــــدا
#شهید_حجتالله_رحیمـــــی🍃🌹}•°
💌 #دلنوشتـــــہ
▫️خادم شدن ،
به پیراهن خادمی و
چسباندن پلاڪ خادمی بر روی سینه نیست!
▫️ #خادم_الشهـــــدا بودن یڪ تفڪر است ...
تفڪر و سبڪ زندگی!
🔻بیایید تمرین ڪنیم
#خادمی_شهـــــدا را ...😔
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌙به رسم هر شب انتظار، برگی دیگر از شبهای انتظار را ورق میزنیم، به امید ظهور مولای غریبمان..
#دعــاےفرج به نیابت از ⇩⇩
🔻ســرداررشیــــــداســلام🔻
#شهید_مرتضی_سلمانطرقی🌷
《ســـــالروز ولادت》
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَــرَج🍃✨
#شبتـــــان_بخیـــــر
#عاقبتتان_شهدایی
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
﷽
#حدیـــــث_روز ⇧⇧
#جمعـــــہ
☀️ ۷ تیـــــر ۱۳۹۸
🌙 ۲۴ شــوال ۱۴۴۰
🌲28 ژوئـــــن 2019
ذڪــــــر روز ⇩⇩
《 #اَللَّهُـمَّصَلِّعَلیمُحَمَّـدٍﷺوَآلِمُحَمـَّدﷺ 》
✨روز زیارتی ⇩⇩
▫️حضرت بقیةالله الاعظم (عجلالله تعالی فرجه الشریف)
#السلامعلیکیااباصالحالمهدی
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــالْفَـــــــرَج
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🕊🍃
🕊✨
🍃
°•{شهیـــــد مظلوم
#دکتر_سیدمحمد_بهشتـــــی🍃🌹}•°
💌 #فــــرازےازوصیتنـــــامہ
◽️ما بیشناسنامه نیستیم؛ ساکن دهستان نیایش، بچه جنوب عشقیم و کبوتران قباپوشی هستیم که بال در خون شهیدان کربلا نهادهایم.
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_از_سوریه_تا_منا ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ #قسمت_سیوششم 🔹صالح درد داشت و خوابش ن
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_از_سوریه_تا_منا
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#قسمت_سیوهفتم
🔹ــ همین حالا دراز بکش😡 از جات تکون بخوری با من طرفی☝️🏻😒
لبه تخت نشستم.
ــ گفتم دراز بکش😡
کلافه نگاهش کردم و گفتم:
ــ یه لحظه بشین. کارت دارم. اینقدر هم صداتو برای مهدیه بالا نبر.😔
🔸لحظهای سکوت کرد و آرام کنارم نشست. نمیدانستم چگونه باید به او بگویم در نبودش و در کنار تحمل این مشکل، چه زجری کشیدهام و حالا طفلم کجاست😭
🔹ــ نمیخوای حرفت و بزنی؟
اشکم سرازیر شده بود و سرم را نمیتوانستم بالا بگیرم. صالح هم کلافه بود.
ــ مهدیه جان... خب ببخشید نخواستم سرت داد بزنم. خودت هم مقصری. رعایت نمیکنی. مگه استراحت نیستی؟ خب دختر خوب، بچه که نیستی لج نکن و دستور دکترت رو انجام بده. حالا اشکاتو پاک کن عزیزم. منو ببخش. قول میدم از این به بعد بهتر خودمو کنترل کنم.
🔸ــ صالح...😔
ــ جونم خانومم؟!
ــ اون روز که عمل داشتی...
ــ خب
ــ اون روز... منم... بیمارستان بودم. همه رفته بودن تشییع اون شهیدی که آوردن من تنها تو خونه بودم. اون آقای مسئولتون تماس گرفت و گفت تو رو آوردن اینجا😔
و بقیهی ماجرا را ریز به ریز برایش تعریف کردم.
🔹شانههایم میلرزید و دستم را روی صورتم گذاشته بودم و بیوقفه گریه میکردم. انگار غم و فشار وارده به قلبم را یک جا میخواستم سبک کنم.
ــ خیلی سخت بود صالح جان. تو اونجا روی تخت با یه دست بریده... منم این طرف روی تخت بیحال و تنها... فقط خدا میدونه چه زجری کشیدم و چه مصیبتی رو تنهایی تحمل کردم.
🔸خجالت میکشیدم بیام پیشت وگرنه دل تو دلم نبود صالحم رو ببینم😭 میگفتم خدایا اگه حال بچه رو بپرسه چه جوابی بهش بدم؟😭 کاش میدونستی چی کشیدم صالح😭😭😭😭
🔹دستش را حصار شانههای لرزانم کرد و مرا به آغوشش فشرد. صورتش خیس از اشک بود و لبش بسته به مهر سکوت. پیشانیام رابوسید و آرام گفت:
ــ فقط حلالم کن مهدیه... تو رو به جان حضرت زینب حلالم کن خانوم.😭
🔸تا چند روز کم حرف بود و آرام. نگرانش بودم اما میدانستم با صبر و توکلش این بحران را هم راحت از زندگیاش عبور میدهد.
🔹ــ مهدیه...
ــ جانم صالح جان؟ چیزی لازم داری؟
ــ نه عزیزم. حاضر شو بریم امامزاده...🍃✨
#فدایی_خانم_زینـــــب
✍ ادامه دارد ...
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
➣ @MODAFEH14
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌼🍂🌾
🍂
🌾
°•{ســـــردار ۲۵ ساله
#شهید_حســـــن_جعفربگلو🍃🌹}•°
💢 انگشـــــت پا، سند تشخیص هویت شهید
◽️دو انگشت پای حسن از بدو تولد مادرزاد به یکدیگر چسبیده بود. هر بار به او میگفتم «پسرم برو پایت را عمل کن، پاسخ میداد: «یک روز به این انگشتان نیاز پیدا میکنم»، تا اینکه زمان #شهادت تمام اعضای بدن حسن در آتش سوخته بود و تنها پاهای او در پوتین سالم ماند. با آن دو انگشت پا پیکر او را شناسایی کردیم.
راوی 👈 پدر شهید
●فرمانده دلاور تیپ ۱ لشگر ۲۷ محمد رسولالله(ص)
●داستـــــان نویس
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
💖🍃✨
🍃🕊
✨
💞 #عاشقانہهاے_شهـــــدا
◽️به شوخی بهش میگفتم: توی جبهه این قدر به خدا میرسی، میای خونه یه خورده ما رو ببین..
◽️آهر وقت میآمد، هنوز نرسیده، با همان لباسها میایستاد به نماز ..🍃✨
◽️ما هم مگر چه قدر پهلوی هم بودیم؟ نصفه شب میرسید؛ صبح هم نان و پنیر به دست، بندهای پوتینش را نبسته، سوار ماشین میشد که برود.
◽️نگاهم کرد و گفت:
«... وقتی تو رو میبینم، احساس میکنم باید دو رکعت نماز شکر بخونم»😌😍
راوی 👈 همسر شهید
°•{ســـــردار دلهـــــا
#شهید_محمدابراهیم_همت🍃🌹}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🌾
°•{ #خاطراٺ_ماندگـــــار
#شهید_زینالعابدین_عبـــــدی🍃🌹}•°
❤️ #شفـــــا_يافتن_در_کودکے ⇩↯⇩
◽️در کلاس سوم ابتدایی در حالی که شاگرد ممتاز بود، دچار بیماری فلج از ناحیه دست و پاها گردید. پس از مراجعه مکرر به اطبای متخصص جواب منفی شنيد.
◽️با اعتقاد خاصی که #مادر_شهید به ائمه اطهار (علیهم السلام) داشت، با تمامی مشقات و مشکلات آن زمان، او را به امامزاده عبدالله واقع در نزدیکی شهرستان آمل برد و در آنجا متوسل شد.
◽️شبی در عالم خواب از حضرتش دستور شفای فرزند را گرفت؛ همان شب او را داخل حوض پر آب سرد و یخ زدهای که در مقابل صحن قرار داشت، نهاد و سه بار او را به زیر آب برد و صلوات فرستاد.
◽️بار سوم دست و پاهای #شهیـــــد در مقابل چشمان همه شفا یافته و حرکت کرد، بدین صورت زینالعابدین سلامتی خود را بازیافت.🍃
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🌾
°•{مــــــدافــــــع حـــــرم
#شھید_احمـــــد_مشلـــــب🍃🌹}•°
❤️ #مبنـــــاے_زندگے
◽️احمد این حدیث امام علی(ع) را همیشه برای من میخواند:
《برای دنیای خودت چنان عمل کن که گویا تا ابد در دنیا زندگی می کنی و برای آخرت خودت چنان عمل کن که گویا همین فردا میمیری》
راوی 👈 مادر شهید
#هدایت_تا_شهـــــادت
#مهر_شهـــــادت_پای_دلاتون
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
B A B O L H A R A M -Karimi-ShabShahadateEmamSadegh1397-003(rasekhoon.net).mp3
3.17M
🎧🎧🎧
#زمینه_زیبا 👌
◼️ویژۀ شهادت رئیس مذهب تشییع شیخُالائمه حضرتِ امام جعفر صادق (علیه السلام)◼️
🎙حاج محمود #کریمی
#پیشنهاد_ویژه_دانلـــــود💯
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌙به رسم هر شب انتظار، برگی دیگر از شبهای انتظار را ورق میزنیم، به امید ظهور مولای غریبمان..
میخوانیـــــم
#دعــاےفرج را، به نیابت از ⇩⇩
🔻شهدای هفتـــــم تیر🔻
#شهیـد_دکتر_بهشتـــــی
#وهفتادودوتنازیارانباوفایش
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَــرَج🍃✨
#شبتـــــان_بخیـــــر
#عاقبتتان_شهدایی
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🕊✨
🕊
✨
°•{همپای شهید آوینی
#شهید_محمدسعید_یزدانپرست🌹}•°
#خاطراٺ_ماندگـــــار
◽️مادر در فراقش بیتابی میکرد و خواهر، او را در خواب دید که نزد حضرت علیاکبر (ع) ایستاده و میگوید: «به مادر بگو ناراحت نباشد، اگر تمام دنیا را به من بدهند، من دیگر بر نمیگردم.»
🔘➼┅══┅┅───┄
✍ آخرین نوشته او در دفتر یادداشت این بود⇩↯⇩
در راه وصل، این تن خاکی عدوی ماست
از جـــــان بریدهایم و به جانان رسیدهام
°•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ
#ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_از_سوریه_تا_منا ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ #قسمت_سیوهفتم 🔹ــ همین حالا دراز بکش😡
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_از_سوریه_تا_منا
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#قسمت_سیوهشتم
🔹زخم دستش ترمیم شده بود و تا حدودی به موقعیتش مسلط شده بود. چندباری به محل کارش رفته بود و هر بار پکر و ناراحتتر از قبل به خانه میآمد.
🔸نمیدانم چه شده بود و با من حرفی نمیزد. دوست داشتم از حال دلش با خبر باشم.😔 دوست داشتم ناراحتی خاطرش را با من درمیان بگذارد. نمیخواستم تنها و در سکوت هر کدام بار غممان را به تنهایی به دوش بکشیم و دم نزنیم. این چه مدل زندگی متأهلی بود؟😒
🔹ــ صالح جان...
نگاهش را از تلویزیون گرفت و به من خیره شد:
ــ جونم خانومم؟😐
ــ چرا ساکتی؟😕
ــ چی بگم عزیز دلم؟😐
ــ هر چی که اینطوری ساکتت کرده. میدونم که مشکلی برات پیش اومده وگرنه تو و اینهمه سکوت؟؟؟!!!!
🔸لبخند بیجانی زد و خودش را به من نزدیک کرد. نگاهی به بازویش انداخت و گفت:
ــ میای این سمتم بشینی؟😅
دلم ریش شد اما به روی خودم نیاوردم و با ذوق کودکانهای بلند شدم و سمت راستش نشستم. دستش را حلقه کرد دور شانهام و گفت:
ــ از این به بعد هوای دلمو داشته باش. قبل از اینکه بهت بگم خودت بیا سمت راستم.😞
🔹چشمم را روی هم فشردم و گفتم:
ــ حالا بگو ببینم چی شده که اینقدر ناراحتی و ساکت شدی؟😒
پفی کشید و گفت:
ــ امروز که رفتم سری به محل کار بزنم، رفتم پیش مسئول قرارگاهمون... بچهها داشتن اعزام میشدن به سوریه.😔 گفتم اسمم رو تو لیست اعزام بعدی بنویسن اما...
🔸دلم فرو ریخت و لبم آویزان شد. "یعنی دوباره میخواد بره؟؟😫"
ــ بهم گفتن شرایط اعزام و دیگه ندارم😔 خیلی محترمانه بهم گفتن نیروهای سالم رو میفرستن😢
🔹صدایش بغض داشت اما سعی میکرد اشکش را پشت پلکش زندانی کند. به سمت او چرخیدم و بوسهای به پیشانیاش زدم.
ــ الهی مهدیه پیش مرگت بشه تو از همه برای من سالمتری😊 اما...😔 باید منطقی باشی. اونا همینطوری نمیتونن نیروهاشونو از دست بدن. ریسکه... از کجا معلوم، برای تو و امثال تو مشکلی پیش نیاد؟ میدونم که همین الان هم از خیلیا تواناییت بیشتره اما سادهترین کار توی اون محیط، مثلا کنترل و گرفتن اسلحه ست... صالح جان شما میتونی با یه دست این کارو بکنی؟😔
🔸سکوت کرد و دستش را نگاه کرد.
ــ منطقی باش مرد زندگیم... گفتن این حرفا اصلا برام ساده نیست اما به جون جفتمون... آب میشم وقتی ناراحتیت رو میبینم. جون مهدیه آروم باش و شکرگذار... اصلا میتونی یه جور دیگهای خدمت کنی😊
🔹ــ آره😔 سخته اما باید تحمل کنم. من دستمو برای دفاع از حریم خانوم زینب کبری دادم... میدونم خودش هوامو داره. جونمم میدم اگه لازم بشه😊
🔸او را بوسیدم💋 و به آشپزخانه رفتم. بغض خفه شدهام را در خفا و سکوت آشپزخانه شکستم.😭😭
#فدایی_خانم_زینـــــب
✍ ادامه دارد ...
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
➣ @MODAFEH14
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🕊
°•{مــــــدافــــــع حـــــرم
#شھید_علـــی_سلطانمرادی🍃🌹}•°
🔻آخریـــــن پیامی ڪه در بیسیـــــم اعلام کرد
◽️ایشان با همرزمش «شهید عباس عبداللهی» با موتور برای شناسایی شهر تازه پاکسازی شده درعا در حال گشت زنی بودند و حدود پنج یا شش شهر و روستا را جلو رفته بودند.
◽️بقیه همکارانشان گفته بودند که با هم برویم که ایشان مانع شده بودند و گفته بود، که خطرناک است همه با هم برویم؛ اول ما میرویم و شناسایی میکنیم و بعد اطلاع میدهیم که شما هم بیایید.
◽️وقتی که رفته بودند جلو، از پشت وارد خط دشمن شده بودند و فکر میکردند که منطقه خالی است و کسی نیست، ولی متأسفانه دشمن دورهشان کرده و غافلگیر شده بودند.
◽️در این حین همکارشان تیر میخورد و به شهادت میرسد و ایشان از طریق بیسیم اعلام میکند و بعد از مدتی با صدای "یا ابوالفضل" خودشان هم به #شهادت میرسند.
◽️همرزمش سردار عباس عبداللهی از تبریز آمده بود که هر دو هم در منطقه درعا سوریه مفقودالاثر شدند.
°•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ
#ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯