eitaa logo
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
747 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
45 فایل
گویندچرادل‌به‌شهیدان‌دادی!؟ والله‌که‌من‌ندادم‌آنهابردند💚✨ بگوشیم https://harfeto.timefriend.net/17230456282329 کانال دوم @yaran_mehdizahra313 کپی؟حالت‌رفیق، کپی‌تولیدکانال؟باحفظ لینک،"فور" 「ٺــــوَڶُــــــڌ۲۶آݕـــإݩ¹⁴۰¹❥︎」 「 اِݩقضا!؟تـﺄخداچہ‌بخـۈاهـد」
مشاهده در ایتا
دانلود
«🍼» « 👼🏻» املوژ مامانی و بابای منو آبُلدَن تِنالِ دَلیا 🏝 اَبَلین بالَم بود تِه دَلیا لو می‌دیدم👀 اِیلی اِیلی بُژُلگ و آبیِ آبی بود💙 لوی ماشِه ها هم با اَندُشت های کوشولوم نَداشی تِسیدَم😁 بَلی دَلیا اومد پاتِشون تَلد🙁 مامانی دُفتن اسم اونی تِه اومد نَداشی هامو پات تَلد موج بوده🧐 بابایی اَم بِهِم دُل دادن تِه منو باژم بیالَن دَلیا😃 شُکلت اودایا بلای اَمه ی شیزای دَشَنگ 🤲🏻 مَصوصاً دَلیا های دَشَنگت😇 🏷● ↓ ☁️ دَلیا : دریا ☁️ اَبَلین : اولین ☁️ اَندُشت : انگشت ☁️ نَداشی : نقاشی ☁️ پات : پاک ☁️ دُل : قول ☁️ دَشَنگ : قشنگ ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ 🦋 امام موسی كاظم ( عليه السلام ) می‌فرمایند: هرگاه به كودكان وعده داديد ، بدان وفا كنيد ؛ چرا كه آنان بر اين باورند كه شما روزى شان را مى دهيد. «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا‌] #رمان_ضحی #قسمت_صدوشصت‌ودوم   بعدازجنگ هم که تهاجم فرهنگی یه طرف؛ تمام رس
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا‌] ولی این‌به معنای پذیرش نیست من هنوزم میتونم همون سوالایی که قبلا پرسیدم رو بپرسم و قانع نشم! ژانت عجیب و غریب نگاهش میکرد: معلوم هست چی میگی؟ یا این منطق درسته و یا غلط _برای من حصول به یقین مقدور نیست همین بذارید شاممونو بخوریم! سر بلند کردم و اشاره ای به ژانت کردم: آدمها هر وقت در هر حالتی هر چیزی رو که بخوان میتونن منکر شن اصلا خاصیت خلقت ما همینه اختیار محض حالا تو بگو ببینم تو نظری نداری؟ _من؟ من خب راستش... به نظرم مسلمانهای واقعی شما هستید و تروریست ها با معیار قرآن مسلمان محسوب نمیشن و من اینو فهمیدم ممنون بابت توضیحاتت! نگاهم رو روی چهره ش چرخوندم اونهم از جواب دادن طفره میرفت پرسیدم: منظورم اینه که نظرت راجع به خود اسلام و منطقش چیه؟ دستی به صورتش کشید: _راستش من... الان با قطعیت نمیتونم نظر بدم شاید لازم باشه یکم دیگه فکر کنم و بخونم _همینطوره _پس اشکالی نداره که یکم دیگه این کتابهات پیش من بمونن؟ _نه عزیزم گفتم که اونا رو بخشیدم به خودت اما اگر نخواستیشون میتونی بذاری توی کتابخونه لبخند کمرنگی زد: ممنون در طول هفته چندان هم رو نمیدیدیم اما متوجه درگیری های ذهنی کتایون و تغییرات جزئی اما ملموس ژانت میشدم و البته به رو نمی آوردم مثلا اینکه ژانت جدیدا کمی روی لباس پوشیدنش حساس شده و با وجودی که تابستون هنوز در جریانه لباس های بلند استفاده میکنه و حتما کلاه رو در دستور کار تیپش قرار میده در حالی که پارسال چنین چیزی در ظاهرش دیده نمیشد یا اینکه چند مدتیه کالباس که غذای مورد علاقه ش بوده توی یخچال دیده نمیشه! گاهی هم سوال هایی میپرسید که برحدسهام صحه میگذاشت اما سعی میکردم دخالت نکنم روز سه شنبه آزمایشگاه رو با هماهنگی فاکتور گرفتم و از دانشگاه یکسر به خونه برگشتم تا مواد لازم برای جشنم رو مهیا کنم با حوصله هرچه تمامتر برنج رو آبکش کردم و خورشی که موادش دیشب آماده شده بود رو بار گذاشتم بہ قلمِ
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا‌] #رمان_ضحی #قسمت_صدوشصت‌وسوم ولی این‌به معنای پذیرش نیست من هنوزم میتونم
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا‌] بلافاصله دوش گرفتم و بهترین لباسی که داشتم رو از کمد بیرون کشیدم شومیز گلبهی رنگ و شلوار کتان سفید دستی به موهام کشیدم و ادکلن جدیدم رو هم زدم برگشتم آشپزخانه و باز سرکی به غذا ها کشیدم روی پا بند نبودم!ظرف شیرینی خوری کوچکی که داشتم رو روی میز گذاشتم و با شیرینی هایی که خریده بودم پر کردم لیوانها رو هم به تعداد با آبمیوه پر کردم و توی سینی روی میز گذاشتم حدس میزدم چیزی به اومدنشون نمونده و چیزی هم نگذشت که حدسم تبدیل به یقین شد برای بار نمیدونم چندم در حال تست کردن نمک خورش بودم که در باز شد و طبق معمول با هم وارد شدن ژانت با دیدنم سوتی زد: چه خبره بالاخره ما این روی تو رو هم دیدیم لبخندی زدم: سلام! تازه اینکه چیزی نیست ببین چی پختم براتون و با دست به قابلمه ها اشاره کردم کتایون کیفش رو روی کانتر گذاشت و ابروهاش بلند شد: نه بابا چه خبره مگه؟ _عیده _عید؟! کدوم عید اینوقت فکری کرد و باز ابرو بلند کرد: آها حتما یه عید دینیه وایسا ببینم کدوم... به چهره متفکرش خندیدم: زیاد فسفر نسوزون غدیر... ژانت سری تکون داد: پس که اینطور حالا این یکی با بقیه چه فرقی داره؟ _امشب و فردا که روز عیده به شدت سفارش شده به اینکه بهترین لباسهاتون رو بپوشید بهترین هدیه ها رو بخرید و حتما دیگران رو مهمان کنید به غذا _چرا؟ _برای اینکه همه بفهمن شما خوشحالید! همه بدونن چه اتفاق مهمی افتاده اتفاقی که خدا بخاطرش دین رو تکمیل اعلام میکنه و تنها نسخه عملی شدن تمام تئوری ها و ایده های اسلامه‌راجع بهش که حرف زدیم ژانت سری تکون داد: آره حالا کی حاضر میشه این غذا؟ _دیگه حاضره تقریبایکم حواستون بهش باشه تا من نمازمو میخونم بعد میام میکشم بخوریم ... بعد از شام دمنوش زعفرانی دم کردم و تلفنم روتوی دست گرفتم چند باری شماره رو گرفتم اما هنوز به بوق نرسیده قطع کردم ژانت با هدفون مشغول گوش کردن موسیقی بود ولی کتایون متوجه اضطرابم شد و کنارم روی مبل دونفره نشست: چیه؟ به کی میخوای زنگ بزنی؟ _ها؟ هیچی میخوام زنگ بزنم واسه عید مبارکی ولی مثل هر سال سختمه کلاخیلی کم زنگ میزنم معمولا با مامانم حرف نمیزنم یعنی اون حرف نمیزنه! _به نظرم زیادی سخت میگیری! _میدونم ولی یه فاصله ای افتاده و به مرور زمان عادت شده‌یکم سخته شکستنش _زنگ بزن _بذار زنگ بزنم به رضوان احتمالا امشب پیش همن میگم گوشی رو بده بهشون اینجوری راحتترم ژانت که پچ پچ فارسی ما کنجکاوش کرده بود هدفون از روی گوش برداشت و به سمتمون اومد _چه خبره؟ همونطور که من شماره میگرفتم کتایون براش توضیح میداد دوبار زنگ زدم تا رضوان جواب داد با اشاره کتایون گوشی رو روی بلندگو تنظیم کردم: الو سلام +سلام خوبی؟عیدت مبارک _عید توام مبارک صدات ضعیف میاد چقد دور و برت شلوغه +جات خالی جمعمون جمعه تو چکار میکنی؟ آهی کشیدم: ای منم هستم دیگه عمو زن عمو اینا داداشا خوبن؟ _خوبن الحمدلله _از بقیه چه خبر؟ آهسته تر گفت: بقیه یعنی مامانت اینا؟ _زهرمارپاشو گوشی رو بده به رضا _وا خب زنگ بزن به خودش _کاری که گفتمو بکن _خب حالا! صبر کن رضا داداش بیا ضحی ست... رضا گوشی رو گرفت و صدای گرمش توی گوشی پیچید:سلام آبجی‌عیدت مبارک با لبخند و زیر لب قربون صدقه اش رفتم و بعد صدا بلند کردم: سلام داداش‌خوبی؟ عیدت مبارک.... چکارا میکنی؟ _خوبیم الحمدلله از احوال پرسیای زود به زود شما! _شرمنده بس که سرم شلوغه! _کی این درس تو تموم میشه برگردیی آرومتر گفت: بخدا دل مامان و آقاجون واست یه ذره شده من که دیگه هیچی! بغضم رو آروم فرو دادم و گفتم: یه دو ترمی مونده فعلا _خب چرا لج میکنی حالا کو تا این دو ترم تموم شه یه سربیاوبرگردچندروزه! میدونی که پرواز طولانی واسه قلب بابا ضرر داره وگرنه مامی اومدیم! مثل همیشه ناچار شدم بحث رو عوض کنم: ول کن این حرفا روتو هنوزم دوماد نشدی؟ پسرسن وسالی ازت گذشته چکارداری میکنی من فکرمیکردم وقتی برگردم بچه تم بتونم ببینم! بہ قلمِ
💕 ز یک‌ دم با تو بودن💚 کی تسلی می‌شوم از تو😉 تو را با خویشتن می‌خواهم😌 و بسیار می‌خواهم💯 /✍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
💔 دختران وشهادت🌱 می گفت: دلم میخواد منم برم سوریه! آخه ینی چی!؟ منم میخوام برم[💔] باید برم سرم بره! گفتم خواهرم: این عشق تورا ب حضرت زینب(س) می ستایم ... و درک میکنم.. اما باور کن! این چادر مشکی شما ... این یادگار مادرم زهرا (س) .. بوی شهادت میدهد.... . همین که با چادر مشکی ات در این خیابان های آلوده ب گناه ... این شهر ... قدم برمیداری.. همین ک وقتی به نامحرمی میرسی سرت را زیر می اندازی ... همین که چادرت ... این برترین حجاب .. را ب رخ مردان بی غیرت میکشانی ... و با زبان بی زبانی ات میگویی هنوز هم هستند مردان با غیرتی که سر زنان شان چادر است... . باور کن لحظه لحظه قدم هایت جهاد است ... شهادت است ...😍✨ . خواهرم شنیده ای سخن آن شهید عزیز را ک میگوید ... دشمن و استعمار .. از سیاهی چادرت بیشتر از سرخی خونش میترسد؟ حواست هست نصف دنیا صف کشیده اند تا چادرت را حیایت را ...حجابت را ... چادر فاطمی ات۰۰ مکتب زهرایی ات را صبر زینبی ات را از تو بگیرند ....😡😡 .میخواهد از تو بگیرند هویتت را تا دیگر نتوانی مانند حضرت زهرا ... فرزندانت را همچون حسن (ع)و حسین (ع) تربیت کنی..😌 . تو اینجا با چادر سیاهت .. تنه دشمنان 😥😨را ب لرزه در می آوری ... دشمن را میترسانی و میگویی: هنوز هم هستند مادرانی که تربیت میکنند پسرانی شهید 🙂را... آداب دارد ... آدابش را که شناختی... وابسته اش میشوی...😊🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
🌹یاد آوری اعمال قبل از خواب🌹 حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب : 👌😘 1. قرآن را ختم کنید (=٣ بار سوره توحید) 💙 2. پیامبران را شفیع خود گردانید (=۱ بار: اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین) 💛 3. مومنین را از خود راضی کنید (=۱بار: اللهم اغفر للمومنین و المومنات) 💞 4. یک حج و یک عمره به جا آورید ( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر) ❤️ 5. اقامه هزار ركعت نماز (=٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ» ) 😍 آیا حیف نیست هرشب به این سادگی از چنین خیر پربرکتی محروم شویم ؟ -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پایان فعالیت امروز🦋 شبتون شهدایی🌗✨ -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(عج)✨ مےرود قصه‌ے ما سوے سرانجام آرام🙂 دفتر قصه ورق مےخورد آرام آرام📖💛 مےنویسم ڪه شب تار سحر مےگردد😌🌱 یڪ نفر مانده ازین قوم ڪه برمےگردد😍✋ 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
ازکنار‌تو‌گدا‌با‌دست‌خالی‌ردنشد‌ نیست‌عاقل‌هر‌کسی‌دیوانه‌‌مشھد‌ نشد.. ♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------