#روایــــــــــــــت عددی
سه جایی که خداوند به کمک بندگان
می آید
✅پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
1⃣هر کس غمی از غمهای دنیا را از مسلمانی برطرف نماید، خداوند غمی از غمهای روز قیامت را از او برطرف کند.
2⃣هر کس بر شخص تنگدستی آسان بگیرد، خداوند در دنیا و آخرت بر او آسان گیرد.
3⃣و هر کس راز مسلمانی را بپوشاند، خداوند در دنیا و آخرت راز پوش وی شود.
📚نهج الفصاحه، صفحه 723
#شعبان
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
خب سلام سلام من اومدم با یه داستان عالی😍 حالا این داستان چی هست🤔 داستان متحول شدن یه فرشته زمینی😇 پی
#چگونھمتحولشدم؟ 🙂♥️
#1
بےخدا بودن سختھ . زندگے ڪه ࢪنگ و بوے خدا در اون نیست ، نباشه بھتره 💔
ڪسے ڪه خداے خودش رو درست نمےشناسھ و حاضر نیست فقط یڪ قدم براے شناخت پروردگارش بردارھ از خوف اینڪه اسم و لقب مذهبے رو روے او بذارن قطعا مرده متحرڪھ .
نمےدونم چرا و چگونه گذشته من اینطورے رقم خورد . شاید خدا مےخواست تلنگرے براے آیندهام باشھ. تلنگرے براے حال ڪه بخواد من رو وارد چالش و سبڪ جدیدے از زندگے ڪنھ 🙃🎈
دختے #گمنامم 🖐🏻
متولد یڪے از دهههاے هشتاد. متحول شده ¹ خرداد ¹³⁹⁸ و مخلوقے قریب بر ⁴ سالھ 💚
متولد شده در خانوادهاے بهشدت غیر انقلابے و ضد ولایت ڪه در افڪار و زندگیشون روے خوشے از دین و اسلام ندیدن 💔
مسلما فرد پرورش یافته تو همچین خانوادهاے همون افڪار پدرومادر رو ملاڪ خودش قرار مےده. اونم براے خودش اعتقادات اونها رو در پے مےگیره . 🥀
نسشتن در ڪنار خانواده براے بالابردن اطلاعات جهت ضد ولایت بودن تأثیر بهسزایے تو پرورش روحیه ضد انقلابے داشت. داشتن ماهواره و پیگیرے شبڪات و برنامههاے غربے مثل °منوتو ° و° بےبےسے ° ڪافے بود تا بشھ هرروز بیشتر و بیشتر از دین زده شد 🖐🏻💔
دوران نوجوونے بود و تمایل به معاشرت با جنس مخالف و احساس مستقل بودن هر لحظھ بیشتر و بیشتر در من پدیدار میشد . طبیعتا در سنین نوجوانے به دلیل احساساتے ڪه در اشخاص شڪل میگیره فرد احساس ڪمبود محبت از جانب خانواده رو مےڪنھ . همین حس ڪافے بود تا پلهاے براے ارتباط با جنس مخالف براے من تشڪیل شھ. 🚶🏻♂
وقتے اولین بار پا تو این پله گذاشتم این رو تو ذهن خودم مجسم ڪردم ڪه تمام خوشےهاے دنیا رو میشھ از این راهها بدست آورد . میشھ توسط همین موقعیتها طعم واقعے خوشبختے رو چشید . غافل از اینڪه همین ڪار جرقهاے براے تمام روسیاهےها و بدبختےهاس 😞🥀
گذشت و گذشت🚶🏻♂....
شهوتها و شیطنتهاے نوجوونے بد جلوے چشمام را گرفته بود . جورے ڪھ نمےدیدم دست تو دست شیطون گذاشتم و با ڪمڪ اون همینطور از پلههاے گنھآلودے ڪه براے خودم ساخته بودم بالاتر مےرفتم ☝️🏻
وقتے به خودم اومدم دیدم دیگھ نمےتونم پا از راه ارتباط با نامحرم و رفتن به پارتے و مهمونےهاے مختلط بڪشم 💔
به خیال خودم من تو اوج خوشبختے بودم.
مسافرت من به جا بود رل زدن هاے مڪرر بهجابود پارتے و مهمونے بهجا بود بیرون رفتن و ولگردے به جا بود و .....
من خودم روخوشبختترین آدم دنیا مےدونستم . تمام تلاشم رو مےڪردم تا خانواده متوجه این ڪارها نشن ڪه خدایے نڪرده بخوان من رو محدود ڪنن 😐💔
بیشتر مواقع مخفیانه ڪارهام رو انجام مےدادم . فقط در شرایطهاے سختتر مادر و خواهرم رو در جریان قرار مےدادم . 😞🍂
#ادامھدارد.....
#گذشتھاےبےرحم 💔
#قضاوتنڪنمومن ☝️🏻
🥰🥰 #روایت بخشنده ترین بخشنده
دختر خانم ها و آقا پسر ها اگه کسی هست که داستانی از متحول شدن داره میتونه برای من ارسال کنه تا توی کانال قرار بدم شاید کسی با خوندن این داستان ها تغییر کنه و راه درست رو انتخاب کنه🙂
پس بیخیال این پیام نشید و حتما اگه خودتون یا فردی میشناسید که متحول شده باشه داستانش رو برای من ارسال کنید✨
#روایت بخشنده ترین بخشنده.
کانالموݩ
@Iran_gavi
#فور_مرامے🌿
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
#چگونھمتحولشدم؟ 🙂♥️ #1 بےخدا بودن سختھ . زندگے ڪه ࢪنگ و بوے خدا در اون نیست ، نباشه بھتره 💔 ڪسے ڪ
#2
به یاد دارم اوݩ مسافرتے ڪه قرار بر رفتن به شمال بود . نمیدونم چرا من با اون همه جاهلیت باز علاقھ ڪوچڪے براے رفتن به مشھد داشتم 🙂💔
بھ دلم افتاده بود ڪه این مسافرت به اونجا هم ختم میشھ . بعد از برنامھ ریزے قرار بر این شد ڪه مقصد اول مشھد باشه بعد شمال 🎋
از این جھت خوشحال بودم . مسافࢪت ⁵ نفره بود . سھ دختر و دو پسر بزرگتر از خودموݩ . از خانواده رضایت گرفتم . پدر رو با هزار جور دروغ و دغل رام ڪردم . اما مادر و خواهر از این ماجرا اطلاع داشتن اما نمیدونم چرا بھ من اجازه رفتن دادن 😞🥀
قبلا در این رابطه از من سوال شده بود ڪه وقتے این جاهلیتها برقرار بود و این مسافرتها در میوݩ بود آیا تا بھ حال #نامحرمبھبدنتودستزده؟
خداࢪو صد هزار مرتبھ شڪر هیچ وقت اجازه نمیدادم ڪسے بھ بدن من حتے نزدیڪ شھ 🙂
حرف این نیست ڪھ بگم دست هیچ نامحرمے بھ من نخورده... نھ !!!!
حرف اینه ڪھ حتی ڪسے بھ بدن من دستدرازے نڪرده . وگرنہ هر جاهلے به دلیل احساساتے ڪه داره هر جورم ڪه شده به سادهترین شڪل به نامحرم دست زده 🤷🏻♂
این ارتباطات بود اما اینڪھ بگیم دست درازے صورت گرفته نه ....
مسافرت ⁷ روزھ رو رفتیم . با اینڪھ اون دوتا رو زیاد نمیشناختم اما بشدت باهاشون خو گرفتھ بودم . راحت دستشونو میگرفتم دستمو میگرفتن شوخے میڪردم شوخے میڪردن اذیتشون میڪردم اذیتم میڪردن و این گندڪاریاے به خیال جاهل شیریݩ .....
تو اون مسافرت آخرین باری بود ڪھ من بھ مشھد رفتم . مشھد رفتنے ڪھ غرق گناھ بود ولے آدم بھ هر بدےهم ڪھ باشھ باز یڪم مھر ائمھ رو تو وجودش داࢪه 🧡
#هیچوقتغیرمذهبےهاروقضاوتنڪنید ❕
حضرت آقا چے فرمودن؟
گفتن ڪھ همون غیر مذهبے مشڪلش در ظاهرشھ مشڪل من در باطنمھ 💔
حاج قاسم چے فرمودن؟
گفتن ڪھ همون خانمے ڪھ بےحجاب مےگردھ و بدترین ظاهر رو داره هرجورے هم ڪھ باشھ جز ملت منھ 💚
توے خاڪ ڪشور من دارھ زندگے میڪنھ ، اون از جنس منھ 🌱
چرا الڪے قضاوت ڪنیم؟
خود من دقیقا همون لحظھ ڪھ گنبد حرم آقا رو دیدیم اشڪ از چشمام سرازیر شد . حس غربتم از بیݩ رفت . انگار اونجا هم محل زندگے من بود ....
دقیقا ساعت ¹⁶ بود ڪھ وارد مشھد شدیم و گنبد اومد جلو چشمامون 🌸
اون دوتا دخترے ڪھ باهام بودن اقوامم بودن . بهم میگفتن فلانے چته؟ چرا اینقدر گریھ میڪنے؟ اونا از حس من خبر نداشتن 💔
تا وقتے ڪھ تو مشھد بودیم انگار بھ خودم اومده بودم واسھ گناھ نڪردن
نمیدونم اون حس ڪجا بود ڪھ اومد سراغم . شاید با دیدݩ حرم آقا جرقھ تحول در من شڪل گرفت چون ناخودآگاھ وقتے وارد حرم شدیم دیگھ دلم نمیخواست چادرم رو بیرون بیارم . منے ڪھ از چادر حالم بھ هم میخورد ....
بگذریم 🚶🏻♂
فقط این رو میخوام بگم ڪھ هیچوقت هیچوقت هیچوقت غیر مذهبیا رو قضاوت نڪنید . شاید همون خیلے پاڪ تر از توعه....
شاید خدا خیلے از اون راضے تره نسبت بھ تو....
شاید اون خیلے قشنگتر از تو با خدا انس میگیره 🧡
³ رو توے مشھد بودیم و بعد خارج شدیم و رفتیم شمال ....
دوباره اون حس لعنتے اوند سراغم....
دوباره انگیزھ گرفتم برا گناه🍂
تو دریا میرفتیم با بدترین وضع 💔
دست تو دست شالها بیروݩ لباس آزاد و هزار ننگ دیگھ....
بیشتر از این موضوع باز نشھ بهتره🥀
این یڪے از خاطرات مسافرت بود
#ادامھدارد.....
#گذشتھاےبےرحم 💔
#قضاوتنڪنمومن ☝️🏻
🥰🥰 #روایت بخشنده ترین بخشنده
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
#2 به یاد دارم اوݩ مسافرتے ڪه قرار بر رفتن به شمال بود . نمیدونم چرا من با اون همه جاهلیت باز علاقھ
#3
خیلیا میگن این ڪارا برا ڪسے ڪھ هنوز بھ سن قانونے نرسیده خیلے زوده و غیر ممڪن . اصلا بھ قد و قیافه یھ دختر ڪمتراز هجدھ سال نمیخورھ....
گفتم این بهت خیلےهارو جواب بدم🙂
من بر خلاف سنے ڪھ داشتم و دارم یه شخصے بودم ڪھ هرڪی میدید فڪر میڪرد بالاے ²⁰ سال دارم . نمیخوام پز بدم اما چون قدرت تڪلم بالایےهم داشتم این شڪشون رو برطرف میڪرد .
جز اون دسته افرادے بودم ڪھ تیپ و قیافش جوریھ ڪه نگاھ جذب میڪنھ ☹️💔
لباسام جلف نبود. خیلے خوشتیپ بودم و ترڪیب رنگهایے ڪھ انتخاب میڪردم جذاب بود . یھ دختر با قد بلند وخوش تیپ ڪھ با بیرون انداختن موهاش و بلند خندیدناش مخاطب جذب میڪنھ مسلمه ڪھ نامحرم هم میوفتھ دنبالش و همینطورے ڪھ این دل برده اونام دل میبرن (سر عمر )😐💔
همین تیپ و قیافھ هم یھ پلھ دیگھ بود ڪھ برا ارتباط با جنس مخالف برا خودم ساخته بودم 🍂
وقتی باخانواده میرفتیم مسافرت من و خواهرم اڪثرا شال نمیپوشیدیم . البتھ من بیشتر از اون رعایت نمیڪردم . با اینڪھ اون از من بزرگتر بود اما من رو متوجھ اشتباهم نمیڪرد 🥀
نھ پدر و نھ مادر و نھ خواهر ....
من نمیخوام خانوادم رو بد ڪنم . اتفاقا بهشونم حق میدم . من خانوادم رو خیلے دوست دارم . هیچوقت براے من ڪم نزاشتن و نمیزارن الا توے زمینھ معنویت:)💔
من خیلے دارم ڪمبود میبینم . از اینڪھ اونا منو تشویق بھ ادامھ دادن راهم نمیڪنن از اینڪھ نمیزارن من تو فضاے مذهبے خودم و جامهام غرق شم . از اینڪھ برا من محدودیت دینے زیادے میزارن....
اجازه رفتن بھ گلزار شھدا یا مراسمات مذهبے یا روزه تو روزهاے متفاوت مستحبے یا حجاب توے عروسے و جشن و فضاے خارج از منطقھ و .... رو نمیدن 💔
من ڪاملا حق میدم بهشون. بھ نظرشون احترام میزارم چون میدونم اینا از درون بد نیستن . فضاے جامعه این افراد رو غیر مذهبے بار آوردھ 🥀
اینا غرق توے فضاے جامعھ شدن....
اینا تحت تأثیر مردم و روند مخالفت آمیز جامعہ و اسلامے قرار گرفتن ...
وگرنھ پدر من شخصے بود ڪھ بھتریݩ مؤذن منطقھ بود 🙃❤️
خواهرم مقام اول تو منطقھ برا مسابقات انشا نماز رو داشت 🦋🌱
مادر من نمازهاے جماعتهایے ڪہ میرفت ڪنسل نمیشد مراسمات دعا و روضہها و جشن هایے ڪھ میرفت....
من ڪودڪیهام رو یادمہ ڪھ مادرم یه چادر گل ریز برام گرفتہ بود و هرروز دستمو میگرفت و منو با خودش بھ مسجد میبرد....
خواهرم من رو ڪنار خودش میذاشت و نماز رو یادم میداد ✨
پدرم من رو میفرستاد ڪلاسهاے قرآن 🎈
اما همھے اینها گذشت....
آخر الزمان شد و اعتقادات مردم تڪون خورد . شل شد و ضعیف . فرهنگ غربے رواج پیدا ڪرد و مردم مارو بھ خودش جذب ڪرد . مردم دین و خداشونو ول ڪردن و رفتن💔
نماز از خونھ ما ڪلا رفت....
قرآن ما رفت تھ ڪمد ....
چادرها همہ رفتن تو چمدون ....
ڪمڪم اوضاع اعتقادات نابود شد حجاب رفت دین رفت و مردم رفتن و منم همراھ خانواده وارد جو جامعہ شدم🙂💔
بخاطر همین بهشون حق میدم ....
دشمن خیلے قشنگ تونست رو اینا ڪار ڪنھ 🥀
جورے ڪھ مادر من دیگھ الان نزاره من برم مراسمات مذهبے و روضہ و هیئت و نماز جماعت....
خواهر من دیگھ چادر پوشیدن من رو بھ سخره بگیره....
پدر من بھ قرآن توهین ڪنھ💔
برگردیم بھ عقب....
وقتے وارد فضاے جامعہ شدم اختیارات رو گرفتم دست خودم . هرڪارے دلم میخواست انجام میدادم
شده بودم یھ دختر وحشے لات بی اعصاب رفیق باز ☄
دوست خیلے روے آدم تأثیر گذارھ....
حدود ⁶⁰ درصد از ذات ڪثیف و غیر مذهبے من رو دوستام ساختن....
اونا تمایل منو نسبت بھ جنس مخالف و پارتے زیاد ڪردن💔
دیگھ شدھ بودم یھ دختر هوس باز بشدت مخالف دین ڪھ خداے خودش رو نمیشناخت ....
چھ برسھ شھدا و پیامبر و امامان و دینش😞🚶🏻♂
#ادامھدارد.....
#گذشتھاےبےرحم 💔
#قضاوتنڪنمومن ☝️🏻
🥰🥰 #روایت بخشنده ترین بخشنده
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
#3 خیلیا میگن این ڪارا برا ڪسے ڪھ هنوز بھ سن قانونے نرسیده خیلے زوده و غیر ممڪن . اصلا بھ قد و قیافه
#4
اونقدرے تخص و نترس شدھ بودم ڪھ یادمھ با ࢪفقام تو مدرسھ مدیرمونو رام ڪردھ بودیم . اون طورے بھمون اعتماد ڪࢪدھ بود ڪھ ڪلید مدرسھ ࢪو بعد مدرسه میداد دستمون ڪه برا فردا ما در رو باز ڪنیم . 😐💔
ما هم تا مےتونستیم از این موقعیت استفاده میڪردیم و مدرسه ڪه تموم میشد و همه میرفتن در مدرسه و سالن رو میبستیم و گوشیارو میاوردیم بیرون و به پسرا زنگ میزدیم ، هم با گوشے و هم تلفن مدرسه 😥
نمےدونم چرا ذرهاے واهمه نداشتیم از اینڪه بفهمن بقیه . میرفتیم خوراڪے هاے معلما ڪه تو ڪمد دفتر بود رو برمیداشتیم مینشستیم رو میز و رو مبل جاے معلما ، پاهامونو مینداختیم رو میز مقنعههارو در میاوردیم و چای و شیرینے و شڪلات و ڪیڪ و خوراڪے هاے دیگه معلما ڪه برا خودشون آورده بودن میخوردیم 😑
بیشترشم زیر سر خودم بود.
اینقدر بیشعور و بےشخصیت .....
حتے یادمه یه بار یڪی از پسرا زنگ زده بود به همون شماره تلفن مدرسھ . مدیر برداشت و اون بهش گفته بود با فلانے ڪار دارم 😐
اینجا مدیر فهمید ڪھ ڪار ما بوده و نزدیڪ بود آبروریزے شھ ڪه به زور جمعش ڪردیم 🚶🏻♂
با این حال ڪه این همه مشڪلات و آبروریزے و بازشدن مشتم تو ڪارارو میدیدم باز ول ڪن نبودم . انگار این ڪارا شده بود نیازهاے روزانه من 💔
اگھ انجام نمیدادم مریض بودم....
تا این حد پیش رفتھ بودم .....
تو این راهها زخم میخوردم مشتم باز میشد دروغام رو میشد آبروم میرفت قلبم میشڪست داغون میشدم اما انگار نه انگار🥀
خلاصھ.....
به طرز عجیبے غرق شده بودم تو سیاه چال عمیق گناه و هیچ طنابے نمیتونست منو از اونجا بالا بڪشھ 😞
خدا خیلے میخواست منو متوجھ ڪارام ڪنھ. حالا از هر راهے ڪھ بود ولے خودمم نمیخواستم تلاشے نمیڪردم چون بھ خیال خودم خوشبخت بودم☄🌪
اوضاح خیلے داشت خطرے میشد آخرین ڪارے ڪھ قبل از تحولم ڪردم رو یادمھ....
یھ پسر بود از خانواده سپاهے . خودش هم قرار بود بره سپاه. جورے مقامشون بالابود ڪه ازشون خواسته بودن برن تھران جلو رهبرے رژه برن یعنے از لحاض خانوادگے ایقدر مذهبے بودن . من اصلا خبر نداشتم ڪھ اصلا فرد مذهبے چیه سپاه چیه رهبر چیه رژه چیھ . میدونستما اما چون اینا مربوطھ به چیزاے مذهبے و من حالم از اینجور چیزا به هم میخورد اصلا تو این فازا نبودم ڪھ بخوام به معنے حقیقیش پے ببرم 🚶🏻♂💔
بخاطر همین اصلا برا مهم نبود این چیزا و اون پسرھ هم چون یھ فرد مذهبے نما بود (بعد از تحول به این پے بردم ڪه مذهبے نما چیه و اونم جز این دسته بوده) دیگھ ڪارے به خانوادش و اینا نداشتم . طرف حساب من خودش بود ڪھ اینم ⁹⁰ درصد اعتقاداتش مثل خودم بود و خودشم بدش میومد از بیشتر چیزا .
ایݩ پسره هر تابستوݩ بھ اجبار مادر میرفت مشھد و خادم امام رضا میشد . یھ تابستونے قرار بود ما با خانواده بریم مشھد . بهم گفت تو بیا قرار بزاریم با هم تو حرم من ببینمت و دور از چشم خانوادت باش . بیا پیشم تا با هم صحبت ڪنیم و من یواشڪے دستاتو بگیرم و این چرت و پرتا ڪھ هر مذهبے نمایے انجام میدھ . منم قبول ڪردم 😑💔
یڪے دو ماه قبل از اینڪه بریم من دوباره دستم جلو خانواده رو شد ڪھ با این پسره در ارتباطم. اما این دفعه متفاوت تر و بدتر. ایݩ قضیھ رو عمه و مامانبزرگ و زنعمو و دختر عمو و اینام فهمیدݩ💔
رابطھ قطع شد و تنبیھ و داد و بیداد و اینجور چیزا....
خیلے فجیح بود یھ دعواے حسابے شد بین خانوادم و اوݩ پسرھ ڪھ نزدیڪ بود بھ دادگاھ ڪشیده شھ....
خلاصھ ما خیلے حالموݩ بد بود و هنوز دو ماه مونده بود بھ تابستوݩ و هنوز مدرسھ میرفتم . یعنے فروردیݩ ⁹⁸ دو ماھ قبل از تحول ✌️🏻
#ادامھدارد.....
#گذشتھاےبےرحم 💔
#قضاوتنڪنمومن ☝️🏻
🥰🥰 #روایت بخشنده ترین بخشنده
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
#4 اونقدرے تخص و نترس شدھ بودم ڪھ یادمھ با ࢪفقام تو مدرسھ مدیرمونو رام ڪردھ بودیم . اون طورے بھمون ا
#5
تو مدرسمون یه دختر بھ شدت مذهبے بود . ⁴ سال همڪلاسے من بود و همچنانم هست. از وقتے ڪھ این وارد مدرسمون شد چون مذهبے بود من حس تنفر داشتم نسبت بھش . خیلے ازش بدم میومد از رفتاراش از حرفاش از حجابش از همھ چیش 🥀
اونم از من خیلے بدش میومد . دوتاموݩ از هم نفرت داشتیم.
معجزھ شھید ڪھ میگن یعنے این . اگر خدا عنایت ڪنھ شھید هم میتونھ معجزھ ڪنھ🙃💚
حالا خوب گوش ڪن 🖐🏻
ما ⁴ سال همو میشناختیم همڪلاسے بودیم یڪ بار هم نشدھ بود ڪھ بخوایم ما دوتا با هم تنها صحبت ڪنیم یا اصلا بھ هم نزدیڪ شیم . ☹️
از اوݩ قضیھ و اوݩ آبروریزے ڪھ پیش اومدھ بود خیلے ناراحت بودم . یھ روز تو حیاط مدرسھ نشستھ بودم . تو فڪر اون اتفاقات . اصلا تو حال و هواے دیگھ اے بودم . یھو دیدم همین دخترھ اومد ڪنارم نشست . بےاعتنا نشستم میفھمیدم از اینڪھ ڪنارمھ حس خوبے ندارھ ولے نمیدونم چرا با این حساب باز نشستھ بود 🤦🏻♂
بعد ها فھمیدم ڪھ شھید این رو فرستادھ بودھ ڪھ باهام صحبت ڪنھ 😻✌️🏻
شروع ڪرد به احوال پرسے . منم سر بالا جواب میدادم . همینطورے اون حرف میزد در مورد چیزاے الڪے ڪھ بخواد بحث رو باز ڪنھ 🙄
همینطورے برا خودش حرف میزد ...
من اصلا توجهے نمیڪردم چون فڪرم درگیر بود یھو بھ خودم اومدم گفتم ببینم ایݩ چے میگھ 🤨
یڪم بھ حرفاش گوش دادم دیدم نشسته از دیݩ و اسلام و رهبر و شھدا میگھ 😐💔
همون موقع خندم گرفتھ بود شدید ولی توجهے نمیڪردم . حاضرم بھ اسم خدا قسم بخورم ڪھ حرفاش ضرهاے برام مهم نبود و توجهے نمیڪردم . ترجیح دادم فقط گوش بدم ڪھ یھو ناراحت نشھ 😶🤞🏻
دقیقھ ها گذشت و اون فقط برا خودش حرف میزد . بدون اینڪھ من ذرهاے بھ حرفاش گوش بدم .
تمام شد و زنگ ڪلاس خورد و بعد تعطیل شدیم و اینا تا فرداش یعنے روز دوم . من چون ضربھ بدے خوردھ بودم دچار افسردگے شدھ بودم و بھ همھچے بے اعتنابود .
دوبارھ فردا شد و دیدم این دختره هے میاد ڪنارم و همینطورے حرف میزنھ برام عجیب بود ولے گفتم ولش ڪن برا خودش هرچے میخواد بگھ. من فعلا تمرڪزم رو رو این بزارم ڪھ وقتے رفتم مشھد چطور اونو ببینم😐
هرجا میرفتم پا بھ پاے من میومد . همش حرف میزد برا من ولے من اصلا برام مهم نبود چون گوشم نمیدادم....
اینم گذشت و روز سوم ، روز چھارم ، روز پنجم ، روز ششم..... 🚶🏻♂
همینطورے هر روز میومد پیشم و حرف میزد جالب بود میدید من اصلا برام مهم نیست و توجھ نمیڪنما ولی بازم میگفت ....😄
خلاصھ این دخترھ همینطورے یھ هفتھ پیلھ ڪردھ بود بھ ما و حرف میزد . تا روز آخرے تا اومد پیشم عصبے شدم گفتم چخبرتھ منو ول نمیڪنے چیڪار بھ من دارے ڪھ هے میاے چرت و پرت برام میگے؟😠
گفت اینا چرت و پرت نیست حس میڪنم روت تأثیر گذارھ و عوضت میڪنھ🙂💛
بلند خندیدم خندیدم گفتم باشھ باشھ خستھ شدم ولم ڪن😏
فڪ ڪنم بهش برخورد و تصمیم گرفت دیگھ باهام صحبت نڪنھ .اون روز آخرش بود .
نشستیم ڪنار هم گفت نمیدونم دیگھ چطور بھت بگم ....
دوباره حرف زد از رهبر و سپاه و اینا....
بازم من بےتوجھ بھ حرفش ....
یھ لحظھ فقط شنیدم گفت رفیق شھید 💚
تا این ڪلمھ رو گفت انگار یڪے منو محڪم گرفت و تڪون داد . گفت بھ خودت بیا دختر . ڪجاے ڪارے؟ بھ ڪجا دارے میرے؟
مغزم داشت سوت میڪشید تپش قلب گرفتم هیچے نمیشنیدم 😳
انگار داشتم دیونھ میشدم . فقط سرم پایین بود و چشام بسته و فقط این دو ڪلمھ رو با خودم میگفتم....
شھید ، رفیق شھید ☝️🏻
از تمام حرفاش فقط اینو شنیدم ڪھ گفت رفیق شھید با انسان ارتباط میگیرھ و ڪمڪ میڪنھ ک پیام میرسونھ
همین.......
#ادامھدارد.....
#گذشتھاےبےرحم 💔
#قضاوتنڪنمومن ☝️🏻
🥰🥰 #روایت بخشنده ترین بخشنده
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
#5 تو مدرسمون یه دختر بھ شدت مذهبے بود . ⁴ سال همڪلاسے من بود و همچنانم هست. از وقتے ڪھ این وارد مد
#6
وقتے اومدم خونھ حس و حال عجیبے داشتم . فقط با خودم ڪلنجار میرفتم . ذهنم درگیر ڪلمھ شھید شدھ بود 😧
خداااااا مگھ میشھ یھ فرد مرده با انسان ارتباط بگیره و ڪمڪش ڪنه یا حرف بزنھ؟
راستش خندمم گرفتھ بود گفتم نڪنھ این داره منو مسخرھ میڪنھ ولے بعد گفتم نھ!!!! شاید دارھ درست میگھ بعد گفتم نھ بابا همش چرتہ.....
خیلے فڪر ڪردم . من چون یھ فرد ریسڪ پذیرے هستم تصمیم گرفتم ڪھ یڪم بھ این حرفے ڪھ بهم زد عمل ڪنم 😯
با خودم گفتم من ڪھ همه ڪارے ڪردم همھ چیم بھ جون خریدم همھ چیو هم امتحان ڪردم اینم روش 🚶🏻♂
من ڪھ باورم نمیشھ چنین چیزے هست پس بخاطر خیت ڪردن این دخترھ هم ڪھ شده یڪیو انتخاب میڪنم تا بهش بفهمونم اینا خرافاتھ 😁
خلاصھ ما اینو شوخے گرفتیم . نفهمیدیم اگھ وارد راه بشیم دیگھ نمیتونیم ازش خارج شیم و پا بند و وابستھ میشیم 🙃🧡
این قضیھ رو گرفتم برا ایسگا ڪردن ڪھ یڪم بخندم.
روز تعطیلات بود. بھش پیام دادم گفتم فلانی من بھ حرفات فڪر ڪردم میخوام یھ شھیدے رو انتخاب ڪنم میخوام باهم حرف بزنھ میخوام بهم پیام برسونھ . ببینم تو راست میگے یا من ....
اون بیچارھ هم ڪلے ذوق ڪرد غافل از اینڪھ من داشتم شوخے میڪردم.😄
دقیقا همون روز رو یادمھ ....
بهم گفت من عڪس چند شھید میفرستم تو با نگاه هر ڪدومشون حس خوب گرفتے بهم بگو ...
منم خندیدم و گفتم باش😆
هے عڪس میفرستاد و میگفت به دلت ننشست میگفتم نھ هے دوبارھ میفرستاد بازم میگفتم نھ هے دوباره.....
همون روز عڪس ⁶⁰ تا شھید رو برا من ارسال ڪرد . ⁹⁰ درصدشونم شھداے خیلے معروف و زیبا و مدافع حرم بودن . هم لبنانے هم ایرانے....
من هیچڪدوم بھ دلم ننشست . عصبے شد گفت دختر چخبرته؟
من عڪس ⁶⁰ تا شھید فرستادم چطور هیچڪدوم برات دلنشین نبود؟
راستش من دقیقا رو همه شھدا همون نگاهے داشتم ڪھ بھ بقیھ پسراے دور و برم داشتم😞💔
بهش گفتم نمیدونم اصلا خوب نیستن بعد گفت دیگھ نمیدونم چڪار ڪنم . معلوم بود عصبیه....
یھو چند دقیقھ بعد دیدم یھ عڪسے رو فرستاد . گفت این دیگه آخرین عڪسھ . همین فقط تھ گالریم مونده بود 😐
خندم گرفت از ڪاراش با خودم گفتم چقد خنگھ ڪھ هنوزم پیگیرھ 😆....
یھ لحظھ عڪس رو باز ڪرد دیدم رو عڪس نوشتھ شدھ پاسداࢪ شھید حسیݩ ولایتے فࢪ 😻💛
تا چهرھ شھید رو دیدم قلبم وایساد . خندم رو قورت دادم . فقط زل زدم بھ عڪس . اصلا دستام تڪون نمیخورد انگارے یخ زده بود .😳
نمیدونم چرا اون نگاهم با نگاھ هاے همیشگے ڪھ بھ جنس مخالفم داشتم ڪاملامتفاوت بود ....
هر ڪارے ڪردم نتونستم بھ خودم بیام . انگار تو چھره شھید یھ نور خیلے عجیبے بود . چشمامو محڪم بستم گفتم بھ خودت بیا دیونه 😶
بعد سریع عڪس رو رد ڪردم و اومدم بیرون . اصلا نتونستم تحمل ڪنم دوبارھ سریع برگشتم و عڪس رو نگاھ ڪردم . سیر نمیشدم ازش . اون عڪس یھ آرامش خیلے عجیبے داشت برام 💙
اون آرامشو هیج جا تجربھ نڪرده بودم 😻
نمیدونم چے باعث شدھ بود ڪھ جذب عڪس شم . چے منو میڪشوند بھ سمت عڪس . چے باعث میشد ڪھ بھ من یھ حس عجیب و خوبے منتقل شھ....
#ادامھدارد....
#گذشتھاےبےرحم 💔
#قضاوتنڪنمومن
🥰🥰 #روایت بخشنده ترین بخشنده
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
#7 حسم دگࢪگون شدھ بود . گفتم خدایا چࢪا اینطورے شدم؟ بھ عڪس نگاه ڪردم گفتم تو ڪے هستے؟ چرا اینقدر آرا
#8
شخصے ڪه تازھ متحول شدھ مسلما نمیتونھ درست با ڪسایے ڪھ نمیتونن باهاش ڪنار بیان راھ بیاد 🚶🏻♂💔
خیلے دل نازڪھ....
تحمل اینو ندارھ ڪه بزارھ هرڪے هر چے دلش میخواد بهش بگھ ....
بالاخره اونم آدمھ دلش میگیره ، قلبش میشڪنھ ، تحملش سر میاد ....
اوایل تحول من با ڪوچڪترین حرف ڪھ بهم میگفتن ناراحت میشدم و میرفتم گریھ میڪردم 🍂
خداوڪیلے خیلے حس بدیھ وقتے ببینے ڪسے نیست حالتو درڪ ڪنھ . فقط خودتے و خدات و یھ قلب شڪستھ در برابر یھ ملت گمراھ 🙂💔
متحول شدهها میفهمن چے میگم ....
خیلے ناراحتم میڪردن جورے ڪھ بعضے وقتا واقعا بھ سرم میزد دست بڪشم از این راھ . بالاخرھ فرد متحول شدھ مثل یھ جونھ تازھ جون گرفتھ و سر از خاڪ بیرون آوردھ هست....
میزد بھ سرم ولے نمیتونستم 🙃
وابستھ بودم . هرچند ڪھ اعتقادم هنوز محڪم محڪم نبود ....
یڪ بار خیلے اذیت شدم . مغزم پر بود از طعنھ هایے ڪھ میزدن . رفتم اینترنت و دوتا ڪلیپ از شھید ولایتے فࢪ دانلود ڪردم . گفتم مثل همیشھ آرومم ڪن شھید ♥️
رو تخت نشستھ بودم تو حیاط . ڪسے هم خونھ نبود . یڪے از ڪلیپا گذاشتن سنگ مزار بود و اون یڪے قسمتے از مراسم تشیع شھید بود . 🌿
سر جمع هر دوتاش یھ ده دقیقھ تا ربع ساعتے بود .
تا اولین ڪلیپ رو دیدم اشڪ از چشام روانھ شد . دلمم ڪھ از اون حرفا گرفتھ بود دیگھ بدتر 💔
احساس میڪردم غمگینترین آدم جھانم . ڪسے ڪھ تمام درد و رنجهاے دنیا انباشتھ شدھ رو ڪولش و باید الان خودش رو با گریھ خالے ڪنه🙂💔
هیچوقت هیچوقت تو عمرم اونقدر گریھ نڪرده بودم . زااااار میزدما 🚶🏻♂
مداحے ڪھ رو ڪلیپ بود عطش غمم رو بیشتر میڪردم . انگار تند تند قلبم دارھ بر اثر تیر ضربھ میخورھ....
خیلے بیتابے میڪردم چشام دیگھ نمیدید نزدیڪ بود خون ازش ببارھ 🖐🏻🥀
تا ربع ساعت حال من همین بود....
خراب خراب خراب....
یھ چیزے میگم یھ چیزے میشنوے ...
درڪش سختھ برات ولے بدون بدترین حال رو داشتم 🍂✨
ڪلیپ ها تمام شد . داشتم غش میڪردم حالم خیلے بد بود . گوشیمو گذاشتم زمین . داشتم اشڪ چشامو پاڪ میڪردم یھو دیدم تو یھ لحظھ گوشیم خود بھ خود وارد تلگرام توے چنل رسمے استقلال با چندین میلیون عضو شد و آخرین عڪس خود بھ خود دانلود شد و ڪلیڪ شد روش 😳
مثل گاراج دهنم باز موندھ بود . خدایا این چھ وضعشه ؟ چش شده گوشیم ؟
چشامو باز ڪردم بغضم رو قورت دادم و عڪس رو نگاھ ڪردم . 💙
واقعا داشتم میمردم . دستام مثل بید میلرزید . ڪل بدنم یخ ڪردھ بود و دستام خیس عرق شدھ بود .
تو عڪس یڪے از بازیڪناے استقلال بود ڪھ در حال دویدن بود . بالاے عڪس نوشتھ بود ⇣
آرام باش و سرت را پایین بگیࢪ . حتے خدا هم میداند ڪھ تو چھ ࢪاھ زیبایے را شروع ڪࢪدے 💙🦋✨
دقیقا همین متن . یھ حس عجیبے از درون بھم گفت این داداش حسینھ . دیدے بھت نشونھ داد؟ دیدے چطور دارھ تورو تشویقت میڪنھ بھ ادامھ دادن راهت؟ دیدے چطور باهات در ارتباطھ ؟ بھ نتیجھاے ڪھ میخواستے رسیدے؟ میبیے شھید چطورے آرومت میڪنھ ؟ میبینے دارھ بھت عفت رو یاد میدھ ؟
اینارو دقیقا انگار ڪسے بھم میگفت 😻✌️🏻
داشتم از ذوق گریھ میڪردم . وسط حیاط جیغ میڪشیدم گفتم داداش حسین تویے؟ واقعا این تو بودے بھ من پیام رسوندے؟ 😭💔
فورا پیام دادم بھ دوستم همونے ڪھ فرستادھ شھید ولایتے بود . همھ چیو گفتم و عڪس رو براش فرستادم . گفتم یعنے داداش حسینمھ ؟
گفت هیچ چیزے غیر از این نیست. آخھ این جملھ چھ ربطے به بازیڪن استقلال داره؟ چرا بابد بعد از حس تو شڪل بگیره ؟ این خود حسین بودھ ڪھ حرفشو بھت رسوندھ 😻☝️🏻
نمیتونم بگم اون موقع چھ حسے داشتم .یعنے اصلا نمیشھ گفت . اینقدر شرمنده شدم بخاطر اون حرفایے ڪھ میزدم.... اون ڪارا..... اون رفتارا ..... اون مسخرھ در آوردنا.....
گفتم شھید ولایتے تو منو عاقلم ڪردے تو معجزھ ڪردے برام همین جا و همین الان قول میدم بهت ڪھ میشم همونے ڪھ انتظار دارے.....
اونقدر تغییر میڪنم ڪھ همھ انگشت بھ دهن بمونن . حالا بھ هر سختے هم ڪھ باشه. همش مےارزھ بھ یڪ لبخند آقا امام زمان 🌱
همون روز همونجا شد اولین نشونھ شھید و اولین عھد مھم زندگے و شروع تحول و سبڪ جدیدے از زندگے من 🙂🧡
اون روز ¹ خرداد ¹³⁹⁸، ⁹ ماه بعد از شھادت شھید بود .....
همھ چے از اون روز شروع شد ....❣
من تازھ وارد تلاطم زندگے و امتحان اصلے خدا از زندگیم شدم دیگھ از اون روز بھ بعد من فھمیدم دردایے ڪھ از حرف و رفتارهاے اطرافیانم میڪشیدم برا من هیچے نبوده . تازھ طعم اصلے درد رو چشیدم با امتحاناتے ڪھ خدا ازم میگرفت و میگیرھ🥀
#ادامھدارد.....
#گذشتھاےبےرحم 💔
#قضاوتنڪنمومن ☝️🏻
🥰🥰 #روایت بخشنده ترین بخشنده
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
#8 شخصے ڪه تازھ متحول شدھ مسلما نمیتونھ درست با ڪسایے ڪھ نمیتونن باهاش ڪنار بیان راھ بیاد 🚶🏻♂💔 خیل
#9
خلاصھ از بعد از تحول دنگ و فنگ برا پاے اعتقاد خودم ایستادن شروع شد و هنوزم هست و ادامھ دارھ ....🚶🏻♂
تنھا سد زندگے من خانوادمھ . چون هم عقیدھ نیستیم خیلے مشڪلات داریم . راھ من رو بستن. نمیزارن خودم باشم بدشون میاد از فضاهاے معنوے . واقعا من الان حسرت بھ دل موندم ڪھ یڪ بار بدون هیچ ترس و مشڪلے وارد یھ فضاے معنوے بشم 💔
طبیعیھ ڪھ وقتے فرد متحول میشھ تمام تلاشش میڪنه ڪھ بتونه هرڪارے ڪنھ برا محڪم شدن و ریشھ زدن دین تو ذهنش . اینو میتونھ از فضاهاے معنوے و معاشرت با افراد مذهبے بھ دست بیارھ ڪھ متأسفانه رو ما بریدست 🙂🥀
امتحانات خدا واقعا سختھ. هر لحظھ میترسم و با خودم میگم ڪھ نڪنه یھو گول بخورم و از امتحانات رد بشم....
سخت ترین شرایطے ڪھ تا بحال برا من رقم خوردھ ڪھ همین سختترین امتحان هم بود پاے شراب وسط اومدن بود 😞
اینو قبلا گفتم بازم میگم چون ممڪنه برا بعضیا سوال شھ....
پدر من یھ بطرے شراب خالص خالص آورد خونہ برا استفاده. نمیدونم چے شد ڪھ بھ سرش زد بیاره تا همہ بخورن 😐💔
دقیق اون لحظہ رو یادمہ ڪھ بطرے دستش بود و بہ همراه لیوان آورد گذاشت و شروع ڪرد بہ ریختن ....
مثل بید دست و پام میلرزید . گفتم نڪنہ منو مجبور ڪنن بھ خوردن 😰
لیوان اول رو خودش خورد . بعد داد مادرم بعد خواهرم . داشتن میخوردن اونا ....🥀
میدونستم نفر بعدے منم . بابام شروع ڪرد بہ صحبت ڪردن راجب خواص شراب ڪہ چمیدونم برا قلب خوبہ و ڪلیھ و رقیق شدن خون و این حرفا .😐
سعے ڪردم از موقعیت استفادھ ڪنم . خودمو زدم بیحالے . دستمو گذاشتم رو سرم ڪھ مثلا حالم بدھ . مامانم گفت چے شده؟ گفتم نمیدونم سرم دارھ گیج میرھ . خدا خدا میڪردم ڪھ اتفاقے نیوفتھ . التماس داداش حسین میڪردم ڪھ ڪمڪم ڪنھ. گفتم داداش ڪمڪم ڪن نجاتم بدھ از این وضع 😭
بابام گفت عب ندارھ بیا اینو بخور بھتر میشے . این خونتو رقیق میڪنھ ...
یا ابوالفضل اینڪھ بدتر شد 😭💔
پاهام یخ ڪردھ بود . از تھ دلم و از درون با تمام وجود گفتم داداش حسیییین 💔
ڪمڪم ڪن ....
بابام میخواست برام بریزھ یھو دید لیوان نیست . یھ دونھ ڪم آوردھ بود ....
تھ دلم گرم شد ....
ولے باز خیلے دلشورھ داشتم .بھ خواهرم گفت لیوانتو بدھ تا براش بریزم . بھانہ آوردم گفتم نمیخوام من دهنے ڪسے نمیخورم (منے ڪہ غیر از آبجیم دهنے ڪسے نمیخوردم😐💔). گفت مگھ نجسه؟ گفتم نھ ولے بدم میاد .
انگار همون موقع همشون دست بھ دست هم داده بودن ڪھ بدن من بخورم ....
مادرم گفت تو همیشھ میخوردے چیو الان بدت میاد؟ پشت سرش خواهرم گفت نھ بابا هیچیش نیست . این حالا چرت و پرت میگھ ڪھ حرامہ و میترسھ گناه ڪنہ . بعد با مامانم بلند خندیدن 💔
بابام خیلے بدش اومد . گفت چھ غلطا؟ این چرندیات چیھ دیگھ؟ حرام؟!
بعد مادرم گفت من باید یھ آخوند برا این بگیرم . حقشہ صبح تا شب بشینہ عمامہ سہمترے بشورھ و دوبارھ خندیدن 😐💔
نمیدونم چھ پدر ڪشتگے سر دین با من دارن ڪھ اینطورے میڪنن😞
منم گفتم نخیر . شما اینو بو ڪنید . ڪل اتاق بو الڪل برداشتھ نمیشھ اصلا بشینے حالم دارھ از ای بو گند الڪل بھ هم میخورھ اون وقت توقع دارین بخورم؟😒
بابام گفت ناراحتے ندارہ ڪھ . الان خودم میرم برات لیوان بیارم و رفت 😰
مادر و خواهرم هیچے نگفتن فقط نگاھ ڪردن ....
واقعا داشتم بیچارھ میشدم . چارھاے جز فرار ڪردن نداشتم. تصمیم گرفتم از خونہ بزنم بیرون . ڪارے از دستم ساختہ نبود
نمیدونم چے شد ڪھ وقتی رفتم چادرمو برداشتم و سریع از خونہ رفتم بیرون زبون مادر و خواهرم بستہ شد و هیچے نگفتن😶
یعنے اصلا جلومو نگرفتن . فقط نگاھ ڪردن . منم سریع رفتم بیرون خونھ مادربزرگم 🖐🏻
دیگھ نفهمیدم چے شد .شب با هزار ترس و لرز برا اینڪھ بابام سوال جوابم ڪنہ ڪھ چرا رفتم برگشتم خونھ .
خیلے عجیب بود هیچڪس هیچے بهم نگفت . هیچے هیچے 😻🖐🏻
اینجا هم باز یھ معجزھ دیگھ از شھید ولایتے بود....
بگذریم. اینو میخوام بگم ڪھ زندگے سراسر آزمونھ و امتحان خدا . ببین رفیق اینو خدا خودش میگھ ڪھ هرڪے برام عزیزترہ بیشتر مورد امتحان قرارش میدم . (بھ وللھ تعریف از خود یا تز دادن نیست ڪھ یہو چندتا اعتقاد خراب فڪر بد نڪنن) پس بدون اگر دارے امتحان میشے خیلے خدا دوست دارھ . بدون دارے امتحان میدے ڪھ خدا بفهمھ آیا میتونھ برا شھادت بگیرتت یا نھ! شھامت مبارزھ و مقابلھ با شیطان رو دارے یا نھ!☝️🏾
اگرم ڪھ اصلا مورد امتحان قرار نمیگیرے بدون خیلے از قافلھ عقبے💔
بدون هنوز یھ مذهبے واقعے نیستے. بدون وقت بھ خودت اومدنھ....
امتحانات سختے در انتظارتھ رفیق 🖐🏻
#ادامھدارد...
#گذشتھاےبےرحم 💔
#قضاوتنڪنمومن ☝️🏻
🥰🥰 #روایت بخشنده ترین بخشنده
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
#9 خلاصھ از بعد از تحول دنگ و فنگ برا پاے اعتقاد خودم ایستادن شروع شد و هنوزم هست و ادامھ دارھ ....🚶
#10
دیگھ زیادے حرف زدنم خوب نیست 😄✌️🏻
فقط قصدمو از تعریف تحولم میگم ....
بخدا اینا تعریفے ندارہ . افتخارم نیست ڪھ بخواے از گذشتہ و گناهات بگے. ریا و تز دادنے هم درڪار نیست . هدف جمع ڪردن ممبر و طرفدار و توچشم اومدن و فلان بهمانم نیست .(قابل توجہ یہ سرے ڪند مغز💔)
خیلے سختہ وقتے ببینے تو جامعھاے ڪھ دارے زندگے میڪنے لجن همہ جاࢪو فࢪا گرفتھ و مردم سرزمینت دارن هر روز بیشتر و بیشتر تو این لجن فرو میرن 🙂💔
خیلے سختھ وقتے با چشم اینارو میبینے، با گوشت میشنوے، حسش میڪنے، فڪرش میڪنے 🌪
با خودت میگے خدا یعنے انقلاب و این دینت و این مجاهدتهاے طے ⁴⁰ سال گذشتہ دارھ همینطورے الڪ الڪے از ذهن مردم پاڪ میشھ ؟😞🥀
حتے مذهبے ها؟ .....
حالا ما ڪارے بہ غیر مذهبے ها نداریم . اگہ بخوایم راجب اونا بگیم ڪھ یہ طومارے میشہ برا خودش 🚶🏻♂
بھ وللہ خیلے سختھ وقتے ببینے هر روز همینایے ڪھ داشتن دم از مذهبے بودن و انقلابے بودنشون میزدن ، ادعا رو ادعا میڪردن ، مذهبے بودنشو جار میزدن ، نداے واے اگر خامنہاے حڪم جہادم دهد رو سر میدادن ، دعاے هر دقیقشون شھادت بود ، دارن بیشتر از اون غیࢪ مذهبیا تو این لجن فرو میرن 😞
بھ وللہ سختہ ....
سختھ وقتے ببینے اعتقادات دارہ هر لحظھ بیشتر و بیشتر از ذهنشون میپره ، وقتے ببینے اینقدر معاشرت با نامحرمشونو شوخے گرفتن و تو این راہ راحتن ، وقتے ببینے دارے نہے از منڪرشون میڪنے و اونا بخاطر نادونیشون برا هر گند ڪارے ڪھ میڪنن یھ استدلال دینے چرت میارن ڪھ ڪارشونو انڪار ڪنن ، وقتے ببینے اعتقاداتشون شل شدہ ، ایستادگے و مقاومتشون ڪم شده، دیدشون عوض شده و تو در برابر هیچڪدوم از اینا هیچ ڪارے نتونے بڪنے سختھ🖐🏻💔
آدم وقتے اینارو میبینہ قلبش بھ درد میاد . گریش میگیره . دلش بھ حال امام زمانش و خداے خودش میسوزه . آتیش میگیره وقتے میبینہ ڪھ مردم بہ راحتے با این مذهبے نماییشون پا میزارن رو خون شھدا .
ولے ڪارے از دستش ساختھ نیست 🚶🏻♂🥀
خودمونے بگم 🙂🧡
وقتے یڪے مثل امثال من ڪھ خانواده مذهبے نداره و براے یڪ ثانیہ هم حسرت مذهبے هارو میخوره و واقعا داره برا اعتقادش میجنگھ یا یہ فرد با خانواده مذهبے و اعتقادات بشدت قوے و پاڪ ،ببینھ یہ سرے مذهبے نما با این ڪاراشون دارن اسم تمام مذهبے هاے واقعے رو میبرن زیر سوال و بہ نحوے همہ رو میبرن زیر چتر نجس خودشون ، چطور میتونہ ساڪت بشینہ و بزارہ همینطور دینش از بین بره؟
نمیشھ ...
اون داره زجر میڪشہ وقتے میبینہ اسم اینم ناحق داره همراه مذهبے نماهاے دیگہ در میره🍂
باور ڪن نمیتونہ دست رو دست بزاره و ڪارے نڪنه....
بالاخره اونم در مقابل مردمش مسئولہ ...
اگر بتونہ یڪ نفر رو هم سر عقل بیارہ براش ڪافیہ....
هرچند ڪہ ارزش ڪار اون مثل افتادن یڪ قطره آب توے اقیانوس باشھ 🙂💔
تلاش میڪنہ.... واقعا تلاش میڪنہ....
اینم شد هدف ما .... از زندگے و دردامون گفتیم بہ خیال خوش اینڪہ حداقل یہ نفر بھ خودش بیاد 🙃💔
ببین رفیق ☝️🏽
مذهبے نما خیلے حقالناس گردنشہ . چرا ڪھ وقتے یڪے مثل خانواده من ببینہ یھ مذهبے نما داره مذهبے نمایے میڪنہ فورا بھ خانما میگہ هرچے قره زیر چادࢪه....💔
یا بہ آقایون میگہ بےغیرت تر از پسر مذهبے نیست ...💔
اینا حقالناس نیست؟
چرا هست رفیق ....
حقالناس میلیونها مذهبے واقعے میوفتہ گردنش 🙂
بابد قیامت از تڪ تڪ مذهبیاے واقعے حلالیت بگیره 🍂
پس بھ خودت بیا ☝️🏽
خودت خودت رو سر عقل بیار ...
ببین با خودت چند چندے....
ڪجاے قافلہاے؟
جا افتادے یا نہ؟!
برگرد بغل خدات رفیق 😉💚
اون همیشہ منتظرتہ 🌱
#اینحرفاهمشبہهدفتلنگرهاولمخطابمیڪنمبہخودمچراڪہممڪنہگناهڪارترینفردجهانخودمنباشم 💔
گاهے تحول ایجاد ڪردن تو زندگیمون بد نیست 🙂✨
میشھ داشتن یہ آخر عاقبتے مثل عاقبت من 🌻
شیرینِشیرین 💛
تحولے ڪھ گذشتہ بے رحمت همش برات بشہ تجربہ ....
#بہخودمونبیایم 🖐🏽
#گذشتہاےتجربہآور ♥️
#قضاوتنڪنمؤمن ☝️🏻
#پایان 🚶🏻♂
●○○●
🥰🥰 #روایت بخشنده ترین بخشنده
دختری بود که عاشق خدا بود وقتی هنوز مدرسه نمیرفت قرآن میخوند وقتی پنج سالش بود نماز میخوند اون خدارو دوست داشت. عاشق خدا بود. وقتی تو خونه دعوا میشد فکر کردن به خدا آرومش، میکرد. وقتی تنها بود و ناراحت فقط با خدا حرف میزد،اما با آدمای نادرستی دوست شد و فشار های خونواده باعث شد عشق خدا از یادش بره خدایی که عاشقش بود براش روز به روز کمرنگ تر میشد. پدر و مادرش اونو مجبور به نماز خوندن میکردن، شاید همین ها باعث شد خدایی که عاشقش بود براش بشه یه هیولا که مجبوره عبادتش کنه 😔😔هر روز که میگذشت انگار خدای واقعی رو بیشتر یادش میرفت. بیشتر و بیشتر ازش متنفر میشد😔😔😔😔😔و محدودیت هاش آزار دهنده بود. باخودش میگفت چرا باید نماز بخونم چرا باید حجاب داشته باشم اصلا چرا باید خدارو بپرستم میگفت دوس دارم بزرگبشم و دینمو عوض کنمو از ایران برم. یه روز وضع خیلی خرابتر شد دخترک عاشق کسی که نباید شد و هر روزش شده بود گریه و ناراحتی تنها وقتی خدارو صدا میزد که میخواست بهش بگم خدایا منو به اون برسون و هر روز هم تنها تر از قبل میشد و وضع خرابتر! تا اینکه یه روز صبحوقتی از خواب بیدار شد حدودا ساعت یازده صبح بود رفت تو پذیرایی و چشمش به تلویزیون خورد چیز عجیبی در درونش بیدار شد عکس یه شهید بود نمیدونست کی هست یا کی بوده فقط میدونست شهید شده خود به خود اشکاش سرازیر شد و حالش دگرگون اما دلیلش رو نمیدونست حتی نمیدونست این شهید کیه اما دوسش داشت اونروز برای نماز جمعه رفتن به مصلا و بعد از سالها نمازی با عشق، خوند نه اجبار. از فردا همه از اون شهید میگفتن!دخترک یه دلیل حس کنجکاوی و اشکهایی که با منطق اون جور در نمیومد و همینطور نیرویی که درونش بیدار شده بود در مورد اون شهید تحقیق کرد و خوند و خوند و خوند آری قاسم سلیمانی قطعا برای او قهرمان بزرگی بود
بعد از حاج قاسم به خدا رسید و دوباره به وجود پاکش معتقد شد اما اون فک میکرد خدا فراموشش کرده و دوسش نداره. سه شب تمام فقط گریه میکرد تا اینکه با چشمانی گریون و دستانی لرزون رفت سمت کتاب قرآن. قرآنی که از بچگی داشت.
بازش کرد و روی صفحه اولش شروع به نوشتن برای خدای خودش کرد. اول عذر خواهی کرد و گفت خدایا منو ببخش که اینجا مینویسم اما شاید اینجا ببینیش بعد گفت خدایا من تورو دوس دارم اما تو منو نگاه نمیکنی اگه منو میبینی بهم نشون بده التماست میکنم.
همون شب خواب دید که یه پنجره تو اتاقش باز شده و چند تا کبوتر داخلش پرواز میکنن تو خواب مادرشو صدا زدو بهش گفت مامان خدا منو میبینه خدا منو دوس داره و از خواب بیدار شد
🥰🥰#روایت بخشنده ترین بخشنده
دخترک خوشحال بود خدا اونو میدید و اون الان متوجهش شد.
اما سخت بود اون خیلی از خدا دور شده بود و برگشت سخت و دشوار خصوصا با وجود شیطان و رفقایی که بدترش میکردند. دقیقا اون زمان کرونای بدی گرفتند و پدر دخترک تو بیمارستان بستری شد خودش هم تو اتاق قرنطینه اون مدت نماز هاشو خوند و یادش نرفت اما نمیتونست حجابو شهدا و اجبار های دینو درک کنه.
اون یه دخترخاله داشت که عاشق کتابهای شهدا بود. دخترک هم عاشق کتاب بود اما شهدا نه!
یه روز وقتی برای خرید کتاب به کتابخونه رفت کتاب سلام بر ابراهیمو از داخل قفسه کتابخونه برداشت تا به دختر خالش هدیه بده.
گذشت و گذشت تا اینکه یه شب حدود ساعت 12 که خوندن رمان، جدیدشو تموم کرد حوصلش سر رفت اون معمولا تا نصف شب کتاب میخوند به سمت کتابخونه اش رفت و بین کتابها سلام بر ابراهیمو برداشت.
رفت روی تخت نشست و شروع به خوندن کرد با هر ورق بیشتر از ابراهیم خوشش میومد و با هر ورق قطره اشکی دیگر میریخت تا اینکه جلد دوم کتاب رو تموم کرد با خودش نشست و با ابراهیم سخن گفت. گفت :ابراهیما من تورو خیلی دوس دارم میشه یه جور دیگه کنارم باشی یه جور دیگه صدات کنم و کتاب سلام بر ابراهیم دورو باز کرد تیتر. اول کتاب برادر بزرگتر اومد و ابراهیم شد برادر بزرگتر دخترک.
دخترک عاشق برادرش ابراهیم بود و سعی میکرد شبیه به اون باشه وقتی دید ابراهیم میگفته حجاب حجابشو رعایت کرد و بیشتر و بیشتر در مورد خدا تحقیق میکرد دخترک هر روز مصمم تر میشد و بیشتر رعایت میکرد اون عاشق خدا و شهادت شد و کم کم بابا مهدی و شناخت اون دختری که مامانش میگفت حجابتو رعایت کن حالا به مامانش التماس میکرد چادرشو کنار نزاره اما دنیا نچرخید و مادر و پدرش عوض شدن. اون خیلی ناراحت بود اما چه میشد کرد اون چادری نبود اما عاشق چادر و خدا بود تا اینکه تو مدرسه به اسم رهبر و خدا اهانت شد و دخترک تبدیل شد به کسی که مدام مسخره و اذیت میشد اما همین باعث شد اون چادر سر کنه و دیگر از سرش در نیاره هر چند کلی به خاطرش آزار دید. اما اون دوستای زیادی داشت و بعد از اون همه تلاششو برای شناخت امام و معرفی ایشون به بقیه کرد. اما انگار شیطان راحتش نمیزاشت و میخواست اونو از ایستادن نهی کنه تا اینکه دخترک وابسته به رفیقش شد اما اون رفیق بدجوری دلشو شکست دخترک تا میتونست گریه کرد و گذشته وحشتناکش دوباره بهش یادآوری شد و دوباره یادش اومد. وقتی مشغول تحقیقات همیشگیش بود متوجه شد به گناه بدی معتاد شده و نمیتونه ترکش کنه اون نمیدونست باید چیکار کنه شرمنده و درمانده بود رفت و تابلوی ابراهیمو برداشت و گفت داداشی میدونم منو میبینی اما دستمو بگیر بهم بگو که منو میبینی همون موقع بهش خبر دادن رفیقش رفته تو کما اون خیلی گریه کرد و متوسل شد به ابراهیم وقتی رفیقش بهوش اومد اونو دیده بود و ابراهیم بهش گفته بود که به اون بگه حاجتش برآورده شده و دخترک دوباره از همه چیز مطمئن شد و خدارو به خاطر همه چیز شکر میکرد
🥰🥰#روایت بخشنده ترین بخشنده
ماجرای پسری که امام زمان رو در خواب دید واقعیته من اون طرف رو میشناسم
بسم الله و بالله و فی سبیل الله و علی ملت رسول الله.
از زبان خودش میگم
من یه پسر ۱۷ ساله غیر مذهبی بودم نه اهل نماز نه قرآن نه هیچ
با دختر ها رابطه داشتم فقط حرف و تلفنی
غرق در گناه بودم
خلاصه بگم من عاشق دختری شدم بعد ۱سال در سال تحویل رفت
من هم داغون شدم
همش آرزو مرگ وووو
یک روز صبح از خواب پاشدم یجوری حس آرامش داشتم
اصلا مثل قبل نبود
رفتم روبیکا و خودم گفتم مذهب چیه دین و ایمان و خدا و پیامبر امام چیههه
جستجو زدم کانال گروه مذهبی چله ختم
ووو آورد بالا منم نماز دوست داشتم خدا قبول داشتم برا امامحسین زنجیر سینه کار هم میکردم
من با کانال آشنا شدم و درخواست دادم که نماز یادم بدید اوایل مذهبی بودنم بود
ی دختره اومد بهم نماز یاد داد
منم تمرین کردم نماز ها یاد گرفتم هرچه نماز میخاندم بیشتر سواد و علم دانشم زیاد میشد رفتار هام تغیر میکرد
بعد از مدتی از مذهبی بودنم گذشت
من با حدیث امام صادق آشنا شدم گفته بود هرکه چهل صباح دعا عهد و بخونه امام زمان رو میبینه من رفتم خوندم بعد هر نماز صبح
خدایی به ۳۰ روز هم نرسید
من یک شب در اتاق درحال گوشی بازی بودم
بطور اتفاقی خوابم برد در حین خواب ی مردی قشنگ خوشتیپ خش بو آراسته تمیز بلند قد مرتب وارد اتاق من شد اون مرد امامزمان بود خودم شاهددد بودم در اتاقم بسته بود بازش کرد دستشو گذاشت رودست گیره در اومد تو
هیچ نگفت ۵ الی ۱۰ دیقه وایساد
من از خواب پریدم بگم من امام زمانم دیدم باز هم در حالت بیداری من امام زمان رو دیدم چند دقیقه اما بعد این اصلا نمیدونم کجا رفت
اتاقم خوش بو یجوری زد و سبز مثل مرقد امام ها شده بود
من بدنم سست شد و بشدت گریه میکردم انقدررر گریه کردم تا صبح نخوابیدم فقط گریه کردم
ازون روز به بعد من یه آدم دیگه ای شدم تعریف نیست واقعیته
#روایت بخشنده ترین بخشنده
من شدم پسری مذهبی کامل طالب دین و مذهب شدم با مطالعه و جست و جو کردن من علمم پیشرفت کرد منی که اصلا راجب دین ندونستم اصلا
و سربلند شدم مثل قبل غم و اخمو ناراحتی در زندگیم نماند
من با نماز خواندن و کار خوب کردن بیشتر پیشرفت کردم و بیشتر عاشق دین و مذهب اسلام ایران شدم
و همین چند روز پیش درحال نماز مغرب بودم شب جمعه بود من دلتنگ امام زمان بودم
سر نماز بشدت گریه کردم
بعد امام زمان اومد جلوم وایساد ولبخند زد یعنی از بس چهراش مشکل بود من از شدت ذوقق ۳ ساعت یا کمتر فقط گریه کردم
و من کسی بودم نه خدا رو شناختم نه امامن اسلام ن پیامبر
هیچی
ی وحشی بودم اعتراف میکنم نارام بودم بی هدف بی اندیشه اما با این نماز ها نظم و انضباط و ترتیب به کارام اضافه شد
منی که امر به معروفم میکردم الان خودم امر به معروف میکنم
با موفقیت
و در حوزه های دین مذهب مهدویت و کلی چیزا دیگ راجب دین فعالیت میکنم
#روایت بخشنده ترین بخشنده
شب جمعه گذشته
خسته بودم
آهنگ به طاها به یاسین گوش دادم ی فیلم استاد رائفی پور دیدم
اذان کرمانشاه داد
رفتم مغرب بخونم ایستادم اذانمو گفتم
بعد ی حسی اومد تودلم
سبک شدم
توی اتاقم امام زمان تکیه زده بود به دیوار فقط نگام میکرد و لبخند میزد
منم آنچه در توان داشتم مثل بچه ای که برای سیر مادرش گریه میکنه گریه کردم ب شدت انچهتمامتر سر نماز بودم مهر نمازم خیس شد
از شدت ذوق شوق و عشق به امام زمان اینجور شدم بعد از نماز هم کلی گریه کردم
دیگ زدم بیرون رفتم زیر باران دعا کردم
#روایت بخشنده ترین بخشنده
✍ فضیلت روز و نماز جمعه
💠 امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند:
هنگامى که امام جمعه از خطبه خلاص شد تا صفهاى نماز منظم شود، در این حال دعا اجابت مى شود و همچنین از آخر روز #جمعه تا غروب خورشید، دعا مستجاب مى شود.[۱]
💠 همچنین حضرت فرمودند:
هیچ قدمى به سوى #نماز_جمعه نمى رود، مگر این که خداوند آتش را از او حرام مى نماید.[۲]
💠 حضرت امام محمدباقر(علیه السلام) فرمودند:
در روز جمعه هیچ عبادتى نزد من محبوب تر از #صلوات بر محمّد و آل محمّد نیست.[۳]
[۱] اصول کافى، ج 3، ص 416
[۲] وسائل الشیعه، ج 5، ص 3
[۳] اصول کافی ج۳ ص 429
[ اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم ]
#حدیث_روز
#روایت
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
✍ #اصلاح_عیوب
💠 امام صادق علیه السلام:
هیچ بندهای نیست که #خیری را در نهان انجام دهد مگر آنکه با گذشت روزگار خداوند خیری از او آشکار سازد
و هیچ بندهای نیست که در نهان کار #شرّی به جای آورد جز آنکه با گذشت زمان خداوند شرّی از او را نمایان سازد.
📚فقه الرضا(ع) ص ۵۲
#حدیث_روز
#روایت
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
-------•••🕊•••-------
@Iran_gavi🌱
-------•••🕊•••-------
🌸🍃🌸🍃
میخوای ببینی پیامبر مهربان خدا (ص)
دربارهی دخترها چی فرمودن؟
#روایت #روز_دختر #میلاد_حضرت_معصومه
#روایت
زمانی که حضرت علی(ع) از جنگ صفین برگشت، و به قبرستانِ پشت دروازه کوفه رسید، رو به مُردگان فرمودند: ای ساکنان خانههای وحشتزا و محلههای خالی و گورهای تاریک!
ای خفتگان در خاک، ای غریبان، ای تنها شدگان، ای وحشت زدگان! شما پیش از ما رفتید و ما در پِی شما رَوانیم و به شما خواهیم رسید.
اما خانه هایتان، دیگران در آن سکونت گزیدند و اما زَنانتان، با دیگران ازدواج کردند و اما اموال شما، در میان دیگران تقسیم شد.
این خبری است که ما داریم.
حال شما چه خبر دارید؟
آن حضرت سپس به اصحاب خود فرمودند: بدانید كه اگر اجازه سخن گفتن داشتند، به شما خبر میدادند كه بهترین توشه (برای زندگی آخرت)، تقوا است.🍃
📖نهجالبلاغه/حکمت۱۳۰▪️منبع
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻