eitaa logo
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
823 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
43 فایل
گویندچرادل‌به‌شهیدان‌دادی!؟ والله‌که‌من‌ندادم‌آنهابردند💚🌱 بگوشیم👇 https://harfeto.timefriend.net/17230456282329 کانال دوم @yaran_mehdizahra313 کپی‌رگباری‌؟حلالت‌رفیق 「ٺــــوَڶُــــــڌ۲۶آݕـــإݩ¹⁴۰¹❥︎」 「 اِݩقضا!؟تـﺄخداچہ‌بخـۈاهـد」
مشاهده در ایتا
دانلود
حالا هی لف بدید ؛ من ضرر میکنم یا شما ؟ 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
شفاعتت‌میکند‌آن‌شهیدی‌که هنگامی‌که‌میتوانستی‌گناه‌کنی ولی‌به‌حرمت‌رفاقتت‌بااوگذشتی(:🌿 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
تنهایی مهدی عج را هیچ کس باور نکرد....🥀 ‌ 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
تنهاامامِ‌زمین،مقتدایِ‌شهر! تنهاچه‌میکنی؟!توکجایی؟!کجایِ‌شهر؟! توگریه‌میکنی‌وصدایَت‌نمیرسَد، گُم‌میشود‌،صدایِ‌گریه‌هایِ‌تودرخنده‌هایِ‌شهر... دل‌خوش‌نکن‌به‌ندبه‌ی‌جمعه،خودَت‌بیا! بااین‌همه‌گناه،‌نَگیرد،دعایِ‌شهر... اینجا،کسی‌برایِ‌توکاری‌نمیکند... فهمیده‌ام‌،که‌خسته‌شدی،ازادعایِ‌شهر... گاه‌از‌نبودَنَت،مثلاگریه‌میکنند! شرمنده‌ام‌،من‌ازاین‌کذب‌‌وادعایِ‌شهر... هرروز‌،دیده‌میشَوی،اماکسی‌تورا، نشناخت،ای‌غریبه‌ترین‌آشنایِ‌شهر... جمعه‌،دوباره‌آمدوبغض‌وفراق‌و‌اشک، آقا! دلم‌گرفته‌شبیهِ‌هوایِ‌شهر:)! "الّلهُــــــمَّ‌عَجِّــــــل‌لِوَلِیِّکَـــــ‌ الْفَـــــــــرَجْ" تعجیل‌درفرج‌آقاامام‌زمان‌‌صلوات ‌التماس‌دعا 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
هرکس‌ازخداقطع‌امیدکند وبه‌غیراوپناهنده‌شود،خداوند اورابه‌همان‌شخص‌واگذارمیکند.. -امام‌جواد‌علیه‌السلام- 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
دست مارا به محرم برسانید فقط🥺🖤🥀 🥀 ۲۶روزتامحرم الحسین🖤
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هفتاد_ودوم ( حسام می گوید ) دختر از اتاق پرو بیرون رفت و
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . تالار را هماهنگ کرده بودند و آتلیه و فیلمبرداری را هم انتخاب کرده بودند و قرار بود حسام با آنها قرارداد ببندد. در کنار جلسات شیمی درمانی و حالِ بدِ حاج رسول، جهیزیه هم خریداری می شد و یک راست به آپارتمان حسام برده می شد و مرتب می چیدند. تقریبا همه چیز آماده بود. حسام و حوریا به آپارتمان رفته بودند و منتظر رسیدن سرویس خواب، که آن را طبق سلیقه ی حوریا بچینند. خانه ی حسام کلی تغییر کرده بود. با آن پرده های تور و وسایل تازه که به سلیقه ای دخترانه و نو عروسانه خریداری شده بود، رنگ و رو و حس و حال آپارتمان حسام کاملا عوض شده بود. حوریا پرده ی حریر زیتونی رنگ را کنار زد و درِ بالکن را باز کرد و سرکی به حیاط خانه ی پدرش کشید. حسام خندید و گفت: _ تا حالا کار من این بود توی بالکن باشم از این به بعد کار تو میشه... حوریا لبخندی زد و با نفسی عمیق آرزوی بهبودی پدرش را توی ذهنش می پروراند. دست های حسام دور کمرش حلقه شد و سرش کنار گوش حوریا جای گرفت و نجوا کرد: _ خوشبختت می کنم. بهت قول میدم. حوریا خودش را بیشتر در آغوش حسام فرو برد و با وجود حسام، به آینده امیدوار بود. _ بریم تو؟! میترسم کسی ببینه. حسام همانطور حوریا را به داخل کشاند و روی سرش را بوسید. برقی از شیطنت به چشمش نشست و گفت: _ میگم حوریا... نمی دونم چرا این اتاقو از همه جای این خونه بیشتر دوست دارم؟! _ چطور مگه؟ آهان... بخاطر بالکن؟ حسام به پاستوریزه بودن حوریا خندید و ادامه داد: _ اون که جای خود... اصلا همه چی از این بالکن شروع شد. ولی... سرویس خواب رو بچینیم دلچسب تر هم میشه... حوریا که تازه منظور حسام را می فهمید با اخمی که پر از خنده بود (منحرف) ی نثار حسام کرد و از اتاق بیرون رفت که از آن جو فرار کند. بعد از چیدن سرویس خواب و شیطنت های حسام و فرار کردن های حوریا، راهی مرکز مروارید شدند. حوریا با دختران آنجا تقریبا خو گرفته بود و دوست داشت برایشان کاری انجام بدهد. روحیه ی تغییر پذیر و هدایت شونده ی آنها بخصوص در این سن آسیب پذیر، بیشتر حوریا را ترغیب می کرد دل بسوزاند و از جان مایه بگذارد. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هفتاد_وسوم تالار را هماهنگ کرده بودند و آتلیه و فیلمبردا
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . ( حوریا می گوید ) بهار گفت: _ حاج خانوم... اگه حجاب داشته باشیم که خوب دیده نمیشیم. الان خودِ تو... با چادر و بی چادرت یه عالمه فرقشه. مانتو رو در بیاری یه تومن دیگه رو قیمتت میره... و نیشخندی زد. سعی کردم به توهین و لحن کلامش بی تفاوت باشم. به چشمش زُل زدم و گفتم: _ یعنی می خوای بگی حجاب مانع دیده شدن خانوما میشه؟ درسته؟! _ بله که درسته. خودت که قطعا می تُرشی با این چادر و حجابت. ولی اون گیساتو بیرون بندازی کلی کشته میدی. نفس عمیقی کشیدم که عصبانیتم کمرنگ شود. این دختر و زبانش، طرز برخورد و حتی نشستن ورفتارش سراسر نیش بود و کنایه و توهین. _ خدا خیلی قشنگ توی قرآن گفته که چرا خانوما حجاب داشته باشن. سوره ی احزاب آیه ی ۵۹ میگه که « ای رسول خدا به همسر و دخترانت و زنان مؤمن بگو خود را بپوشانند » چرا؟! در ادامه میگه « این کار برای اینکه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند بهتر است » خب... خود خدا داره میگه حجاب داشته باشید که دیده و شناخته بشید خانوم خوب و مؤمنه ای هستید و مورد آزار و اذیت قرار نگیرید و ارازل دور و برتون نیان. حجاب داشتن نه تنها مانعی برای دیده شدن نیست بلکه به بهتر دیده شدن خانوما کمک می کنه. تعجب و علامت سوال را در چهره شان دیدم. انگار گیج شده بودند. _ بذارید براتون توضیح بدم. شما وقتی زیبایی ظاهرت رو به نمایش گذاشتی، اونی که داره تو رو میبینه، چه چیزی از تو رو میبینه؟ نظرات طنز و گاهاً نامحترمانه شان با پچ پچ های بلند و کوتاه به گوش رسید. _ ببینید... شما با آرایش و یه لباس جذاب رفتید توی خیابون، حالا یه پسری افتاده دنبالتون. فرض می کنیم نیت بدی هم نداره ها... اصلا قصدش ازدواجه. خب... اون چه چیزی از تو رو انتخاب میکنه؟ اندامت رو... اون خودِ وجودِ تو رو انتخاب نمی کنه بلکه ظاهرت و زیبایی ظاهریت رو انتخاب می کنه چون اون چیزی که از تو دیده همین زیبایی ظاهری تو بوده. حالا خودتون بگید که ما خانوما، زیبایی ظاهری مون بیشتره یا زیبایی باطنی؟! اونی که به خاطر سایز کمر و اندامت میفته دنبالت، باورها و تفکرات بلندت رو میبینه؟! ذوق و استعداد و روحیه ی زیبات رو میبینه؟! نه... اون هیچ کدوم رو نمیبینه چون غرق ظاهرت شده. اینجاست که خدا توی قرآن میگه به خانوما بگو حجاب داشته باشن که بهتر دیده بشن. اینجوری مردا غرق ظاهر ما زنا نمیشن بلکه با دید بهتری زن و روحیات و ذاتش رو میشناسن. منظور خدا هم همینه که زیبایی ظاهرتو بپوشون که زیبایی درونیت دیده بشه چون ارزش تو به زیبایی درونی توست. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هفتاد_وچهارم ( حوریا می گوید ) بهار گفت: _ حاج خانوم...
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . دختر کنار پنجره گفت: _ خب زیبایی ظاهری هم یکی از محسنات یه خانومه. چرا نباید استفاده بشه. لبخندی بهش زدم. _ درسته عزیزم اما قرار نیست کاملا در معرض دید قرار بگیره. همین قاب صورت زیبای تو تا حدی قابل رؤیت هست که نتونه برات مشکلی ایجاد کنه و نگاه های هرزه، تن و روانتو آزار بده. وقتی زیبایی ها و اندام و خصوصیت جنسیتو از دید بقیه بپوشونی اونوقته که فارغ از زیبایی ظاهرتژ تازه وجود خودتو میشناسن. بذار با چیزی که همیشه موندنیه شناخته بشی. داستان یه شاهزاده خانوم رو براتون میگم ( شاهزاده خانومی که کلی خاستگار داشت گفت به خاستگارام بگید بیان که یکی شونو انتخاب کنم. روز ملاقات، اتاقش رو پر از وسایل زیبا و پر زرق و برق کرد و خودش با یه لباس و ظاهر خیلی ساده بدون آرایش وسط اتاق ایستاد. خاستگارا که اومدن، شاهزاده خانوم گفت به اتاق دقت کنید وقتی از اتاق بیرون رفتید هر چی توی ذهنتون مونده روی کاغذ بنویسید. بعد از خوندن کاغذها، همسرم رو انتخاب می کنم. همه سعی می کردن چیزهای بیشتری رو به خاطر بسپارن و وقتی شاهزاده خانوم کاغذها رو می خوند یکی یکی اونها رو دور می ریخت تا اینکه یه کاغذ رو خوند که نوشته بود : شاهزاده خانوم، می دونم که لایق شما نیستم اما میخوام حرف دلمو بزنم بعد برم. من توی اتاق اینقدر محو شما بودم که به غیر از شما چیزی ندیدم. من اصلا نمی دونم توی اتاق چی بوده و چی نبود. ببخشید... خدانگهدار. شاهزاده گفت من با صاحب این نامه ازدواج می کنم چون می خواستم بدونم کسی هست که فقط منو ببینه؟ یا فقط زرق و برق اتاقم دیده میشه؟ من کسی رو می خواستم که فقط منو ببینه. اصلا حجاب هم همین کار رو میکنه. باعث میشه فقط خودت دیده بشی نه زرق و برقت. چون آدمی که به خاطر زرق و برقت بیاد سراغت، وقتی یکی پر زرق و برق تر از تو ببینه دنبال اون میره و تو رو رهات میکنه. حجاب بهت شخصیت میده و باعث میشه فقط و فقط خودت دیده بشی و بهتر دیده بشی. تأثیر حرف هایم را در چهره ی تک تکشان می دیدم، حتی بهار با تمام مقاومت هایش متأثر شده بود. دوست داشتم بحث را ادامه دهم اما وقت کلاس به پایان رسیده بود. در حین خداحافظی با بچه ها، رو به بهار گفتم: _ اصلا نگران تُرشیدگی نباش عزیزدلم. من با همین حجابم دارم ازدواج می کنم و یکی از بهترین آقایون دنیا داره مرد زندگیم میشه. ان شاءالله تک تکتون به زندگی ایدآلی که ته ذهنتونه برسید و با بهترین مرد دنیا ازدواج کنید چون لایق بهترینایید. حسام نمی توانست به دنبالم بیاید. کارهای مغازه خیلی عقب افتاده بود. قرار بود تا آخر وقت مغازه باشد. این روزها بخاطر شلوغی برنامه هایمان خیلی از هم غافل شده بودیم. دوست داشتم او را خوشحال کنم. با مادرم تماس گرفتم و به بهانه ی چیدمان، گفتم به آپارتمان میروم و آخر شب باز می گردم و منتظرمان نباشد. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هفتاد_وپنجم دختر کنار پنجره گفت: _ خب زیبایی ظاهری هم یک
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . حسام کلید زاپاس را به من داده بود. وارد آپارتمان شدم. این روزها حس آرامشی در این خانه داشتم که با تمام حس های دنیا فرق می کرد. کم کم داشت باورم می شد که اینجا خانه ی من است و قرار است شب و روزم را با مردی مثل حسام بگذرانم. ته دلم یک جوری شد. هم استرس گرفتم و هم دلم غنج رفت. حتی برای لحظه ای دلتنگ اتاقم در خانه ی پدری شدم. و برای لحظه ای سراسر ذوق از داشتن این زندگی جدید. حس هایم قاطی شده بود و قلبم توان تحلیل این همه تپش هیجان زده و نامنظم را نداشت. روی مبل ولو شدم. گیره ی روسری را باز کردم و پشت بندش دکمه های مانتو را هم. هنوز سه ساعتی به آمدن حسام مانده بود. به او نگفتم اینجا می آیم. فقط به خاطر اینکه به منزل پدرم نرود نمی دانستم چه کنم و چه ترفندی به کار ببرم که خودش با من تماس گرفت. بوسه ای روی اسمش کاشتم و جواب دادم. _ سلام حسامم. _ سلام خانومم. خسته نباشی _ ممنونم. تو هم همینطور _ چیکار می کنی؟ دستپاچه گفتم: _ دراز کشیدم. صدای شیطنت آمیزش توی گوشی پیچید _ جای من خالی... لبم را به دندان گزیدم و بی جوابش گذاشتم. _ به مامانت بگو شام درست نکنه از مغازه برگردم کباب میارم. توی سر خودم زدم و گفتم: _ نه... دستت درد نکنه. مامان اینا شام دارن، از غذای ناهارشون مونده. منم نذاشتم غذا درست کنه. من من کرد و گفت: _ باشه خب... منم مزاحم نمیشم میرم آپارتمان خودمون. توی یخچال یه چی پیدا میشه بخورم. دلم برایش سوخت. اصرار نکردم و گفتم: _ منم خسته م وگرنه می گفتم بیای باهم بریم بیرون یه چیزی بخوریم. شاید امشب زود بخوابم. بعد از قطع تماس، بلند شدم و دستی به سر و روی خانه کشیدم و کارتن های اضافه را توی بالکن انداختم که سر فرصت حسام خودش آنها را دور بیاندازد. شام هم سالاد الویه درست کردم و آن را توی یخچال گذاشتم که خنک شود. بعد از حمام به سراغ کمد لباسها رفتم. لباسهایی که هنوز نو بودند و آنها را به قصد زندگی متأهلی ام خریده بودم و حالا مرتب توی کمد اتاق خوابمان چیده شده بودند. پیراهن کوتاه حریر سفید رنگی که پر از طرح آلبالوهای ریز بود، برداشتم و با صندل سفید پوشیدم. ریسه ی شکوفه ی سفید را روی موهایم تنظیم کردم. آرایش غلیظ آلبالویی رنگ که تا به حال حتی توی خانه برای دل خودم انجام نداده بودم، برای اولین بار روی صورتم نقش بست. حوریایی که توی آینه می دیدم در یک لحظه از یک دختر ساده و خجالتی به یک زن متاهل کدبانو که به انتظار شوهرش نشسته تبدیل شده بود. این روی خودم را هم دوست داشتم. اصلا خاصیت تأهل همین بود. رنگ پختگی به آدم می پاشید. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
💕 ﮼𓏲 ࣪‌ گاهی👌 هوایِ وا شدنِ غنچه می کنم💐 ﮼𓏲 ࣪‌ زُل می زنم👀 به لحظه‌ی خندیدنِ شما☺️ /✍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻
🌹یاد آوری اعمال قبل از خواب🌹 حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب : 👌😘 1. قرآن را ختم کنید (=٣ بار سوره توحید) 💙 2. پیامبران را شفیع خود گردانید (=۱ بار: اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین) 💛 3. مومنین را از خود راضی کنید (=۱بار: اللهم اغفر للمومنین و المومنات) 💞 4. یک حج و یک عمره به جا آورید ( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر) ❤️ 5. اقامه هزار ركعت نماز (=٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ» ) 😍 آیا حیف نیست هرشب به این سادگی از چنین خیر پربرکتی محروم شویم ؟ -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
پایان فعالیت امروز🦋 شبتون شهدایی🌗✨ -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
«🌸🖇» به پای اون رفیقی بمون، که تو همه سختیا کنارت بوده و نذاشته تنها باشی و غصه بخوری🌗🌿 💕
«💚🌿» ٻآدَٺ‌نَࢪَوَد‌بآنو..! ھَࢪبآࢪڪہ‌اَزخآنہ‌پآبہ‌بٻࢪون‌مےگُذآࢪ؎، گوشہ‌؎‌چآدُࢪَٺ‌ࢪآدَࢪ‌دَسٺ‌بِگٻࢪ، وَآࢪآم‌زٻࢪِ‌لَب‌بِگو: هذه‌امانتك‌يا‌فاطمة‌الزهراءッ
«🌸💗» نا امید نشو تحت هر شرایطی و حتی تو بدترین شرایط هم ادامه بده ....!🌨🍓 ^^
«💚🪴» وَقتِےفَہمیدَم‌چِقَدردُنیاقَشَنگ‌اسٺ‌کِہ" یِڪ‌چادُر:)" آن‌چِنان‌امنیَٺےبَرای‌ِمَن‌ایجاد‌ڪَرد؛ کِه‌دَرواژِه‌نِمـیتَوان‌توصیفَش‌‌ڪَرد🌿
「💛✨」 یھ‌رفیق‌گیربیارید ڪھ‌باهاش‌خودسازۍڪنید، ترڪ‌گناه‌ڪنید درس‌بخونید‌ومباحثھ‌ڪنید🖐🏼" اگھ‌پیدا‌ڪردید ولش‌نڪنید‌تا‌شھادت♥️🔗
«💚🪴» •"تسلیم‌نشو!🌱🙃^•^ سخت‌ترین‌قسمت‌هرکاری ... شروع کردنشه"🥲💚 ^^
🫀¦⇠چادرانہ می‌گُفت: چادُر یادِگار حَضرت زهرا است.. ایمانِ یڪ زَن وَقتی کامِل می‌شَود ڪه حِجاب را کامِل رعایَت کُند..|🧕🏻|
دنیاازچشم‌یکی‌زشته...؛ اما‌ازچشم‌یکی‌دیگه‌...😌👌🏽🌸„
مواد‌ِلازم‌براۍ‌مُوفقیت🙇🏼‍♀️🧁! دوست‌داشتنِ‌خودت‌به‌مقدار‌بۍاندازه🌸🌱! خلاقیت‌به‌مقدارِ‌لازم✨😆! مطآلعه‌زیاد‌به‌مقدار‌ڪافۍ💭🌿! صبورۍ‌و‌برنامه‌ریزی🍐♥️! عشق‌به‌هَدف‌‌به‌مقدار‌زیآد🧘🏽‍♀✨! 👩🏻‍🎨💗𓏲࣪.