#عشقجان🌱
ببخشید!دستخودماننیستآن
چشمهایمحترمتانقلبمارامیلرزاند💙`
🌼|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_252
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
بادستی که تکونم میده چشم بازمیکنم
خمیازه ای میکشم که صدای خنده محمدحسین بلندمیشه
_پاشو عزیزم
اذان گفتن
نماز صبحتو بخون منم برم یه دوش بگیرم برم صبحونه حلیم بگیرم بیام
دستامو کش میدم و پتورو کنار میزنم و پایین میام
خمیازه ای میکشم و همزمان میگم
+صبح بخیر
خندش میگیره
_صبح شماهم بخیرعزیزم
به فاطمه زهرا سرمیزنم که اروم و بی سر و صداخوابیده
وضو میگیرم و جانمازمو پهن میکنم و نمازمو میخونم
دعای عهد روزانمو میخونم و به فاطمه زهرا شیرمیدم و بعد از مرتب کردن تخت و تعویض لباس هام به اشپزخونه میرم و اب میزارم تاچای دم کنم
به اتاق میرم که میبینم دخترکم با چشمای قشنگ و درشتش اطراف رو نگاه میکنه
به سمتش میرم و اروم بغلش میکنم
بالحن بچه گونه ای میگم
+سلام گل دخترم
صبح شوما بخیرباشه
یکم زور میزنه و خودشو کش میده که میخندم و بوسه ای پشت دستش میزنم
لباساشو عوض میکنم که محمدحسین ازحمام بیرون میاد
همونجورکه سرشو خشک میکنه سمت مابرمیگرده
_به به ببین کی اینجاست
خانوم کوچولو بیدارشده
صبحت بخیر دختربابا
مثل من پشت دستشو بوسه ای میزنه
_سارا یه لباس گرم کن تنش
هواخیلی سرد شده ممکنه سرمابخوره
+حواسم هست نگران نباش
از توی کشو یه دست لباس سرهمی بافتنی یاسی براش برمیدارم و بعد از تمیز کردنش لباس رو تنش میکنم و کلاه مل مل رو سرش میکنم
باپتو بیرون میبرمش
+ما میریم وسایل صبحونه رواماده کنیم
توام اماده شو بروحلیم بگیر
راستی
موهاتو یادت نره خشک کنی نری اینجوری بیرون سرما میخوری
همونجور که سرش توی کمده و لباس برمیداره چشم بلندبالایی میگه
چای دم میکنم و سفره رو اماده میکنم و روی مبل میشینم و فاطمه زهرا رو کنارم میزارم
باگوشیم سرگرم میشم و بامهسا چت میکنیم
+امروز میای؟
_اره کلاسم ساعت بعد از توهست
+خب پس میتونی فاطمه زهرا رو بگیری برم کلاس؟
_اره بیارش میگیرمش
راستی دیشب چیشده بود؟
چرا اقا محمدحسین میگفت نمیایم شمال؟
+ظاهرا بهش ماموریت خورده
سیناهم اسم نوشته واسه سوریه
{از زبان ؟؟؟!!!}
وارد حساب کاربری اون دختره سارا میشم
ظاهرا داره با دوستش صحبت میکنه
قهومو اروم اروم میخورم و به سیستم خیره ام
که با پیامی که سارا به مهسا میده صاف میشینم و قهومو کنارمیزارم
این بهترین فرصته
ایول
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
#رفیقشھیدمڪیسٺ؟!
نام:روح الله قربانی
متولد:¹خردادماهسال¹³⁶⁸
زادھ:تهران
وضعیٺتاهل:متاهل
تاریخ شھادٺ:¹³آبانماهسال¹³⁹⁴
محلشھادٺ:حلبسوریه
کتابهاۍمربوطبھوی:دلتنگ نباش
مزار:گلزارشهدای بهشت تهران.قطعه_6_87_53
شھیدروز هفدهم
شھیدروح الله قربانی❄️🌼
🌸|•@shahidane_ta_shahadat
#باهمدرسبخونیم🌱📖
خب اولین مرحلہ که اسڪلٺ سازی مغز بود و دومین مرحلہ برنگشتن به پاراگراف قبل
حالا سومین مرحله
محک زدن خودته
وقتی اطمینان پیدا کردی که بلدی
واسه یه شخص خیالی توضیح بده اون مسئله رو
این باعث میشه اشکالاتتو بفهمی و اعتماد به نفسٺ زیادبشه😉💛
#محکبزنخودتو
#مدیرنویس✍🏻💚
🌼|•@shahidane_ta_shshadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_253
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
{سارا}
معترض میگم
+محمدحسین
تونمیدونی ما توی یکبار مصرف غذا نمیگیریم اصلا؟بعد رفتی تو یکبارمصرف غذای داغ گرفتی؟
_اصلا حواسم نبود
بیخیال بابا
بیا بخوریم منم برم اداره
حلیم رو توی ظرف خالی میکنم و روی گازمیزارم تاکمی گرم بشه
روغن زیتون و کمی شکر بهش اضافه میکنم و میکشم توی کاسه و میزارم روی میز
+بیا بخوریم سریع من دیرم شده منم سر راه برسون دانشگاه
روی صندلی میشینه و همونجورکه باقاشق حلیم روهم میزنه میگه
_با فاطمه زهرا چجوری میخوای بری سرکلاس؟بچه کوچیکه
اذیت میشه
تندتندمیخورم تابتونم برم اماده بشم
+مهسا کلاسش بعد از من هست
نگران نباش
میگیرتش من میرم کلاس
بعدشم مرخصیم دیگه تموم شده
نمیتونم بیشتر از این ازدرسا عقب بیافتم
سری تکون میده
_خیلی خب پس سریع بخورتا برسونمت منم دیرم شده
چندتا لقمه دیگه هم میخورم و بچه رو روی زمین روی پتومیخوابونم
و باسرعت میرم تا اماده بشم
مانتوی بلند خاکستری با مقنعه سورمه ای و ساق دست سورمه ای میپوشم و چادردانشجوییمو سرم میکنم
سریع چنددست لباس و پوشک برای فاطمه زهرا توی ساکش میزارم و بعد از برداشتن کولم بیرون میرم
محمدحسین وسایل روی میز رو توی سینک میزاره و سریع میره اماده بشه
همونجور که فاطمه زهرا رو توی قنداق فرنگی میزارم و کلاهشو درست میکنم میگم
+لباساتو اتو زدم توی کمده
_باشه مرسی عزیزم
بعد از پنج دقیقه میاد و بعد از قفل کردن سوارماشین میشیم و محمدحسین اول منو دانشگاه میرسونه و سرکارمیره
اکثر بچه ها ازدیدنم بعد ازچندماه تعجب میکنن و سلام احوال پرسی میکنم
دخترا با دیدن فاطمه زهرا با ذوق سمتم میان و ذوقش میکنن و من چقدربه خودم سرکوفت زدم که ای کاش یه ون یکاد کنارش گذاشته بودم بچم توچشم شیرین نیاد یه وقت
بعد از سلام و احوال پرسی با مهسا بچه رو دستش میدم و میگم که اگرگریه کرد شیرخشک توی ساکش هست
سریع سرکلاس میرم و استاد ها هم توی راهرو از دیدنم متعجب میشن و بازگشتم به کلاس رو خوش امد میگن
وارد کلاس میشم و یک ساعت و نیم رو با استرس فراوان برای فاطمه زهرا میگذرونم
باخسته نباشید استاد با سرعت بیرون میرم و به سمت نمازخونه دانشگاه میرم که مهسا رفته
بچه رو روی پاش گذاشته و تکونش میده و کمی مضطربه
سریع کفشامو درمیارم و داخل میرم
+وای شرمنده بخدا
دستت درد نکنه خیلی زحمت کشیدی
_دشمنت شرمنده چرا حرف زیادی میزنی
بیا سارا این گل دخترو بگیر
ساعت بعد با استاد هاشمی داشتم که گفتن این ساعت کلاسش برگزارمیشه و ساعت بعد نیست
با عجز نگاهش میکنم
+بچه روچیکارکنم
نالان نگاهم میکنه
_نمیدونم
خب میخوای با استاد این ساعتت حرف بزن اگه اجازه بده بچه رو ببر سرکلاس
گوشه ای میشینم و فاطمه زهرا رو بغل میکنم
+اوف اصلا اینقدرنیومدم نمیدونم این ساعت با کی کلاس دارم
بلندمیشم و ساکشو برمیدارم
+دستت درد نکنه ابجی مرسی که تا الان نگهش داشتی
همونجور که بلندمیشه میگه
_خواهش میکنم بابا این چه حرفیه
خداحافظی میکنیم و به سمت کلاس میرم
بچه ها با دیدن بچه توی بغلم متعجب نگاهم میکنن
روی یکی از صندلی های خالی میشینم و ساک دستیشو جلوی صندلیم میزارم که دخترا با ذوق سمتم میان
_وای سارا
بچه خودته؟
الهی بگردم
میخندم
+نه از سرکوچه پیداش کردم
خب بچه خودمه دیگه
همه ذوقش میکنن که با صدای اشنایی سرا به سمت دربرمیگرده و سریع هرکسی سرجای خودش جاگیرمیشه
_اینجا چه خبره؟
وقتی از کسی جوابی نمیگیره سمت میزش میره و ورقه لیست دانشجوها رو بیرون میاره
شروع به حضور غیاب میکنه
به اسم من میرسه
_خانم موسوی؟!
اروم ترمیگه
_که بازهم غائبن
دستمو بالا میبرم
+حاضرم استاد
متعجب نگاهم میکنه
_خوش اومدید خانم موسوی
فکرنمیکنید زیاد از درسا عقب موندین؟
همون لحظه صدای فاطمه زهرا بلندمیشه و اروم اروم پامو تکون میدم تآ اروم بشه
پارسا متعجب ترنگاهم میکنه
+ممنون استاد
نه نگران نباشید توی این مدت خودم میخوندم توی خونه و جزوه هارو از بچه ها میگرفتم و مطالبو دنبآل میکردم
سری تکون میده و ازپشت میزبیرون میاد
_که اینطور
خب جریان
دستشو سمت فاطمه زهرا دراز میکنه
_ایشون چیه؟
لب میگزم
+استاد امکانش هست همراهم باشه سرکلاس؟!
آرومه و قول میدم سر و صدایی ایجادنکنه
پوفی میکنه و بعد از مکثی دوباره به سمت میزش برمیگرده
_خیلی خب مشکل نداره
خدابخیربگذرونه
بچه ها میخندن که خودشم میخنده
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
#خدایمهربانےها🌱
«نَحـنُوَاَقـرَبُاِلیہمِنحَبلِالوَریـد»
مـٰآاَزرَگِگَـردَنبِہاِنسـٰآننَزدیڪتَریمシ..!
🌱|•@shahidane_ta_shahadat
#قشنگیجات🍭
آنچه راعاشقانه دوستمیداری بییاب و بگذار تو را بکشد؛
بگذار غرقات کند در آن چه که هستی..♥️😉
🍭|•@shahidane_ta_shahadat
#عاشقانہ💍
مثلآنخوابیکہحتۍقابلتوضیحنیست
عشقشیریناستاماقابلتوضیحنیست..!
💕|•@shahidane_ta_shahadat
#خدایجان🧡
رفیق . . .
حکمت همه کارها دست خداست!
شاید یک روز بگی باورم نمیشه که
شد؛ یک روز هم بگی خداروشکر که
نشد😄🧡''
🧡|•@shahidane_ta_shahadat
#رفیقونہ😍
یڪ روزۍ، یڪ جایے، آدمهای هم فرڪانس، همدیگر را پیدا مےڪنند!
مےشوند دوسٺ، رفیق...💗
آرام مےگیری با حرفهایشان؛
و بعد فڪر میڪنے ڪاش زودتر پیدا میشدن!
🍭|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
#قشنگیجات🍊
"خوشبختی هیچ ربطی به ثروت نداره!
آدماى مثبت،
هرجا باشن و با هر شرایط
و هر دلخوشیِ بزرگ یا کوچيکی،
حالِ لحظه هاشون خوبه
خودتون رو گول نزنین،
زندگیِ مدرن و لاکچری بهانه س،
خیليا حسرتِ همین شادی هایِ نقلی و ساده رو دارن^^
🍊|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_254
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
همونجور که نوت برداری میکنم فاطمه زهرا روهم اروم اروم تکون میدم
اما حالا حالا ها قصد خوابیدن نداره و چشماش بازه و اطراف رو میکاوه
باصدای یکی ازبچه ها توجه ها به سمتش میره
_استاد امکانش هست بچه ها پنجره رو باز کنن؟
پارسا مردد نگاهی بین بچه ها میندازه و نگاهش به من و فاطمه زهرا میخوره
اشاره ای بهمون میکنه
_آخه میبینید که امروز یه مهمون کوچولو داریم
ممکنه سرما بخوره
پتوی فاطمه زهرا رو دورش محکم میکنم
+نه استاد پتو دورشه
اگه باز کنید خوبه
کلاس دمع کرده
سری تکون میده
_خیلی خب باز کنید
پنجره باز میشه و من تازه نگاهم به گوشه پنجره میافته که پر از زنبورهست
دل نگران میشم نکنه بچمو بزنه
ولی دیگه روم نمیشه بگم پنجره رو ببندید
_خیلی خب دیگه ننویسید چیزی
تمام حواسا به من باشه
بعدش تایم میدم تکمیل کنید نوشته هاتونو
حواسمو کامل به درس میدم
تندتند مینویسه و توضیح میده
ناگهان با صدای گریه بلند فاطمه زهرا سکوت کلاسو میگیره
وحشت زده نگاهش میکنم
مثل ابربهار گریه میکنه
دیگه از گریه رو به کبودی میزنه
تند بغلش میکنم و اروم اروم تکونش میدم
نگاها سمت منه
+اخه چت شد قربونت برم
ولی هرچی تکونش میدم اروم نمیشه
از ترس رو به موتم
همراهش هق هق میکنم و سریع بلندمیشم
+چت شد تو یهو
پارسا با عجله سمتم میاد
_چش شده خانم موسوی؟
اشک ریزان میگم
+نمیدونم استاد
هق هق میکنم
+کبود شده اروم نمیشه
اخمی میکنه
_بدید من بچه رو
بچه رو سمتش میگیرم و همون لحظه نگاهم میافته به زنبور افتاده رو زمین
جیغی میزنم و دو دستی توصورتم میزنم
+خاک توسرم شد
بچمو زنبور زده استاد
اشک میریزم و پارسا مدام بچه رو اینطرف و اون طرف میکنه تا ببینه کجاش رو نیش زده
ناگهان صداش بلندمیشه
_یافاطمه زهرا
زبونشو نیش زده
باید ببریمش بیمارستان
با این حرف دنیا روسرم اوار میشه و صدای هق هقم بلندتر و پارسا با عجله بیرون میره
بچه ها نگران دورمن و کمکم میکنن وسایلمو جمع کنم
بیخیال وسایل چادرمو دندون میگیرم و میدووم
پارسا هم دوان دوان به سمت پارکینگ بیمارستان میره
مهسا که توی حیاط با تلفن حرف میزد با دیدن من با اون حالت اشفته سمتم میاد
_چیشده سارا؟چت شده تو؟
با هق هق میگم
+خاک توسرم شد
بچمو زنبور نیش زده
هردو به سمت پارسا میریم که سوارماشینش شده
سریع عقب سوارمیشم و بچرو بهم میده
بچم کبوده و هنوز گریه میکنه
زبونش باد کرده
امکان خفگی هست و این دیوونم داره میکنه
مهسا شونمو گرفته و سعی دراروم کردنم داره اما من هق هقم لحظه ای اروم نمیگیره
پارسا با سرعت سرسام اوری داره رانندگی میکنه تا به بیمارستان برسیم
ترمز میکنه
_زود باش سارا خانم عجله کن
گریه کنان پیاده میشم که بچه رو از دستم میگیره و بدو به سمت بیمارستان میره
همراه مهسا میدووم و صدای هق هقم میون صدای بیمارستان گم میشه
پارسا بدون بچه سمتم میاد که وحشت زده سمتش میرم
+بچم کو
چیشد؟
کلافه پوفی میکشه
_بردنش بخش نوزادان نگران نباشید
نالان روی صندلی میشینم و مهسا کنارم غمگین نشسته و شونه هامو ماساژ میده
با یاداوری محمدحسین سریع گوشیمو بیرون میارم و زنگش میزنم
تندجواب میده
_توجلسم بعدن زنگت میزنم
هق هق کنان میگم
+محمدحسین بچم
سکوت میکنه و بعد سریع میگه
_ببخشید من الان برمیگردم تلفن ضروری دارم
بعد از مدتی میگه
_چیشده سارا؟فاطمه زهرا چیشده؟
هق هق کنان میگم
+بچمو زنبور نیش زد
بیمارستانیم الان
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
#قشنگیجات🌱
و صبح
آغازِ بوسه های شمعدانی
در آغوش نور است
برلب حوض🌱🎻
🌱|•@shahidane_ta_shahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱خیلی حرفه هم مادرت شهید باشه، هم پدرت شهید باشه، هم خواهر شهدا باشی هم مادر شهید باشی، هم شهیدانه زندگی کنی و هم برای حفظ بارگاهت بهترین آدمای روزگار سینه سپر کنن و گلوله بخورن که نباشن و حرم باشه.✋🏻
آره.. :)
فقط یه نفر تو کل تاریخ اینجوریه اونم حضرت #زینبکبراست♡..!
مددییازینب..💛
🌸|•@shahidane_ta_shahadat
#آگاهباشیم🌱
در سایه غفلت مسئولین فرهنگی کشور؛
بازهم سریالی دیگر برای تغییر ذهنیت مردم جهان نسبت به واقعیت
🔻"نِتفلیکس" سریالی جدید ساخته به اسم #Hellbound یا اهل جهنم که در آن:
🔸در اولین سکانس، راس ساعت ۱:۲۰ دقیقه چهار نگهبان جهنم میان تا یکی از اهل جهنم رو با خودشون ببرن.
🔸بعد از اینکه به سوژه دست پیدا میکنن، اون رو تکه تکه میکنن و جنازهاش رو با قدرتی که دارن میسوزونن و دوربین روی جنازه سوخته قفل میشه!
🔸احتمالا تا اینجا براتون این نشونهها آشنا بوده! بله دقیقا داره به حاج قاسم اشاره میکنه.
🔸ساعت ۱:۲۰، چهار نگهبان جهنم دقیقا اشاره به چهار موشک نینجای شلیک شده به سمت خودروی شهدای فرودگاه بغداد و جنازه سوخته داره...
🔸و ما همچنان اندرخم یک کوچه ماندهایم و هنوز یک سریال که هیچ، یک مستند هم در سطح جهانی به زبانهای مختلف برای رشادتهای شیرمردان مدافع حرممان نساختم تا به جهانیان نشان بدهیم که اگر ما با تروریسم مقابله نمیکردیم الان بالای سر هرکدامشان میتوانست یک داعشی باشد و امنیتشان را مدیون حاج قاسمها و ابومهدی مهندسها هستند، افسوس!
🌼|•@shahidane_ta_shahadat
#عشقجٰان🌱
میشود قدرۍبلندتر جوابم دهی؟!
مغزم سر به هواست تو میگویۍجاندلم
قلبم
برایٺ ضفع میرود
و مغزم می گویید یک بار دیگر بگو جان دلم♥️😍:)
🌿|•@shahidane_ta_shahadat
#انگیزشے🌿
یہروزایۍ؛
واسہاتفاقایۍناراحتبودۍکہ
الانمیادتنمیادچۍبودن،اینـم
میگذرهمثلهمیشھ..!シ''
🌿|•@shahidane_ta_shahadat
#خدایجان✨
خدایا میدونم که اجازه نمیدی
اتفاقی برام بیوفته، مگه اینکھ
بخوای به نحوی از اون خِیـر و
برکت برام بفرستی !💛✨
+ خدایا تحمـلِ سختیـا با مـن،
آخرش با تو :)
💛|•@shahidane_ta_shahadat