شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_254
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
همونجور که نوت برداری میکنم فاطمه زهرا روهم اروم اروم تکون میدم
اما حالا حالا ها قصد خوابیدن نداره و چشماش بازه و اطراف رو میکاوه
باصدای یکی ازبچه ها توجه ها به سمتش میره
_استاد امکانش هست بچه ها پنجره رو باز کنن؟
پارسا مردد نگاهی بین بچه ها میندازه و نگاهش به من و فاطمه زهرا میخوره
اشاره ای بهمون میکنه
_آخه میبینید که امروز یه مهمون کوچولو داریم
ممکنه سرما بخوره
پتوی فاطمه زهرا رو دورش محکم میکنم
+نه استاد پتو دورشه
اگه باز کنید خوبه
کلاس دمع کرده
سری تکون میده
_خیلی خب باز کنید
پنجره باز میشه و من تازه نگاهم به گوشه پنجره میافته که پر از زنبورهست
دل نگران میشم نکنه بچمو بزنه
ولی دیگه روم نمیشه بگم پنجره رو ببندید
_خیلی خب دیگه ننویسید چیزی
تمام حواسا به من باشه
بعدش تایم میدم تکمیل کنید نوشته هاتونو
حواسمو کامل به درس میدم
تندتند مینویسه و توضیح میده
ناگهان با صدای گریه بلند فاطمه زهرا سکوت کلاسو میگیره
وحشت زده نگاهش میکنم
مثل ابربهار گریه میکنه
دیگه از گریه رو به کبودی میزنه
تند بغلش میکنم و اروم اروم تکونش میدم
نگاها سمت منه
+اخه چت شد قربونت برم
ولی هرچی تکونش میدم اروم نمیشه
از ترس رو به موتم
همراهش هق هق میکنم و سریع بلندمیشم
+چت شد تو یهو
پارسا با عجله سمتم میاد
_چش شده خانم موسوی؟
اشک ریزان میگم
+نمیدونم استاد
هق هق میکنم
+کبود شده اروم نمیشه
اخمی میکنه
_بدید من بچه رو
بچه رو سمتش میگیرم و همون لحظه نگاهم میافته به زنبور افتاده رو زمین
جیغی میزنم و دو دستی توصورتم میزنم
+خاک توسرم شد
بچمو زنبور زده استاد
اشک میریزم و پارسا مدام بچه رو اینطرف و اون طرف میکنه تا ببینه کجاش رو نیش زده
ناگهان صداش بلندمیشه
_یافاطمه زهرا
زبونشو نیش زده
باید ببریمش بیمارستان
با این حرف دنیا روسرم اوار میشه و صدای هق هقم بلندتر و پارسا با عجله بیرون میره
بچه ها نگران دورمن و کمکم میکنن وسایلمو جمع کنم
بیخیال وسایل چادرمو دندون میگیرم و میدووم
پارسا هم دوان دوان به سمت پارکینگ بیمارستان میره
مهسا که توی حیاط با تلفن حرف میزد با دیدن من با اون حالت اشفته سمتم میاد
_چیشده سارا؟چت شده تو؟
با هق هق میگم
+خاک توسرم شد
بچمو زنبور نیش زده
هردو به سمت پارسا میریم که سوارماشینش شده
سریع عقب سوارمیشم و بچرو بهم میده
بچم کبوده و هنوز گریه میکنه
زبونش باد کرده
امکان خفگی هست و این دیوونم داره میکنه
مهسا شونمو گرفته و سعی دراروم کردنم داره اما من هق هقم لحظه ای اروم نمیگیره
پارسا با سرعت سرسام اوری داره رانندگی میکنه تا به بیمارستان برسیم
ترمز میکنه
_زود باش سارا خانم عجله کن
گریه کنان پیاده میشم که بچه رو از دستم میگیره و بدو به سمت بیمارستان میره
همراه مهسا میدووم و صدای هق هقم میون صدای بیمارستان گم میشه
پارسا بدون بچه سمتم میاد که وحشت زده سمتش میرم
+بچم کو
چیشد؟
کلافه پوفی میکشه
_بردنش بخش نوزادان نگران نباشید
نالان روی صندلی میشینم و مهسا کنارم غمگین نشسته و شونه هامو ماساژ میده
با یاداوری محمدحسین سریع گوشیمو بیرون میارم و زنگش میزنم
تندجواب میده
_توجلسم بعدن زنگت میزنم
هق هق کنان میگم
+محمدحسین بچم
سکوت میکنه و بعد سریع میگه
_ببخشید من الان برمیگردم تلفن ضروری دارم
بعد از مدتی میگه
_چیشده سارا؟فاطمه زهرا چیشده؟
هق هق کنان میگم
+بچمو زنبور نیش زد
بیمارستانیم الان
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
#قشنگیجات🌱
و صبح
آغازِ بوسه های شمعدانی
در آغوش نور است
برلب حوض🌱🎻
🌱|•@shahidane_ta_shahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱خیلی حرفه هم مادرت شهید باشه، هم پدرت شهید باشه، هم خواهر شهدا باشی هم مادر شهید باشی، هم شهیدانه زندگی کنی و هم برای حفظ بارگاهت بهترین آدمای روزگار سینه سپر کنن و گلوله بخورن که نباشن و حرم باشه.✋🏻
آره.. :)
فقط یه نفر تو کل تاریخ اینجوریه اونم حضرت #زینبکبراست♡..!
مددییازینب..💛
🌸|•@shahidane_ta_shahadat
#آگاهباشیم🌱
در سایه غفلت مسئولین فرهنگی کشور؛
بازهم سریالی دیگر برای تغییر ذهنیت مردم جهان نسبت به واقعیت
🔻"نِتفلیکس" سریالی جدید ساخته به اسم #Hellbound یا اهل جهنم که در آن:
🔸در اولین سکانس، راس ساعت ۱:۲۰ دقیقه چهار نگهبان جهنم میان تا یکی از اهل جهنم رو با خودشون ببرن.
🔸بعد از اینکه به سوژه دست پیدا میکنن، اون رو تکه تکه میکنن و جنازهاش رو با قدرتی که دارن میسوزونن و دوربین روی جنازه سوخته قفل میشه!
🔸احتمالا تا اینجا براتون این نشونهها آشنا بوده! بله دقیقا داره به حاج قاسم اشاره میکنه.
🔸ساعت ۱:۲۰، چهار نگهبان جهنم دقیقا اشاره به چهار موشک نینجای شلیک شده به سمت خودروی شهدای فرودگاه بغداد و جنازه سوخته داره...
🔸و ما همچنان اندرخم یک کوچه ماندهایم و هنوز یک سریال که هیچ، یک مستند هم در سطح جهانی به زبانهای مختلف برای رشادتهای شیرمردان مدافع حرممان نساختم تا به جهانیان نشان بدهیم که اگر ما با تروریسم مقابله نمیکردیم الان بالای سر هرکدامشان میتوانست یک داعشی باشد و امنیتشان را مدیون حاج قاسمها و ابومهدی مهندسها هستند، افسوس!
🌼|•@shahidane_ta_shahadat
#عشقجٰان🌱
میشود قدرۍبلندتر جوابم دهی؟!
مغزم سر به هواست تو میگویۍجاندلم
قلبم
برایٺ ضفع میرود
و مغزم می گویید یک بار دیگر بگو جان دلم♥️😍:)
🌿|•@shahidane_ta_shahadat
#انگیزشے🌿
یہروزایۍ؛
واسہاتفاقایۍناراحتبودۍکہ
الانمیادتنمیادچۍبودن،اینـم
میگذرهمثلهمیشھ..!シ''
🌿|•@shahidane_ta_shahadat
#خدایجان✨
خدایا میدونم که اجازه نمیدی
اتفاقی برام بیوفته، مگه اینکھ
بخوای به نحوی از اون خِیـر و
برکت برام بفرستی !💛✨
+ خدایا تحمـلِ سختیـا با مـن،
آخرش با تو :)
💛|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
#خدایجان✨ خدایا میدونم که اجازه نمیدی اتفاقی برام بیوفته، مگه اینکھ بخوای به نحوی از اون خِیـر و
آرزوتیھبذرتومیڪارۍ؛وفراموشش
میڪنۍاماخداهرروزبهشآبمیدھ..!🌱
🌱|•@shahidane_ta_shahadat
#رفیقشھیدمڪیسٺ؟!
نام:شھیدرضااسماعیلی
تاریخشھآدٺ:⁸بھمنماهسال¹³⁹³
مسئولیٺوی:فرماندهعملیاٺتیپ فاطمیون
متولد:مشھد
وضعیتتاهل:متاهل
اواولینشھیدذبح شده درتیپ فاطمیون است
در¹⁹سالگےبھسوریهاعزام شدند و در²¹سالگےبھشھادٺ رسیدند درحالے ڪھ فرزندش محمدرضا چندین مدت بعدازشھادٺش متولدشد:)
شھیدروز هجدهم
شھیدرضااسماعیلی❄️🌼
🌸|•@shahidane_ta_shahadat
#انگیزشی🍭
زندگی ساز دله:)
تو نوازنده ی این سازی و بس:))🎻
🍭|•@shahidane_ta_shahadat
#حالخوب🌻
خوشبختۍبہدستآوࢪدناونچیزۍ
ڪھمۍخواۍنیست...!
لذتبدنازاونچیزۍڪھداࢪۍ(:
🌻|•@shahidane_ta_shahadat
سلام سلام روزتون بخیر و شادی قشنگا🌱😍
ما دوبارھ تصمیم به زدن مجموعه ای دیگر گرفتیم و مجموعمونو تاسیس کردیم
مجموعھ ای ڪاملا خانومانھ
از پوست و مو و زیبایے گرفتہ تااااا همسرداری و ترفند و استایلاۍ شیڪ و مشاورھ و ....
مجموعہ آشپزۍآبنبات بانو نیز به زودی افتتاح میشھ😜🙈
خلاصہ تصمیم گرفتیم یھ مجموعہ از بانوهاۍ ایده ال تشکیل بدیم😌😍♥️
خوشحآل میشیم درکنارمون باشید و لذت ببرید
https://eitaa.com/joinchat/1139933341C50415d0c74
خُداهمیشهدنبالرشدماست
باامتحاناشمیخوادبهمابفهمونه
کهبندهمن؛فقطمنکنارتم
هواتودارمُومراقبتم.."😌❤️
امتحانمیکنهها..!
اماتوامتحاناشهم
میشهمهربونیشوحسکرد..'😍😁
#منبهقربونهمچینخدایی..♥️
🌱|•@shahidane_ta_shahadat
قهر بودیم
گفت:عاشقمی..؟!
گفتم:نه
گفت:لبت نه گوید و پیداست
میگوید دلت آر؎
که این سان دشمنی
یعنی که خیلی دوستم دار؎
زدم زیرِ خنده
دیگه نتونستم نگم که وجودش
چقدر آرامش بخشه..💛'
#همسرشهید
#شهیدعباسبابایی
°💛| @shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_255
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
_یافاطمه زهرا
بیمارستان واسه چی؟مگه کجاشو نیش زده
با پشت دستم اشکامو پاک میکنم
+زبونشو
اگه دیرزهرشو دربیارن
ب..ب..بچم خفه میشه
و دوباره هق هقمو از سر میگیرم
قطع میکنه
متعجب نگاهی به گوشی میندازم
سابقه نداشت هیچ وقت بدون خداحافظی تلفن رو قطع کنه
بیخیال گوشیو توکیفم میندازم و اشکم دوباره درمیآد
بیست دقیقه ای میگذره و ازدکترخبری نمیشه
از این سر راهرو به اون سرمیرم و دوباره مسیرمو برمیگردم
محمدحسین از پیچ راهرو نمایان میشه
به سمت پذیرش میره و عصبی چیزی میگه که صداش میکنم
+محمدحسین
با شنیدن صدام سریع سمتم برمیگرده و به سمتم میاد
با دیدنش دوباره بغض میکنم
+سلام
عصبی میگه
_سلام
بچه کجاست؟
+بردنش توی بخش نوزادان
هنوز دکترش بیرون نیومده
عصبی چنگی به موهاش میزنه
با لحن عصبی میگه
_میشه بگی دقیقا کجا بودی که بچه رو زنبور نیش زد؟
ببینم اصلا مگه بچه پیش مهسا خانم نبود؟مگه نگفتی توی نمازخونه نشستن؟اونجا زنبورکجا بود؟
متعجب نگاهش میکنم
دلگیرمیگم
+چی میگی محمدحسین؟
مگه من الان خوشحالم که بچمو زنبور نیش زده؟
مهسا کلاس داشت من بچه رو با خودم بردم سرکلاس
عصبی و کلافه پوفی میکشه
از عصبانیت سرخ شده
_مگه من بهت نگفتم بچه رو نبر دانشگاه؟مگه نگفتم ممکنه اتفاق بدی بیافته؟
تقریبا بلندمیگه
_هااننن؟مگه نگفتمم؟
دستش بالا میره که روی صورتم بشینه
سریع چشمامو میبندم و دستمو جلوی صورتم میگیرم
بعد ازچندثانیه که میبینم خبری نیست چشم بازمیکنم اروم
که میبینم دستش اسیر دست دیگه ای شده
پارسا اروم میگه
_آقا محمدحسین ازشما بعیده
مگه سارا خانم میدونستن قراره این اتفاق بیافته؟
شما الان باید ارومشون کنی
دستشو ول میکنه و رو شونش میزاره
_اروم باش داداش
دیگه نمی ایستم به حرفاشون گوش کنم
مهسا غمگین نگاهم میکنه
نالان میشینم و صدای هق هق گریم توی راهرو میپیچه
سرمو روی شونه مهسا میزارم و اروم اروم اشک میریزم و شونمو ماساژ میده
بعد از دقایقی دستم داغ میشه
محمدحسینه که رو به روم زانو زده و دستمو گرفته و پشتشو بوسه زده
مهسا لبخندی میزنه و بلندمیشه
همراه با پارسا از راهرو بیرون میرن و به عبارتی مارو تنها میزارن
_خانومم
چیزی نمیگم و فقط سرمو به سرامیک سرد بیمارستان تکیه میدم
_زندگیم
نمیخوای جوابمو بدی
بازم چیزی نمیگم
بازم دستمو میبوسه
_غلط کردمو واسه این موقع ها گذاشتن دیگه
ببخشید
من غلط کنم دست رو تو بلندکنم
بغض کرده میگم
+اگه اقا پارسا نگرفته بودت میزدی
چیزی نمیگه
کنارم میشینه و دستشو دورم میندازه
_من غلط کردم ببخشید
معذرت میخوام
یه لحظه کنترلمو از دست دادم
فقط چشم میبندم و سکوت میکنم
_خانومم
عزیزم
سرمو روی شونش میزارم
+جانم
سرشو جلوی صورتم میاره
_بخشیدی منو؟
پلک میزنم که لبخندی رو لبش میشینه
اروم رد اشک رو از روی صورتم پاک میکنه
+محمدحسین
_جان محمدحسین
+بچم اتفاقی واسش نیافته
_نگران نباش عمرم
چیزی نمیشه توکل به خدا
همون موقع دکتر از اتاق بیرون میاد
با سرعت سمتش میریم
_اقای دکتر بچم چیشد؟
دکتر سوالی نگاهش میکنه
+اقای دکتر ایشون همسرم هستن
بچم همونیه که زبونشو زنبورزده بود
اهانی میگه
_جای نگرانی نیست
خطررفع شده
عصرمیتونید مرخصش کنید
توی دلم ارامش تزریق میشه
_ممنون اقای دکتر
خداخیرتون بده
تشکری میکنه و هردو باهم به سمت صندلی هامیریم
_وسایلو جمع کنین
فردا شب حرکت کنیم سمت شمال
+پس ماموریت توچی؟
_نگران نباش
میریم شمال
قرارشده تا یک هفته قبل از اعزام سینا اونجا باشیم
من موقع ماموریتم میام شیراز
دیگه شما همونجا میمونید
بعد از پایان ماموریت به شرط حیات میام دنبالتون
چشم میبندم و همونجور که سرم روی شونشه زیرلب میگم
+خداسایتو هیچ وقت از سرمون کم نکنه
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
درستھ دیر موقعس
اما قول دادم و پارت اماده کردم
امیدوارم لذت ببرید عزیزانم🙈💚🌸
•
.
#شهیدانه🌿
دلگیرنباش...
دلتکهگیرباشه،رهانمیشوی؛یادتباشه
خدابندههاشوباهمون چیزیکهبهشدلبستن
آزمایشمیکنه...
_شهیدابراهیمهمت ('':
🌿|•@shahidane_ta_shahadat
#دلبرانہ💍
تو پاداش تمام خیر ببینی جوونهایی هستی که برای مادربزرگم سوزن نخ کردم🌱
👑|•@shahidane_ta_shahadat
#شایدتݪنگࢪ🌱
و چه آدم هایی که بسیار مسلمان بودند
و اندک اندک دچار روزمرگی شدند..؛
و قلبشان از حضور خدا تهی شد..!
+حواسمون هست؟؟
🌱|•@shahidane_ta_shahadat