#شهیدانھ🌿
روز عروسیش خسته شده بود.. 🎊
مدام درگیر کارها بود و رفت و آمد و هی
شوخی میکرد.. 😅
به هرکسی میرسید میگفت: زن نگیری ها
ببین به چه روزی افتادم زن نگیر.. 🤭
حتی به خواهر ها میرسید می گفت:
آبجی زن نگیریا🙂😂؛! "
-شهید محمد تقی سالخورده
🌿|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
- چَشم تا کار میکرد مدهوش بهار بود•◡•
#قشنگیجات🌱
حوالـے اردیبھشت بوۍ بھشت کھ
میآید عطـرِ شکوفھها وخاکِ باران
خورده هوش از سرِ رهگذرانِ شهر،
پرانده وَ گویـے فصلِ بهار ، شوخـے
بردار نیست همہ را عاشق میکند !
ــ 😌🧡
+سلام رفقاے همیشگیمون ظهرتون بخیر و شادی😁🌸
🌱|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
•
برای
آرزوهای قشنگتون
یه آمین از ته دل :)
🦋|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_323
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
مشتی روی فرمون میکوبم و روشن میکنم و از کوچه خارج میشم
از آینه نگاهی به عقب میندازم که دنای سفیدش پشت سرم شروع به حرکت میکنه
پوفی از سر عصبانیت میکشم و سرعتمو زیادمیکنم و از بین ماشینا سبقت میگیرم
به طبع پشت سرم میاد و باهمون سرعت
به چراغ خطر که میرسیم دقیقا کنارماشینم توقف میکنه
بادستم روی فرمون ضرب میگیرم که بوقی میزنه
نگاهش میکنم و با دست به شیشه اشاره میکنه
صورتم از عصبانیت سرخ سرخ شده
شک ندارم
دکمه رو میزنم و منتظرنگاهش میکنم
کمی سمت صندلی شاگرد خم میشه
نیشخندش شدیدا روی اعصابمه
_خانم موسوی آروم تر لطفا
اتفاق خبر نمیکنه
نگرانتونم
با چشم گرد شده نگاهش میکنم که همون لحظه چراغ سبزمیشه و تک خنده ای میکنه و حرکت میکنه و رد میشه
سری تکون میدم
عجب آدمیه ها
گوشیمو برمیدارم و زنگی به مامان میزنم
_جانم
+سلام مامان
بیزحمت فاطمه رو آماده کن دارم میام دنبالش
_نمیخواد مادر
منو فاطمه و سحر اومدیم خرید
فاطمه زهرا روهم آوردیم
بروخونه لباستو عوض کن برید صحبتاتونو کنید
بابات و سینا و آقا محسن درجریانن
ابروم از اینهمه برنامه ریزی دقیق بالا میپره
جلوی خونه ترمز میزنم و پیاده میشم
به ماشینش جلوی درخونه تکیه داده
_ماشینتونو بزنید داخل
باماشین من میریم بهتره اینجوری
اهمیتی نمیدم و کلیدمیندازم داخل میرم و کتابارو توی اتاق میزارم و فقط کیف دستی کوچیکی برمیدارم
حتی لباس هاموهم عوض نمیکنم و همونجوری بیرون میرم
درخونه رو قفل میکنم و بیرون میام که با دیدنم ابروش بالامیپره
و بازهم بی اهمیتی میبینه از طرف من
سمت ماشینم میرم که سریع تکیشو ازدرمیگیره و جلومیاد
_گفتم که باماشین من بریم
بفرماییدلطفا
+من اینجوری راحت نیستم
میفهمم کلافش کردم
دستی پشت گردنش میکشه و نگاهی به اول و آخر کوچه میندازه
_خیلی خب
بفرمایید
بریم پارک غدیر؟
+بله بفرمایید
فقط جلو بیافتید من مسیرو گم نکنم
سری تکون میده و سوارمیشه و حرکت میکنه
پشت سرش حرکت میکنم و سعی میکنم گمش نکنم
هرلحظه که به مقصد نزدیک ترمیشیم لرزش دستام بیشتر و بیشتر و از قبل بیشترمیشه
و عرق سردی که روی پیشونیم نشسته بیشتر ازقبل آزارم میده
پارک میکنم و پیاده میشم
همزمان بامن پیاده میشه و سمتم میاد و به سمت ورودی پارک میریم
_اومدیم صحبت کنیم
اما خب راستش
تک خنده ای میکنه
_نمیدونم باید چی بگم
نفس عمیقی میکشم
+اما من میدونم
آقا پارسا
من یه بار ازدواج کردم
بچه دارم
اصلا مورد مناسبی برای ازدواج باشما نیستم
شما هزاران هزارموقعیت بهتر از من دارید
توی کلامم میپره
_درسته
اما من همینجوری پسندکردم
اشاره ای به خودش میکنه
_مگه بحث آینده من نیست؟!
ما باهم میتونیم
شاید
شاید
شاید..
من منی میکنه
_شاید توی گذشته یه جاهایی خراب کردم
اما انسان جایزالخطاست
نیست؟
انگشت اشاره به نشونه تاکیدبالا میبرم
+جایز نه
ممکن
اما ما هیچیمون بهم نمیخوره
چجوری اینقدر قاطعانه حرف میزنید؟
جلوم میاد و هردو رو به روی هم
_من آدمی نیستم که بگم آره
اگه یه عشق باشه همه چی اوکیه
اگه یه تفاهم عقیده باشه همه چی اوکیه
اگه یه پول باشه همه چی اوکیه
نه
نه اصلا
هرسه لازمه
لازمه ازدواج هرسه اینهاست
از موقعیت شغلی نمیخوام بگم خودتون مطلعید
از لحاظ تفاهم عقیده
کامل مثل هم نیستیم
اما منم اون آدم قبل نیستم
هستم ساراخانم؟!
مامیتونیم باهم کامل بشیم
من به شماکمک کنم
شما به من
هیچ انسانی کامل نیست و باید مکملشو پیداکنه
و منم پیداکردم
و میمونه مسئله سوم
عشق و علاقه
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
«✌️🏻🇮🇷»
#روزقدس🌿
یہ مسجد،
وسط دو تا مثلث اسیره🥀
یہ کودک،
زیر چکمہ سیاهی می میره🍃
یہ ضجہ،
توی آسمون شب پر می گیره🕊
یہ مادر،
دوباره نالہ رو از سر می گیره💔
🌿|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
- هر روز بھ بهونہهات بگو من از شما قوۍترم ! ^^
خدا همیشہ راهۍ رو فراهم مۍکنھ
و همیشہ همه چیز درست شدنیھ ،
پس نگران نباش رفیق 🧡(:
🍭|•@shahidane_ta_shahadat
امشب #پارت داریم ان شاءالله به شرط حمایت ویژه و بالارفتن ویو☺️❣
#بهخودمونبیایم🌝
قَلبـمگِرفـتاَزصُحبـتمَـردم . .
قَلـبهـٰااینجاچِقـدرسَنگاَسـت
گُفتنـدبَھـرپُولمۍجَنگیـد . .
⸤بابامَگـرخُـونقِـیمتَـشچَنـداَسـت؟..(:💔'!
‹ مَدیونیـمبہشُھَـدا ›
🌝|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_324
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
صادقانه میگم
اون اوایل قبل از ازدواجتون علاقه ای نبود
واقعا نبود
اما بعد از اون ماجرا
یه اتفاقایی درونم افتاد که نه تجربش کرده بودم و نه حتی راجبش شنیده بودم
به سمت نیمکتی که روبه روش هست میره و روش میشینه
اشاره ای هم به من میکنه که تشکرمیکنم
بلندمیشه
_شما بفرمایید بشینید من می ایستم
+نه ممنون بفرمایید شما
_تعارف ندارم بفرمایید
ازخداخواسته روی نیمکت میشینم و رو به روم می ایسته
_اما خودخدا شاهده از لحظه ای که اسم محمدحسین نشست پشت اسمتون
لحظه ای بهتون فکرنکردم
اما الان که موقعیت برام پیش اومده ریسک کردم و اومدم جلو
با اینکه میدونستم پس زده میشم
مکثی میکنه و چندقدم جلوعقب میره
کلافه چنگی توی موهاش میزنه
_ساراخانم
این علاقه مال امروز و دیروز و پسربچه های ۱۷ ۱۸ ساله نیست
این علاقه الان ۲ ساله خودشو ریششو نشون داده
_بزارید ثابت کنم خودمو
یه فرصت بدید شاید شد
بلندمیشم و نفسی تازه میکنم
+باید بهم صبربدید
مهلت بدید تا بتونم باخودم و تفکراتم کناربیام
_تا کی؟!
یک هفته زمان خوبه؟!
سری تکون میدم
+کم هست اما خب
خوبه
↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞
(یک هفته بعد_پارسا)
+خب شما یه زنگ بزن
کلافه چاقو رو توی سینی میندازه
_وای مادر تو که از بچه های ۱۷ ۱۸ ساله بدتری
زشته بخدا هی زنگ بزنم
کلافه روی صندلی میشینم
+امروز یک هفته شده
امروز باید جواب بدن
یه زنگ کوچیک فقط
کلافه دستشو با دستمال خشک میکنه
_گوشیمو بده
میخندم و گوشیشو سمتش میگیرم
+بزن رو بلندگو
اخمی میکنه که خندم بیشتر میشه و تماس میگیره
_به به
سلام سمیراجون
عجبی یادی از ماکردین
مامان خنده ای میکنه
_سلام نسرین جون
شرمنده سرم شلوغ بود
_دشمنت شرمنده
خانواده خوبن؟
_خوبن سلام دارن خدمتتون
میگم نسرین جون
غرض از مزاحمت
میخواستم ببینم ساراجون فکرکردن؟!
سکوت پشت تلفن غوغایی درونم بپامیکنه
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_325
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
مامان دو به شک سوالشو دوباره مطرح میکنه و من کلافه خونه رو با قدمام مترمیکنم
_نسرین جون؟!
هستی؟
_آره عزیز
راستش سارا گفت ی سری شرط ها داره
شوکه به گوشی دست مامان نگاه میکنم
دستام جلوی دهنم میشینه و قهقهم پشت دستام خفه میشه
خنده مامان نشون خبرای خوبه
باخنده سرکج میکنه و انگار که نسرین خانم جلوش نشسته زمزمه میکنه
_شرطا که هرچی باشه قبوله از نظرپارسای من
نگاهی بهم میکنه که با خنده سرتکون میدم و چشم روهم میزارم
_اما بالاخره جوابش مثبته دیگه
نه؟!
میگن همیشه سکوت علامت رضاست
اما اینبار خنده نسرین خانم میشه علامت رضا
میخندیم و مامان خوشحالی از صداش میباره
_پس مبارکه
↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞
_الهی قربونت برم شاه پسر
ببین چه دلبری میکنه این رخت دومادی توتنش
بابا درحالی که ساعتشو روی مچش میبنده میخنده و سری تکون میده
_سمیرا اینقدر پرروش نکن بچه رو
اخم مامان بدجور از بابا دلبری میکنه
_عه محسن
پررو چیه
مگه دروغ میگم
آخه دوماد به این خوشتیپی دیده بودی تو؟!
سحر همزمانی که میخنده اسفند دود میکنه و دست پرهام میده و پرهام دورسرم میگردونه
_نه مادرجون دوماد به این خوشتیپی ندیده بودیم
ولی الحق که عروسشم خیلی خوشگل و خانومه ها
قهقهمون هوا میره و مامان ابرو بالامیندازه
_اون که بله
عروسای من همشون خوشگل و خانومن
گره زیر روسریشو سفت میکنه و چادرشو سرمیکنه
_حالا میدونی چرامادر؟!
سمت درمیرم و کفش مشکی واکس زدمو میپوشم
+چون به مادرشوهرشون رفتن
مامان میخنده و کف میزنه
_آباریکلا پسرم
↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞↻∞
جلوی گل فروشی پارک میکنم و پیاده میشم
_به سلام آقای داماد
میخندم و دست میدم بهش
+سلام تازه دوماد
باخنده سرتکون میده
+دسته گلی که سفارش داده بودم آمادست مرتضی جان؟!
دسته گلی از پشت سرش بیرون میاره
_آره پسر بیا ببین خوبه؟
+عالیه
چقدرشد؟!
روشونم میکوبه
_برو بچه ما که این حرفارو نداریم
+نه خدایی بگو چقدرشد
_قابل نداره
۲۵۰ شد شما ۲۰۰ بده
+دستت درد نکنه خداخیرت بده
همونجور که کارت میکشم شاکی میگم
+میگم.مرتضی گل زیادی گرون نشده؟
میخنده و به سمت درهلم میده
_برو بچه خجالت بکش از همین اول کاری خسیس بازی درنیار
نیشخندی میزنم و دستمو به نشونه خداحافظی بالامیارم و سریع سوارمیشم و گل رو دست بابا میدم
دنده رو جابه جامیکنم و ازپارک خارج میشم و همونجورزمزمه میکنم
+بریم برای شیرینی که خیلی دیرشده
صدای مامان از پشت بلندمیشه
_نمیخواد مادر
پرهام گرفته الانم درخونه آقامرتضی ایناس
برو که دیره
+مادرمن شیرینی رو من باید ببرم داخل
_میدونم جانم
قرارشده منتظرمون بمونن باهم بریم داخل
سرتکون میدم و با سرعت به سمت خونشون حرکت میکنم
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
«🌱♥️»
#اربابمحسین🌱
بیاخیالکنیم
دستانمانبینضریح
گرهخوردهاند(:"
بیاخیالڪنیم
کفشهایمانرااز
کفشدارۍگرفتہایمُ
عقبعقبقدمبرمیداریم
ومیگوییم↓💔
[وَلاجَعلہاللہآخِرالعَهدمِنےلِزیارتِکُم]
-بیاخیالکنیمڪربلاییم(:♥️
🌱|•@shahidane_ta_shahadat
#قشنگیجات🍭
「گاهےمعجزھهمونادماےِخۅش
قلبےهستنکهـبھطورکاملااتفـٰاقے
تـۅمسـیرزندگیمۅنقـرارمیگیـرن」
+هواشونو داشته باشیم:)
🍭|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
#قشنگیجات🍭 「گاهےمعجزھهمونادماےِخۅش قلبےهستنکهـبھطورکاملااتفـٰاقے تـۅمسـیرزندگیمۅن
یک وقتایی بشین و خلوت کن
نگاهی به اطرافت، به خوشبختی هات
به کسانی که دوستت دارند
به چیزهایی که دوستشان داری
به خدایی که تنهایت نخواهد گذاشت
آنجاست که آرامش پیدا می کنی♥️✨🌱
🌱|•@shahidane_ta_shahadat
#شهیدآنه🦋
✨میگفټ:↓
•°🌱اگرمےخواهیدنذرےڪنید
فقط #گناه نڪنید...!مثلانذرڪنید
یڪروزگناهنمےڪنمهدیہبہآقاصاحبالزمان «عج»🧡
ازطرفخودم•°یعنےازطرفخودتانعملےرابراےسلامتیوتعجیلدرفرجآقاامامزمان«عج»انجاممےدهیدڪہیڪےازمجربترینڪارهابراےآقااست.🌿🙂
_شہیدمجیدسلمانیان
🦋|•@shahidane_ta_shahadat
#عشقولانہ♥️
آمدی تا من فقط مومن به چشمانت شوم
ربّنا و آتنای بینِ دستانم تویی...
♥️|•@shahidane_ta_shahadat