eitaa logo
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
262 ویدیو
26 فایل
#تابع‌قوانین‌جمھورۍ‌اسلٰامے💚⛓ ڪپی‌رمان‌حرام❌ چنل‌هاۍ‌دیگرمون‌درایتا🌱 @morabaye_shirin @istgahkhoda @DelSheKastE31 @banooye_IdeaLL شرایط @Sh_shahidane
مشاهده در ایتا
دانلود
شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 میونه راه پشیمون میشم و میگم بره به سمت ویلای شمال راننده متعجب میشه اما بهش میگم که نگران هزینش نباشه اونم خوشحال از پولی که قراره به جیب بزنه قبول میکنه و با سرعت به سمت شمال حرکت میکنه تصمیم میگیرم تا رسیدن کمی چرت بزنم اما با دیدن نوتفیکیشن گوشیم هوشیار میشم و وارد صفحه چت میشم ♧♧♧♧♧♧♧ (سارا_سه ماه بعد) سه ماه از اون مهمونی کزایی میگذره محمدحسین توی شرکت پوریا مشغول به کار شده اما متوجه رفت و امدای زیادی و تلفنای بیش از حدش شدم چند باری به سفر رفت اما بدون من و با پوریا اعصابم خورده که به جای اینکه به مهسا کمک برسونیم محمدحسین هم رفته توی تیم پوریا اخلاقش فوق العاده بد شده سرد شده و حس ترس لحظه ای رهام نمیکنه بلند میشم بیخیال فکر و خیال دوشی میگیرم و مانتوی سورمه ای رنگی به همراه شال سورمه ای میپوشم و کش چادرمو روی سرم تنظیم میکنم تاکسی اینترنتی میگیرم و به سمت خونه مهسا میرم (مهسا) چشم از قاب عروسی روی دیوار میگیرم خسته شدم اینقدر تنش تحمل کردم هرچقدر تلاش کردم نزارم محمدحسین و سارا وارد بازی های کثیف پوریا نشن نتونستم ماه اخر بارداریم هستم و منتظرم تا نوزاد کوچولوم زودتر به دنیا بیاد و بتونم برش دارم و برم یه جای دور به دور از هرچی تنش هست گوشیمو برمیدارم و صوت قرآن میزارم و خودمم بلند میشم تا ساک بیمارستان برای نوزادم اماده کنم اروم اروم لباس هارو توی ساک میچینم و قربون صدقه فرزندم میرم و از طرفی شرمندش هستم بابت پدری که براش انتخاب کردم دردی توی کمرم و زیر دلم میپیچه بیخیالش میشم و از بین میره بند قندانش طبقه بالای کمد هست دستمو بلند میکنم برش دارم که درد توی کل وجودم میپیچه و طاقتمو میبره بی توجه به ابرو و این چیزا اروم روی زمین سر میخورم و جیغ سر میدم جیغ های پشت سر همی که گلوم رو خراش میده عرق سرد روی پیشونیم و تیره کمرم نشسته سعی میکنم خودمو به گوشیم که روی تخت هست برسونم فاصله انگاری زیادی زیاده شکمم سفت شده و میترسم درد امونمو بریده روی زمین خزیده میشم و با درد اخری که به تنم رسوخ میکنه فریاد اخرم بلند میشه و نگران میشم واسه بچم +یافاطمه زهراااااا ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒