¦→💚🎡
•
ڪـآࢪۍروانجامبدهکہدٌࢪستہنہآسـوݩ…🌿
💚 @shahidane_ta_shahadat
'
قال الحسین؏♥️ .....
انی احب الصلاة !
#نمازاولوقتــــــ🌿°•
@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 #ادامہپارت_81 #عـشقبہشـڔطعا
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#پارت_82
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
داشتم با سرعت میرفتم که قلبم به شدت تیر کشید
جلوی چشمام تار شد و توی اون لحظه تنها تونستم این تصمیم رو بگیرم که ماشین رو به کنار جاده بکشم
لاستیک های ماشین با صدای جیغی روی اسفالت کشیده شد و ایستاد
دستمو روی ناحیه قلبم گذاشته بودم و از دردش ناله سر میدادم
داشتم از درد میمردم
سرمو چندین بار با شدت به پشتی صندلی کوبیدم
قلبم کمی اروم شدھ بود
دوباره تمام اتفاقات رو مرور کردم
و سوزش چشمم و خیسی گونم خبر از شکستن غرور مردانم میداد
هرچی فکر میکردم به هیچ جا نمیرسیدم
ذهنم من رو یاری نمیکرد و هر لحظه حوالی فردی به اسم سارا میچرخید
تصمیمم واسه رفتن خونه اقا مرتضی برگشت و پشیمون شدم از اینکه برم اونجا
برم چی بگم
برم چیکار کنم
اگر جوابش منفی بود که خودم فرداش میرم و از باباش خواستگاریش میکنم
اگرم جوابش مثبت بود که
که
که ...
اگه جوابش مثبت بود چی؟؟ اونموقع چه غلطی کنم؟؟؟
خسته از فکر و خیآل و اشک های سمجم
و درد قلبم که طاقت فرسا بود اروم اروم ماشین رو روشن کردم و به سمت ناکجا ابادی راه افتادم
ایام فاطمیہ به پایان رسیده بود
دستمو به سمت ضبط بردم و روشنش کردم
اهنگاش رو بالا پایین کردم و به اهنگ مورد نظرم رسیدم
دنیامی تو مث نفس میمونی هر جا همرامی میدونی تموم زندگیمی دنیامی
دیگه چی بگم بمونی و نری ♪♪♫♫♪♪♯
شاید شد شاید موندی و دوباره هرچی باید شد نگو هیچی رو به راه نمیشه شاید شد
دیگه چی بگم بمونی و نری ♪♪♫♫♪♪♯
نگاهم کن یه نگاه تو میتونه زندگیم باشه تو که بودنت میتونه دلخوشیم باشه
بذار حس کنم همیشه دارمت ♪♪♫♫♪♪♯
نگاهم کن بذار زندگی دوباره با تو برگرده ببین عشقمون روزای سختو طی کرده
بذار حس کنم همیشه دارمت ♪♪♫♫♪♪♯
دیگه داره بد میشه ولی من نمیخوام از تو یک قدم دور شم بخوامم نمیشه جز تو با کسی جور شم
دیگه چی بگم بمونی و نری ♪♪♫♫♪♪♯
توی دلم آتیشه نمیخوام بدونی حالمو تو این روزا کسی چی میدونه از یه آدم تنها
دیگه چی بگم بمونی و نری ♪♪♫♫♪♪♯
نگاهم کن یه نگاه تو میتونه زندگیم باشه تو که بودنت میتونه دلخوشیم باشه
بذار حس کنم همیشه دارمت ♪♪♫♫♪♪♯
نگاهم کن بذار زندگی دوباره با تو برگرده ببین عشقمون روزای سختو طی کرده
بذار حس کنم همیشه دارمت ♪♪♫♫♪♪♯
♪♪♫♫♪♪♯
(گرشا رضایی دنیامی)
نفهمیدم کی اشک از چشمام روون شد و نفهمیدم کی غرورم دیگه واسم بی اهمیت شد
پارسای مغروری که به هیچ کس رو نمیداد
حالا داشت واسه خاطر یه دختر گریه میکرد
مسخره بود و خنده دار
اینقدر رفتم و رفتم
با اهنگ زمزمه کردم و کردم
تا وقتی به خودم اومدم دیدم طلوع افتاب نزدیکه و من رو به روی در ویلای شمال ایستادم
گـࢪوه فـڕھنـگے شھـێد مـحـمد حسـێن مـحـمدخآنـے🦋
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
هدایت شده از مَجْمَع مُدِیرٰانِ اِیتٰا (اِیرٰان قَوِیٖ)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
. 📽 #ویژه چرا #رئیسی ؟ ✅ مردم پاسخ میدهند .. #دولت_مردمی #ایران_قوی .
این پیام تبلیغات نیست!
و ڪار تشکیلاییِ جمعی از مدیـران ایتا
جهت معرفی نامزد اصلح و تلاش براے
#مشارکت_حداکثرے است👍🏼🎈
#انتخابات🗳
#من_رای_میدهم✍🏻
#حامێاݧ_ایتاللهرئیسے⛅️
هدایت شده از مَجْمَع مُدِیرٰانِ اِیتٰا (اِیرٰان قَوِیٖ)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
📽 چه کسی میتواند به حال فقرا برسد ⁉️
#دولت_مردمی🇮🇷
#ایران_قوی🇮🇷
.
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
. 📽 چه کسی میتواند به حال فقرا برسد ⁉️ #دولت_مردمی🇮🇷 #ایران_قوی🇮🇷 .
این پیام تبلیغات نیست!
و ڪار تشکیلاییِ جمعی از مدیـران ایتا
جهت معرفی نامزد اصلح و تلاش براے
#مشارکت_حداکثرے است👍🏼🎈
#انتخابات🗳
#من_رای_میدهم✍🏻
#حامێاݧ_ایتاللهرئیسے⛅️
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#پارت_83
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
دنبال کلید توی ماشین گشتم اما هیچی که هیچی
از در هم نمیتونستم برم بالا
برگشتم و مسیر رو به سمت ساحل تغییر دادم
ماشین رو گوشه ای پارک کردم و پیاده شدم
روی شن های ساحل نشستم و مثل کودکی که هیچ حامی نداره زانومو بغل گرفتم و سرمو روش گذاشتم
حال دلم خیلی بد بود
دلم داشت میترکید
بغض مردانه ای داشتم که گلومو فشار میداد و نفس تنگی به وجودم مینداخت
دلم برای گلاب بانو تنگ شده بود
یاد قدیم و بچگے
وقتایی که حامی نداشتم
گلاب بانو میشد همه کسم و مثل پروانه دورم میچرخید
گلاب بانو مادر پدرم بود و شمال زندگی میکرد
اما دلم نمیومد برم و با این وضع اشوبم اشوب بندازم به دلش
همیشه بوی گل محمدی و گلاب میداد و عجیب اسمش بهش میومد
روسری سفید گل داری که همیشه روی سر مینداخت و سنجاقی که گل بهاری بهش اویزون بود زیر گلوش روی روسری جا خوش میکرد
همیشه لباس محلی به تن داشت
چون توی یکی از روستا های شمال بود و نزدیک به دریا
ماهم نزدیک به گلاب بانو ویلا خریدیم
گلاب بانو همیشه لباس هاش زیبا و نشون از اصالتش میداد
دامنی که نوار های رنگی روش جاخوش کرده بود و پایینش چین خورده بود
و لباسی که هر بار با رنگ دامنش ست میکرد و جلیقه ای زیبا و منجوق دوزی شده روش میپوشید
توی حال و هوای گلاب بانو بودم که بوی گلاب و گل محمدی به مشامم خورد
به دیوونگی خودم خنده ای کردم
اینقدر گلاب بانو گلاب بانو کردم که توهم زدم
با دستی که روی شونم نشست و بوی گلاب و اشنایی که بیشتر به مشامم میخورد خبر از گلاب بانویی میداد که توهم نبود و واقعیت بود
سرمو اروم از روی پاهام برداشتم و برگشتم به عقب
خودش بود
فرشته نجات من گلاب جانم بود
دستی به زانو زد و نشست
_چرا تنها و اینقدر غریب اینجا نشستی عزیز مادر؟
محبت هایش همیشه زیر زبونم مزه میکرد و طعمی نایاب داشت
_حامی ندارێ جان دلم؟
مظلومانه و با بغض سرم رو بالا انداختم
دستشو گذاشت رو سرم که سرم رو روی زانوش گذاشتم و جنین وار روی شن های ساحل حالت گرفتم
دستش که میون موهام حرکت میکرد ارامش میگرفتم
_چیشده که جوون رعنام این شکلی ناامید شده؟
کی باعث شده مایه افتخارم اینجوری سرشکسته و بی حامی بشه؟؟
نگاهمو به چشماش دوختم و راز دل باز کردم پیش این زن که زندگی بود وآسم توی زندگیم
_عشقم گل بانو
عشقم باعث شد به این روز بیافتم
بعد هم دوباره و دوباره غرورم رو شکستم و اشک هام دامن گلدار و چین دارش رو نمدار کرد
گـࢪوه فـڕھنـگے شھـێد مـحـمد حسـێن مـحـمدخآنـے🦋
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
مهدی_جان♥
هواے ڪهنہ این شهر تازه دم ڪرده
گناهڪاریمان « تُنزل النِقم » ڪرده
«ظلمتُ نَفسے » ما را شنید دلبر وگفٺ :
امان ز نفس کسے کہ بہ خود ستم ڪرده😞💔
#اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْـ
-------◦◌᯽😓᯽◌◦-------
🦋|• @shahidane_ta_shahadat
ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ👤 ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ
ﺧﻨﺪﻩ ﯼ ﺷﻤﺎ ﮐﻤﯽ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ
ﻟﺒﺨﻨﺪﺗﺎﻥ ﮐﻤﯽ ﺩﺭﺧﺸﺎﻥ ﺗﺮ
ﻭ ﺯﻧدگیتان ﮐﻤﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﺷﻮﺩ
ﺳﻌﯽ ﮐﻨﯿﺪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺑﺎﺷید✨
🌿|• @shahidane_ta_shahadat
#تباهیات🚶🏻♂
میگماینمنطقیکه
اگریهخوانندهخارجازکشوروبهقولخودتونبد
ازیهنامزد
حمایتکنهمیگیدطرفبده
امااگردشمنازیهنامزددیگهحمایتکنه
میگید
آدمخوبیهاسمشچیچیه ؟؟
#انتخابات | #رئیسی
『 @shahidane_ta_shahadat 』
از کُجآ آمَده اے بآنو؟!❤
از بِهِشت؟
آرے...
از دیآرِ
بِهِشْتے کہ چِنین
از عَطرِ
چآدُرَت[❤]
بوے یاس مےبارد
ʝơıŋ➘
❤️|• @shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻 🧡🌻 🌻 #سرباز #پ
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻🧡🌻
🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻
🧡🌻
🌻
#سرباز
#پارت_18
#بانو_مهدێ_یار_منتظرقائم
پلیس اومد و هردو رو به کلانتری بردن. افشین از امیررضا شکایت کرد.
تو راهروی کلانتری نشسته بودن.با خونسردی گفت:
-خواهرت هم بخاطر تو هر کاری میکنه؟
امیررضا تازه متوجه شد،
که افشین از اول نقشه داشته عصبیش کنه تا باهاش درگیر بشه.عصبانی تر شد ولی سعی میکرد آرام باشه.اما افشین دست بردار نبود.گفت:
_بهتره فاطمه هم...
امیررضا بلند شد و با پا محکم تو دهان افشین زد.دهان افشین پر خون شد.
-اسم خواهر منو به زبان کثیفت نیار.
-داداش!!!
امیررضا و افشین سرشون رو برگردوندن. فاطمه بود که با تعجب و نگرانی به امیررضا نگاه میکرد.
امیررضا گفت:
_تو اینجا چکار میکنی؟!! برو خونه.
افشین گفت:
_داداشت چقدر برات مهمه؟ اون که بخاطر تو هر کاری میکنه.تو هم بخاطرش...
امیررضا نعره زد:
_دهان تو ببند آشغال
افسر پرونده از اتاق بیرون اومد و گفت: _چه خبره؟
به سربازی که مراقب امیررضا بود گفت:
_بیارشون تو.
امیررضا به فاطمه نگاه کرد و گفت:
_جان رضا برو خونه.
امیررضا و افشین رو بردن تو اتاق.
فاطمه همونجا روی صندلی نشست.به زمین خیره شده بود و اشک میریخت. حالش خیلی بد بود.بهتر که شد،دربست گرفت و رفت خونه.تو راه با پدرش تماس گرفت و جریان رو تعریف کرد.
-ببخشید بابا،شما بخاطر من خیلی اذیت میشین.
-دخترم،اگه مطمئنی کارت درست بوده پس قوی باش.شاید امتحانه که تا کجا پای ایمان و عقایدت میمونی.
-بابا،به رضا بگین من خونه م و پامو از خونه بیرون نمیذارم.خیالش راحت باشه.
افشین کسی رو مامور کرده بود بعد از اینکه با امیررضا درگیر شد و راهی کلانتری شدن به فاطمه خبر بده.
حاج محمود رسید.
این بار امیررضا با افشین تو اتاق کلانتری بود.حاج محمود نگاه گذرایی به افشین کرد و سمت امیررضا رفت.افشین به رفتار حاج محمود با پسرش هم با دقت نگاه میکرد.امیررضا تا متوجه پدرش شد، ایستاد و با احترام سلام کرد. حاج محمود پسرش رو بغل کرد و آرام نزدیک گوشش گفت:
_فاطمه گفت بهت بگم خونه ست و پاشو از خونه بیرون نمیذاره.خیالت راحت باشه.
افشین نمیشنید حاج محمود به پسرش چی میگه ولی دید که امیررضا نفس راحتی کشید.
حاج محمود از امیررضا جدا شد....
ادامه دارد...
✍دومیـن اثــر از؛
✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
❌ڪپے با ذڪر نام نویسنده و ذڪر یڪ صلوات براۍ هرپارت
🧡
🌻🧡
🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
|•🌸🌿•|
#شهیدانہ♥️
همیشہ مےگفت :!!
کار خاصے نیاز نیست بکنیم
کافیہ کارهاےِ روزمـرهمـونُ
بہ خاطر خدا انجام بدیم
اگہ تو این کار زرنگ باشے
شڪ نکن شهید بعدے تویے!
#شھیدمحمدابراهیمهمت💌❤
ʝơıŋ➘
|❥|• @shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#پارت_84
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
با مهربونی موهامو بهم ریخت و گفت
_نبینم پسرکم خسته و شکسته باشه
دورت بگردم
پس پسرم عاشق شده اره؟؟؟
سر تکون دادم
_کی هست اینی که دل گل پسرمو برده؟
سرمو بلند کردم و به چشماش نگاه کردم
+سارا رو یادته گلاب بانو؟ همون شده تموم زندگی من
دستی به زانو کوبید
_ای مادر
همون عجل معلق؟؟؟
که از دیوار راست بالا میرفت؟؟
یه بارم کفشای منو خیس اب و پر از شل و گل کرده بود؟؟
با خنده سری تکون دادم
_ای ننه
همونی که یه سطل اب یخ خالی کرد رو سرت؟؟
لبخند تلخی زدم و سر تکون دادم
+اره گلاب جانم خودشه
_اخ ننه
این که خیلی اذیت میکنه و شیطونه
من میترسم بزنه تورم ناقص کنه
قهقهم به هوا رفت
+نه گلاب جان خیلی اروم شده
_حالا اینا که هیچی
بچه که بود همیشه صورتش پر از شکلات بود
موهاش پراکنده بود و همیشه خدا لباساش شل و گلی بود
اینارو میخوای چیکار کنی؟؟
با خنده سری تکون دادم و از توی جیبم گوشیم رو دراوردم
از توی گآلری تنها عکسی که از سارا داشتم و اونم دسته جمعی با بچه های دانشگاه تو یکی از اردو ها گرفته بودیم رو بهش نشون دادم
روی عکس زوم کردم و چهره زیبای سارا رو اوردم
با ذوق شروع به تعریف کردم
+ببین گلاب جان
اینه
ببین چه بزرگ و خانم شده
وقتی هیچ عکس العملی از خودش نشون نداد با تعجب سر بلند کردم که نم اشک رو توی چشماش دیدم
با تعجب پرسیدم
+گلاب جان چیشده؟ اتفاقی افتاده؟؟
هول کرده سری تکون داد و دست به چشمش کشید
_نه مادر چه اتفاقی
شن رفت توی چشمم
ماشاءالله چه خانم شده
ولی هنوزم چهرش تخسه ها مادر
خندیدم و بلند شدم و درست نشستم روی شن ها
_حالا چرا زانوی غم بغل گرفتی مادر
خودم میرم واست میگیرمش
این که غصه نداره
با یاداوری اینهمه ماجرای تلخ خوشیم دود شد رفت هوا
اهی از سر افسوس کشیدم و سرمو بلند کردم
+گلاب خاتون واسش خواستگار اومده
_وا
خب اینکه غم نداره مادر
واسه هر دختری خواستگار میاد و میره
+ظاهرا جوابش مثبته گلاب جان
سری تکون داد و دست به زانو گرفت و بلند شد
_نگران نباش مادر
اگه قسمت هم باشید هیچ مشکلی نیست
خودم واست میرم خواستگاریش
من هم همراهش بلند شدم و به سمت خونه با صفاش راه افتادیم
∞∞∞∞∞∞∞
دو هفته بعد
غلتی توی رختخواب زدم و به پنجره چشم دوختم
افتاب داشت غروب میکرد و من عجیب ارزو میکردم کاش سارا اینجا بود و باهم کنار هم غروب افتاب رو لب ساحل تماشا میکردیم
توی این یه هفته خط جدیدمو انداختم روی گوشیم و جواب تلفن هیچ کس رو ندادم
به صدرا گفتم که به مدیریت بگه که فعلا کار دارم و نمیتونم جواب امتحانا و نتیجشون رو بگم اما تا پایان تعطیلات نتیجه رو بهشون اعلام میکنم و به گلاب خاتون هم سپردم تا کسی از اینجا اومدنم باخبر نشه
جواب خواستگاری سارا رو به اون پسره نمیدونستم و این بیشتر از پیش کلافم میکرد
بلند شدم و به سمت روشویی رفتم
دست و صورتمو شستم و موهامو کمی نمدار کردم
گلاب خاتون به خونه یکی از دوستانش رفته بود و صبح قرار بود برگرده
شام برام گذاشته بود و رفته بود
تصمیم گرفتم برم لب دریا اما اصلا حوصله نداشتم
بیخیال روی کاناپه قدیمی خاتون نشستم و کنترل به دست گرفتم و کانالا رو جا به جا کردم
یک فیلم سینمایی شروع شده بود و برای منی که از فکر و خیال فراری بودم خوب بود
تا فیلم تمام شد و من شام خوردم و کمی فکر و خیال کردم شد ساعت ۱ شب
با کسلی روی مبل خودم رو انداختم و وارد تلگرام شدم
با این اکانت و ایدی و شماره جدید کسی من رو نمیشناخت
توی پیام ها میگشتم که دیدم سارا انلاینه
اونم ساعت یک شب
واسم تعجب اور بود
یه حسی قلقلکم میداد یه کاری کنم
با فکری که به ذهنم رسید لبخند شیطانی زدم و وارد پی وی سارا شدم
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب
از این پارتاۍ یہوێے تقدێم به نگاھ هاۍ گرمتوݧ😍🙈🌻
¦→💛🌙
•
قشنگتریناتفاقبودیڪہاومدی
تاراهنشانمبدی...!ッ
•
🐝🌻 ¦← #شهیـدانهـ
🐝🌻 ¦← #مجنوטּ
💛|•@shahidane_ta_shahadat
#پروفایل
#دخترانه
¦→🧕🏻🍃
•
چادرممعطربہبوےحیاوعفتاست😇...
•
🧕🏻🍃¦← #چآدرانهـ
🍅|•@shahidane_ta_shahadat
[•🍊🧡•]
بہ زندگیـٺ ؛
عشـق و رنـڳ بپآش (:🦋🌿
🌌|•@shahidane_ta_shahadat
•
.
#انتخابات🌱'
یادش بخیر؛
در عصر جدید هر کس رأی نمیداد،
حق اظهار نظر هم نداشت !'
پس، هر کسی رأی نده حقِ اظهار
نظر نداره :/🚶🏻♂
#من_رای_میدهم
#مشارکت_حداکثری
💕|• @shahidane_ta_shahadat
تعجب میکنم از مردی که از ترس خط و خش؛ماشینشو با چادر می پوشونه
ولی همسر و دخترشو رها میکنه...🙄😒
•ʝσɨŋ↷
🌻°•| @shahidane_ta_shahadat
#حرفخودمونی!
همتیمیگهمابایدزمینهی
اوقاتفراغتجوانروفراهمکنیم
تاجوانشاداببشه!
یکینیستبهشبگه:
داداچ،شمازمینهیازدواجو
مسکنوشغلجوانروفراهمکن،
جوانخودبهخودشادابمیشه،
نمیخوادشمابهفکر
زمینۀاوقاتفراغتباشی=//🚶🏿♂
#بدونتعارف
🍋|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#پارت_85
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
انگشتام روۍ صفحه کیبرد شروع به حرکت کرد
+یه دختر خوب تا اینموقع بیدار نمیمونه
پیامم بعد از دو دقیقه سین خورد و بعد از چند ثانیه علامت is typing
نمایان شد
_سلام شما؟
+یه رهگذر
_خب این رهگذر نام و نشون نداره؟
با شیطنت لبخندی زدم و تند تند تایپ کردم
+تینا هستم ۲۱ ساله
متاهل . گرافیک خوندم
_خوشبختم تینا بانو .
+خب حالا نگفتی چرا تا این موقع بیداری؟
_شما چرا بیداری؟
+من منتظر شوهرمم . ماموریت داشت ، نگرانم
_اهان .
منم مشغله فکری دارم
+میتونم بپرسم مشغله فکریت چیه؟
_اره
ازدواج
خون تو رگام یخ بست
داشتم اتیش میگرفتم.اما دستام یخ بسته بود
+مبارکه
خب چه فکری داری؟
_یه نفر اومده خواستگاری من
همه تاییدش کردن
پسر خوبی هست اما من نمیخوامش
یعنی دو دلم
نمیدونستم اون لحظه با حس های متفاوتم چیکار کنم
دوست داشتم فریاد بزنم از خوشحالی
سریع تایپ کردم
+چرا؟
_یکی دیگه رو دوست دارم
کسی که خیلی بهم نزدیکه اما دوره
کسی که یه مدت خیلی بهش نزدیک بودم اما رفتاراش باعث شد ازش دور بشم
برادر شوهر خواهرم میشه
پارسایی که من جونمم واسش میدم اما اون انگار نه انگار
نمیدونم چیکار کنم
با دیدن اسم خودم انگار برق ۲۲۰ ولت بهم وصل کردن
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒