eitaa logo
امام زادگان عشق
95 دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
331 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
💫 مثبت‌‌گرایی؛ راهکار ایجاد و تقویت هویت فردی در نوجوان 💢کانال تخصصی همراهان نوجوان 💢 @eakhavi
11.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قبور ائمه بقیع علیهم السلام به 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 می گفٺ می خواهم جورے شوم ڪہ نیاز بہ ڪفن نداشٺہ باشم!عاشــق روضہ (ع) بود... می گفٺ : آدم ٺو خونش بگیره ، روضہ عباس(ع) حتی اگر فقط پنج نفر شرڪٺ ڪنند روضہ (ع) دیوانہ اش مے ڪرد... جورے الٺماس ڪرد ڪہ در ساݪ گذشته بعد از انفجار ماشینش در حݪب_سوریہ بے دسٺ ، اربا اربا بہ شهادٺ رسید... عاشقِ عباس باید هم ڪوه باشد ، باید فدایے زینب باشد، باید فانے در حسین باشد. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
بیست و هفتم . لباس‌ها‌یم را در آورده و می‌چلانم تا زودتر خشک شود. کاملاً به رفت و آمدهای زندان مسلطم. هر لحظه منتظر عکس‌العملی هستم. ولی تا ساعت ده شب که وقت آمارگیری است اتفاقی نمی‌افتد. به یاد کیانوش می‌افتم که اگر لو برود حتماً اعدام می‌شود. آرزو دارم روزی برگردم و آرم داس و چکش بالای مقر کومله را با گلوله نابود کنم. ساعت ده شب هیاهوی زندان بلند می‌شود. سگ‌ها‌ پارس می‌کنند. رفت و آمد و جابه‌جایی نیروهای کومله و نور چراغ قوه‌شان‌ را می‌بینم که دور تا دور زندان می‌چرخند و محوطه را محاصره می‌کنند. شلوغی و بگیر و ببند به اوج می‌رسد و هر دسته به سویی می‌دوند. بارها اطراف زندان را دور می‌زنند. ساعتی اطراف زندان و داخل جنگل می‌چرخند و خسته می‌شوند. به دو دسته تقسیم شده و به طرف روستای آغلان حرکت کرده و دنبالم می‌روند. از نور فانوس دستشان می‌فهمم در چه مسیری حرکت می‌کنند. نمی‌توانند زندان را خالی گذاشته و تمام نیروهایشان‌ را دنبالم بفرستند. به ناچار به همان دو گروه بسنده می‌کنند. یواش‌یواش اوضاع آرام می‌شود و از دامنۀ قله پایین می‌آیم و از پشت زندان رد می‌شوم. نور فانوس و چراغ قوۀ نگهبانان را نشانه می‌کنم و به فاصله چند صد متری پشت سرشان به طرف آغلان حرکت می‌کنم. خیالم راحت است. دیگر کسی وجود ندارد بخواهد از پشت سر تعقیبم کند. ریسک فرار را کاهش داده و مراقبم به دامشان‌ نیفتم. خوشحالم که آن‌ها‌ تحت کنترلم هستند. دو ساعتی پشت سر نگهبانان راه می‌روم. آنها به پُل چوبی روستای آغلان می‌رسند. از روی رودخانه عبور کرده و به داخل روستا می‌روند. خیالم راحت می‌شود مسیرشان روستای آغلان و دیوالان و میرآباد و سردشت است و دیگر نمی‌توانند تعقیبم کنند. از پل آغلان عبور کرده و دوباره از آن سوی مسیر رودخانه برده‌سور، برعکس حرکت آن‌ها‌ به طرف قله ‌گیاهرنگ، که مشرف بر زندان کومله است، برمی‌گردم. هرچند راهم طولانی و مسیرم دورتر می‌شود ولی مطمئنم دیگر نمی‌توانند ردَم را بزنند. زمین لیز است و سر می‌خورم و پاهای برهنه‌ام‌ روی سنگ‌ها‌ و شاخه‌ها‌ لغزیده و زخمی ‌می‌شوم. عقب عقب راه می‌روم تا رَد پایم آن‌ها‌ را به اشتباه بیندازد و برعکس مسیرم دنبالم بروند. در طول مسیر که در تاریکی شب از بین گون‌ها‌ی بلند و تیغ‌دار عبور می‌کنم، صبح زود با پاهای زخمی ‌و خون‌آلود به بالای قلۀ گیاهرنگ می‌رسم و پناه می‌گیرم. زندان را دید زده و به ریش نداشتۀ کومله می‌خندم. همان‌جا با استتار استراحت می‌کنم و صبر می‌کنم تا شب فرابرسد. به هیچ کس نمی‌توان اعتماد کرد. نباید اجازه دهم با ندانم‌کاری اشتباهی مرتکب شوم و رهگذری، چوپانی و کشاورزی سر راهم سبز شود و مرا ببیند. تصمیم می‌گیرم شب‌ها‌ راه بروم و روزها مخفی شده و استراحت کنم. نمی‌خواهم با عجله و شتاب خودم را به خطر بیندازم. باید زمان بخرم تا ناامیدانه دست از تعقیبم بردارند و فکر کنند به سردشت رسیده‌ام‌. به پرنده‌ها‌ و حیوانات هم اعتماد نمی‌کنم و خودم را در معرض دیدشان قرار نمی‌دهم. مقداری نان و حلوای ظهر همراهم است که در آب رودخانه خمیر شده و به دردم نمی‌خورد. ناچار می‌شوم از گیاهان تغذیه کنم و شکمم را سیر کنم. بهار است و میوه‌ای‌ هم در کار نیست. دورادور کشاورزی را نشانه می‌کنم که با گاوهایش مشغول شخم زدن زمین است. با دلخوشی منتظر می‌مانم تا غروب بروم و وسایل و بساطش را بگردم و خوراکی‌ها‌ی اضافه‌اش را بخورم. معمولاً چوپانان و کشاورزان غذای یک وعدۀ خود را به صحرا می‌برند و می‌خورند. اگر از این وعدۀ غذایی چیزی باقی بماند آن را در گوشه‌ای‌ پنهان می‌کنند تا روز دیگر مصرف کنند. اگر غذای اضافه نداشته باشند حتماً قند و چای اضافی دارند و همراه کتری و قوری‌شان زیر بوته‌ها‌ و درختان برای روز بعد پنهان می‌کنند. عصر که کشاورز کارش را تعطیل می‌کند و می‌رود، در تاریکی هوا سراغ وسایلش می‌روم و از زیر خاک بیرون می‌کشم. می‌بینم کتری و قوری و دو حبه قند در سفره‌اش مانده و از نان و غذا و خوراکی خبری نیست. یک شب دیگر راه می‌روم و سرگردان در کوهستان می‌چرخم. نمی‌توانم به مردم بومی‌ اعتماد کنم. آن‌قدر اعتماد به نفس دارم که هر کس سر راهم سبز شود نابودش کنم. ولی تمام سعیم این است با کسی روبه‌رو‌ نشوم. روز استراحت کرده و دوباره شبانه به طرف روستای ملاشیخ راه می‌افتم. از قله‌ها‌ سرازیر شده و به درّه‌ها‌ می‌رسم. دوباره از قله روبه‌رو‌ بالا کشیده و باز سرازیر می‌شوم ولی مسیر چندانی نمی‌پیمایم. بالا و پایین رفتن خسته‌ام‌ می‌کند و باعث می‌شود مسیر عمودی را دوباره رو به پایین طی کنم و پیشرفتی نداشته باشم. ⬅️ ادامه دارد. . . . . 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
. در زمان غيبت امام زمان (عج) چشم و گوشتان به ولي فقيه باشد تا ببينيد از آن كانون فرماندهي چه دستوري صادر مي‌شود . 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴به آیت الله بهجت گفتند کتابی در زمینه اخلاق معرفی کنید. فرمودند: لازم نیست یک کتاب باشد یک جمله کافیست که بدانی: "خدا می‌بیند" ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷