#اخـــــلاص_شهید
🍁شب اول رمضان سال 94 ریف ادلب بودیم، تکفیری ها متوجه شده بودن #سیدحیکم فرمانده اون منطقه هست ،
برای همین برای سرش جایزه گذاشتن، من میخواستم اخبار و با #غرور پخش کنم ولی اجازه نداد،😕
#گفت: مثل اینکه هنوز باور نکردی من زن ذلیلم، اگه خانومم متوجه بشه دیگه اجازه نمیده بیام سوریه، گفتم سید اگه برای سر من جایزه میذاشتن به همه عالم میگفتم😅
با خنده بهم گفت:
روزي که #غـــــرور اومد سراغت بدون اون روز نفس میکشی ولی مردی
متوجه شدم نمیخواد اجـــــر عملـــــش کم بشه✅
از اون زمان تا لحظه شهادتش کنارش بودم ولی ندیدم این ماجرا رو برای کسی تعریف کنه
#سیدمحمدحسن_حسینی ( #سیدحکیم )
#شهادت_خرداد_95
تامل_در_جبهه
✍ خاطره ای از حجتالاسلام قرائتی...
🔸رفتم خونه پدر سه شهید یه خورده احوالپرسی کردم
گفتم کجا وضو بگیرم ؟!
🔹گفت که دو سه تا پله باید بری پایین.
🔸 رفتم وضو گرفتم دیدم پیرمرد حوله آورده..
🔹گفت حوله آوردم دست و صورتت روخشک کنی..
🔸 گفتم حدیث داریم اگر وضو رو گرفتید و جای اون رو خشک نکنید ثوابش سی برابره!.
🔹پدر سه شهید جواب داد حدیث نداریم که اگه یه پیرمرد با درد پا براتون حوله آوردم خیطش نکنی؟!
🔸گفتم من علم دین دارم فهم دین ندارم!
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌸اگر واقعا دنبال شهادت هستی
اَللّهُمَّ ارزُقْنا الشَّهادت
را به قلبت بچسبان نه به پشت موبایلت
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خاطرات_شهدا
🌟 چشمک ...!
🔻 شهید ناصرکاظمی رابطه روحی ویژه ای با مادرش داشت. مادر ناصر تعریف میکرد: یک شب وقتی ناصر مهمانم بود صحبت از شهادت او پیش آمد با هم راحت بودیم و این حرفها اذیتمان نمیکرد به اوگفتم باید به من قول بدهی اگر شهید شدی در سرازیری قبر بهم چشمک بزنی. گفت: قول میدهم قول مردانه.
🚩 شهید که شد وقتی داشتند توی قبر میگذاشتنش با زحمت خودم را به بالای سرش رساندم و گفتم: ناصر، مادر، قولت که یادت نرفته عزیزِ مادر؟ خدا میداند همان موقع چشمانش یک بار باز و بسته شد. همه شاهد این ماجرا بودند و صدای صلوات و تکبیر قطعه 24 را پُر کرد. من از پسرم راضی هستم او تا لحظه آخر هم پای قولش ایستاد.
✍🏻خاطره ای از شهید ناصر کاظمی
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷