«اِلهی اِنَّ مَن تَعَرَّفَ بِکَ غَیرُ مَجهُول...»
-خدایا، کاری کن منو با تو بشناسن
هر کسی با رفیقش شناخته میشه!
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#سیره-شهدا
دربازگشت ازمشهد مقدس تصمیم گرفتم به زیارت فرزندم در گلزار شهدا به امامزاده بروم به آنجا که رسیدم خانمی بطرفم آمد واشک ریزان مرا درآغوش گرفت علت را که پرسیدم گفت: اهل شیراز هستم و قصد داشتم دراین شهر با پخت شیرینی امرار معاش کنم ولی موفق نشدم تا این که به شهید شما متوسل شدم واو درخواب مرا به لطف خدا امیدوارکرد و در حال حاضر گارگاهی دارم که باچند نفرمشغولیم خدا را شکرازکارم راضی هستم.
راوی مادر شهید
قبل از شهادت پسرم خواب دیدم یک آقای عربی که شال سبزبه کمر داشت به اصرارمی خواست کفنی که نزدم بود رابگیرد ولی من موافقت نمی کردم بالاخره تقاضاکرد پارچه سبزی را که یکی از دوستان از سوریه برای سفره عید غدیربرایم آورده بود را به او بدهم و با گرفتن آن بمن گفت پسرت سید شد. فردای آن روز قبل ازاذان مغرب که محمدرضا از سوریه زنگ زد خواب رابرایش تعریف کردم واو از ته دل خندید وگفت به آرزویم خواهم رسید و روز بعد خبر شهادت او را به ما دادند.
راوی مادر شهید :
شهید به خوابم آمده بود باشهید شیبانی دردل وگلایه کردم که تورفتی ومن ماندم.الان که جنگ در سوریه تمام شده دیگه راه شهادت بسته شده است چکار کنم
ایشان جواب دادند:چند کار را انجام بده هرکجا باشی شهادت به دنبالت می آید شما بهترین دوستان من بودید اگر صبر کنید خداوند اجر دوشهید که به ما داده به شما اجربیشتری خواهد داد منخوشحال شدم وگفتم داری شکسته نفسی می کنی محمدرضا ماکجا وشما کجا بعد گفتم چکار کنم ، شهید گفت
اول: کاری کنید خدا از شما راضی باشد
دوم: نماز اول وقت ترک نشود
سوم: به نامحرم نگاه نکنید
چهارم: به کودکان با مهربانی رفتارکنید
برای حاشیهنشینان کار میکرد، اما خدا او را به متن جامعه آورد. این سنت خداست. راه در رو ندارد. کجا فرار میکنی ای شیخ؟! بایست! خدا را با تو کاریست که خلق باید بدانند. چیزی بین تو و اوست که بین تو و او نمیماند.
اخلاص، شاید قایمباشکبازی نیتها با مردم باشد، اما کار خدای مردم افشاگری مخلصان است. اگر خدا برای عاصیان ستارالعیوب است، برای خالصان رازدار نیست. و برای انتخاب شهید، خدا گل یا پوچ بازی نمیکند. مرگ تصادفی در کار و بار او نیست و شهادت، پادشاه مرگهاست که از سلسلهی اولیای الهی به عزیز دردانههای خدا به ارث میرسد. و ماه صیام، اتوبان چهارباندهی بندگان زرنگ خداست که در آن میتازند و از روزه به روزی میرسند. و حرم امام معصوم، نسخهی اورجینالیست که بهشت را از روی آن کپی کردهاند. و زیارت، فرصت سر از آب برآوردن و نفسچاقکردن شناگریست که باید عرض دنیا را شنا کند و دامن به آب نیالاید.
بایست ای شیخ مخلصِ روزهدارِ زائرِ شهید! خدا را با تو کاری هست...
#شهید_اصلانی
✍#زهرا_محسنی_فر
#خاطرات_شهید
🔸بچه های زینبیون میگفتند: پدر ماست! راست میگفتند؛ وقتی برای خانواده شهدا و جانبازان مشکلی پیش می آمد، این حیدر بود که وسط می آمد.
🔹آنها میگفتند: هیچ فرمانده ای به خوبی حیدر با آنها برخورد نکرد او در کنار یک سفره با انها هم غذا میشد و مراقب خانواده هایشان بود.
🔸استعداد بالایی در فرماندهی نیروها داشت و به خاطر اخلاق حسنهاش، افراد زیادی را جذب خود کرده بود و از محبوبیت بالایی میان نیروهایش برخوردار بود.
🔹بسیار متواضع بود و تا زمان شهادت نزدیکانش هم نمیدانستند که فرمانده گروههای مقاومت را بر عهده داشته است. محمد جنتی در حماه سوریه منطقه تل ترابی به شهادت رسید و همچون حضرت عباس(ع) سر و دستش را فدا کرد..
🔸سردار سلیمانی درباره این فرمانده شهید گفته بود: «حیدر یکی از بهترینهایم بود.»
📎فرماندهٔ تیپ زینبیون
#شهید_محمد_جنتی🌷
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فوووری 👈👈👈چاقو با طراحی جدید برای ورود به حرم ها
که از دید مسئولان بازرسی پنهان میشود 😱 قابل توجه همگی مسئولین گیت های بازرسی ، در تمامی گروه ها اطلاع و انتشار دهید ...
#خاکریز_خاطرات
#راوی_سردار جعفر جهروتی
مرحله دوم عملیات رمضان که شد، ما نبودیم. یعنی تیپ در سوریه و لبنان بود. وقتی برگشتیم، شهید همت مسوولیت تیم را برعهده گرفت. من در مرحلة پنجم عملیات مسوولیت مهندسی رزمی را بر عهده داشتم و مسوولیت گردان تخریب هم به عهده من بود. ماموریت ما جوری بود که روز و شب باید کار میکردیم.گردان تخریب باید جلوی گردانهای عملکننده راه میافتاد و معبر باز میکرد و برای مهندسی هم باید 17کیلومتر خاکریز میزدیم تا کاری کنیم که دشمن از پهلو نتواند سمت ما بیاید و مجبور شود نیروها را دور بزند. روبهروی ما مثلثیها و کانال پرورش ماهی قرار داشت و سمت راست ما خالی بود.
ما در این عملیات با حاج همت مشورت کردیم که بیاییم با وجود طولانی بودن خاکریز، شب قبل از عملیات یک مقدار از خاکریز را به سمت خاکریز دشمن بزنیم. این کار را شروع کردیم و همین باعث شد دشمن از عملیات ما مطلع شود. ولی چاره دیگری نداشتیم. این خاکریز باید بین خط ما و خط عراقیها زده میشد؛ یعنی میان مرز و کانال پرورش ماهی و مثلثیها. شب قبل از آن مقداری خاکریز زده بودیم و آن شب باید برای ادامه خاکریز قبلی، خاکریز عراقیها را رد میکردیم و میرفتیم سمت مثلثی سوم.
آن شب من خودم جلوی بولدوزرها راه افتادم. تصور کنید دشمن از عملیات ما کاملا مطلع بود و نمیخواست ما به مقصد خودمان برسیم. خاکریز عراق را که رد کردیم، من برای اولین بار در جبهه جنگ، دیدم که هواپیمای عراقی در شب میآمد و با ریختن منور تمام منطقه را مثل روز روشن میکرد. از آن طرف هم عراق آتش سنگینی میریخت و این آتش آنقدر زیاد بود که وقتی ما به پشت میدان مین رسیدیم، اصلا جرات تکان خوردن نداشتیم. باز همانجا بود که ما برای اولین بار دیدیم دشمن در آن عملیات از گلولههای آتشزا استفاده میکند؛ گلولههایی که وقتی به بچهها میخورد، بچهها آتش میگرفتند و میسوختند.
حالا رسیده بودیم به میدان مین. آتش دشمن به قدری زیاد بود که بچههای تیپ علی ابنابیطالب (ع) نتوانستند از میدان مین رد شوند و چیزی حدود 450 نفر از بچهها آنجا شهید شدند. دیگر از بچههای تخریب هم خبری نبود. همهشان یا شهید شده بودند یا مجروح. همه چیز آنجا حسابی به هم ریخته بود. من راه افتادم وسط میدان مین. چون هیچ کسی آنجا نبود. باید سیم تلهها را برای خنثی کردن مینها قطع میکردم، اما سیمچین همراهم نبود. مجبور شدم با دندان سیم تلهها را باز کنم و هر طور که شده مینها را خنثی کنم.
هوا دیگر داشت روشن میشد. ما یکدفعه دیدیم از پشت سر چند گلولة تانک به سمت خاکریز آمد. فهمیدیم که پشت سرمان نا امن است. آنجا حدود 30 لودر و بولدوزر داشتیم که دو تا از بولدوزرهایمان از بین رفته بود و یک لودرمان را هم زده بودند. راننده لودرها همه خسته بودند و دیگر توان کار کردن نداشتند. آنجا شهید «محسن حیاتپور» همراه تیپ بیسیم به کمک من آمد. من هم قطبنما را به دست او دادم و گفتم او به جای من جلوی بولدوزرها حرکت کند. خودم هم چند گونی کمپوت از ماشین تیپ بیسیم برداشتم و یکی یکی باز میکردم و به رانندههای بولدوزر میدادم تا بخورند و به کارشان ادامه بدهند.راننده ها خسته شده بودند.در میان همه آنها یک جوان 16، 17 ساله بسیجی که راننده لودر بود ایستاد و گفت من حاضرم خاکریز را ادامه بدهم. این در حالی بود که لودرها را چون زیاد بالا میآمدند عراقیها میزدند و باید قبل از لودر، بولدوزر منطقه را دپو میکرد . اما این جوان که اصفهانی هم بود مصرانه میخواست کار کند و سرسختی او غیرت بقیه رانندهها را هم تحریک کرد و همه بعد از او آماده شدند تا کار کنند. تا دو کیلومتر خاکریز دوجداره را ادامه دادیم که یکدفعه لودر نوجوان 16 ساله را زدند و او همانجا شهید شد
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷