🌤صبح میشود
و خورشید نگاه تو
آسمان را روشن میکند
لبخند میزنی، بهار میشود...
نیستی، اما نسیم یادت💔
💫هر روز هفته مان را معطر می کند..
ســــلام ✋
#روزتون_شهــ🌹ــــدایی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
38.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥💠 گزارش تصویری از مراسم جشن خانوادگی عید سعید غدیر خم در حسینیه ۱۴ شهید گمنام کوه خضرنبی(ع).
برگزار کننده : خواهران خادم الشهدای قرارگاه فرهنگی ۱۴ شهید گمنام کوه خضر نبی «ع»
۱۴۰۲/۴/۱۶
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
این که گناه نیست 06.mp3
6.49M
#این_که_گناه_نیست 6
زورِ الکی نزن...
بیخود با گناهی که بهش مبتلا هستی؛ نَجَنــگ❗️
اول روی قلبت کار کن؛
قلبت که بزرگ و نورانی بشه؛
خودبخود گناه،حالتو بد میکنه
و راحت میذاریش کنار
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#سلام_امام_زمانم💚
🌷به چه مشغول کنم دیده و
دل را کهمدام دل تو را میطلبد، دیده تو را میجوید..
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لَـیِّن_قَـلبی_لِوَلِیِّ_اَمرِک
نماز سکوی پرواز 01.mp3
3.94M
🔻بسم الله و باذن الله🔻
#نماز 1
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣کاش باور کنیم ؛
نماز فقط یک سکوست برای پرواز... همین
💓باید پرواز را آموخت
استادشجاعی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌷 امت حزب الله ! ... دعای کمیل ،نماز جمعه وجماعت را فراموش نکنید ;رمز پیروزی ما ،وحدت بین مسلمین است . نماز جمعه وجماعت کمر دشمن را می شکند .
🌷خواهران من ! امروز حجاب شما بالاتر ازخون من می باشد . اگر امروز شما حجاب را حفظ نمایید در حقیقت خونم را حفظ نمودید .
🌷برادران بسیج ! امروز بارفتن من وشهدای دیگر مسئولیت شما سنگین تر شد ... امروز شما باید ایمانتان را قوی کنید وبر دهان منافقین بزنید به دیارشان یعنی جهنم روانه کنید .
"شهید کاظم ابدی مزروعی"
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#طنز_جبهه😊
فرمانده دسته بود.
یکبار خیلی از بچهها کار کشید.
شب براش جشن پتو گرفتن.
حسابی کتکش زدن.
سعید هم نامردی نکرد، به تلافی اون جشن پتو، نیم ساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت.
همہ بیدار شدن نماز خوندن!!!
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همه
بچهها خوابن. بیدارشون کرد و گفت:
اذان گفتن چرا خوابید؟
گفتن: ما نماز خوندیم!
گفت: الان اذان گفتن، چطور نماز خوندین؟
گفتند: سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت: من برای
نماز شب اذان گفتم نه نماز صبح
شهید#سعید_شاهدی🌹
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🇮🇷🇮🇷 #وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
✒قسمت چهل و سوم
فصل چهارم
نبرد تا آزادی خرمشهر(۳)
برگشتیم انرژی اتمی.
شب خوابیدیم و صبح فردا حبیب با پای لنگان با کمک باقر سیلواری شروع به سازماندهی مجدد گردان کرد.
جای خالی حدود ۱۲۰ شهید و مجروح با نیروهای تازه نفس پر شد.
حبیب اهل سخنرانی نبود ولی با اصرار شهبازی ناچار شد برای کل نیروهایش صحبت کند:
"برادران! میدانید که ما در مرحله اول تا جاده رفتیم و این یعنی گرفتن یک سر پل بزرگ برای ادامه عملیات...
حاج احمد و دیگر مسئولان از عملکرد ما راضی بودند. حتماً خدای متعال هم راضی است...
بروید و آماده بشید.
زمان حرکت را به مسئولان گروهانها خواهم گفت."
صحبت حبیب تمام شد.
من رفتم پیشش:
"آقا حبیب! ما کجا را باید برای ادامه عملیات شناسایی کنیم؟"
حبیب نمکخندهای کرد و زد پشت شانهام و گفت:
"در این مرحله خبری از شناسایی نیست. حسن باقری به حاج احمد و حاج محمود گفته که باید با اتکا به عکسهای هوایی از جاده رد بشویم و برویم به سمت دژ سراسری که عراقیها در مرز عمود بر جاده آسفالت ایجاد کردهاند."
زخم پای مجروح او دلیل و حجت راهم بود.
من عاشق او شده بودم پس باید مثل او صبور میماندم.
چشمم به چشمهای سرخ او افتاد حیا و شرم مثل باران افکارم را شست.
گفتم: "آقا حبیب! چرا چشمهایت اینقدر سرخ شده."
گفت: "باید از پشه کورهها پرسید که شب و روز ما را یکی کرده اند."
باقر سیلواری صمیمیتر و نزدیکتر از من به حبیب بود و قبلاً به من گفته بود که این آقا حبیب عجیب چشمههای اشکی دارد. این صلابت روز او حاصل گریههای نماز شب است.
عصر روز ۱۵ اردیبهشت ماه ستون خودروها پر از نیرو به صف شدند.
بیشترشان کمپرسی بودند.
طرح مانور مرحله دوم این گونه بود که گردان ما و عمار یاسر از سمت راست جاده به سمت کانال گرمدشت حمله میکردیم.
دم غروب بود و مداحها دم گرفتن:
"سوی دیار عاشقان
سوی دیار عاشقان
رو به خدا میرویم
رو به خدا میرویم
بهر ولایت عشق او به کربلا میرویم"
به جاده آسفالت رسیدیم و پیاده شدیم.
توپخانه دشمن با آتش به ما خیرمقدم گفت
برخلاف دو سه روز قبل خبری از تانکها در اطراف جاده نبود
افتادیم در دشت به ستون حرکت کردیم
چهار گردان دو ساعت زودتر از ما رفته بودند
راه آنها برای رسیدن به مرز طولانی تر بود
اما این بار سهم ما در افتادن در کانون آتش بر خلاف مرحله اول بیشتر از آنها بود
چهار کیلومتر راه رفتیم که باز رعد و برق شد.
آنگونه صاعقه میزد که صدای انفجارها در دوردست را در خود گم میکرد
یک دفعه باران گرفت ...
◀️ ادامه دارد ...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷