نماز سکوی پرواز 54.mp3
4.22M
#نماز ۵۴
چه دارد؛
آنکــــــس که تو را نـــدارد‼️
خدا رو پیدا کردی؟
باهاش رفیق شدی و دلتنگش میشی؟
تولدِ عشـ❤️ـق، مبـارک!
امروز ثروتی داری که بالاترین ثروتِ دنیا و آخرته
استادشجاعی
🇮🇷🇮🇷 #وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
✒قسمت صدم
فصل نهم
من، مهتاب، مین(۱۰)
روال شناسایی خوب بود
همه چیز طبق برنامه پیش میرفت که اتفاقی برای یکی از تیمهای شناسایی افتاد
تیمی که دوست قدیمیام بهرام عطاییان در آن بود
از ارتفاع گلم زرد که رد میشوند و داخل میدان مین، پای بهرام روی مین گوجهای میرود و از مچ قطع میشود
با وجود این، عراقیها از حضور آنها خبردار نمیشوند
مصیب مجیدی بهرام را کول میکند
در حین عبور از میدان مین دست محمد خانجانی هم روی مین میرود
دست او نیز سرنوشت پای بهرام را پیدا میکند
با انفجار دوم، عراقیها هوشیار میشوند
اما بچهها فرصت پیدا میکنند از زیر تیر دشمن رهایی پیدا کنند
دو مجروح را از معرکه دور کردند
بعد از طی مسافت زیادی خسته میشوند و بهرام را کنار چالهای میگذارند تا نیروهای کمکی تازهنفس بیاورند
بهرام میگفت:
"آنقدر تشنه و بیحال با پای قطع شده آنجا ماندم که از آمدن بچهها ناامید شدم
نه میتوانستم به عقب برگردم و نه خبری از نیروهای کمکی بود
از همه جا و همه کس قطع امید کردم
یاد غریبی آقا اباالفضل افتادم
برای خودم روضه غریبی آقا را خواندم
یکباره مصیب مجیدی را بالای سرم دیدم
مسافت زیادی را مرا روی دوشش انداخت و با کمک نیروهای عقبتر مرا به خط خودی برگرداند."
قاعده این بود که وقتی حادثهای در گشت اتفاق میافتاد، رفتن به آن مسیر به دلیل هوشیاری دشمن دشوار میشد
با این حال علیآقا تاکید کرد: "بنا به درخواست فرمانده تیپ "حسینهمدانی" حتماً باید از ارتفاع گلم زرد راهکاری پیدا شود."
نوبت تیم ما شد
مهدی قراگوزلو جلو افتاد و من با سه نفر پشت سرش
از گلم زرد و میدان مین آن عبور کردیم
رسیدیم زیر سنگرهای دشمن
ناگهان یک عراقی بیرون آمد و بالای سر ما ایستاد
مهدی چسبید به یک کپه خاک
من هم چسبیدم به او
هردو بی حرکت ماندیم
مهتاب درآمده بود
نمیتوانستیم قدم از قدم برداریم
سرباز عراقی اگر یک لحظه به زیر سنگرش نگاه میکرد، ما را میدید
بقیه بچهها عقبتر مانده بودند
صدای قلبم را میشنیدم
حتی بلندتر از صدای سرباز عراقی که رفیقش را صدا میکرد
تردید داشتم که ما را دیده یا نه
آنقدر با مهدی به هم چسبیده بودیم که اگر یکی پلک میزد آن دیگری میفهمید
هر دو لبهایمان میجنبید و "وجعلنا..." میخواندیم
ناگهان ابری جلوی مهتاب ایستاد
همه جا تاریک شد
به سرعت دویدیم
هنوز صد متر از سنگر عراقی دور نشده بودیم که مهتاب در آمد
دوباره روی زمین به هم چسبیدیم و در هم مچاله شدیم
باید منتظر یک تکه ابر میماندیم
دشمن شک کرده بود
صدای پا را شنیده بود اما ما را نمیدید
این را وقتی که به سمتمان آمدند، مطمئن شدیم
صدای پای آنها که نزدیکتر شد منتظر حرکت ابر و تاریکی نشدیم
مثل دونده ها شروع به دویدن کردیم
◀️ ادامه دارد ...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از قرارگاه خادمیاران مهدوی
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃
سلسله مباحث
سبک زندگی منتظرانه
درخدمت اساتید متخصص در زمینه مهدویت
چهارشنبهها پس از نماز عشا
این هفته ۱۹ مهر:
استاد اباذری
محقق، مدرس و مبلغ مهدوی
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام
بنیاد. خ دکتر حسابی
بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود استان قم
قرارگاه مردمی خادمیاران مهدوی
هدایت شده از سالن مطالعه
توضیح خطبه ۷۱.mp3
4.77M
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃
#شرح_نهجالبلاغه
شرح و تفسیر خطبه ۷۱ نهجالبلاغه
درخدمت حجةالاسلام
#استاد_احمد_غلامعلی
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee