eitaa logo
امام زادگان عشق
97 دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
324 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مهدی هاشمی
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺 🇮🇷قسمت سوم🇮🇷 ✒آتش چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه ... پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام ... می رفتم و سریع برمی گشتم ... مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ... تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت ... با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد ... بهم زل زده بود ... همون وسط خیابون حمله کرد سمتم ...موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ... اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم ... حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه ... به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم ... هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم ... چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم ... اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود ... بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت ... وسط حیاط آتیشش زد ... هر چقدر التماس کردم ... نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت ... هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت ... اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند ... تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ... خیلی داغون بودم ... بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد ... اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود ... و بعدش باز یه کتک مفصل ... علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ... ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ... ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج کنم ... تا اینکه مادر علی زنگ زد ... ◀️ادامه دارد... با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بی‌توهرگز"
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺 🇮🇷قسمت چهارم🇮🇷 ✒نقشه بزرگ به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم ... التماس می کردم ... خدایا! تو رو به عزیز ترین هات قسم ... من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده .. هر خواستگاری که زنگ می زد، مادرم قبول می کرد ... زن صاف و ساده ای بود ... علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه... تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت ... شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد ... طلبه است؟ ... چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ ... ترجیح میدم دخترم را آتیش بزنم اما به این جماعت ندم ... عین همیشه داد می زد و اینها رو می گفت ... مادرم هم بهانه های مختلف می آورد ... آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره ... اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون... ولی به همین راحتی ها نبود ... من یه ایده فوق العاده داشتم ... نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم...به خودم گفتم ... خودشه هانیه ... این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی ... از دستش نده ... علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود ... نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت ... کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه ... یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم ... وقتی از اتاق اومدیم بیرون ... مادرش با اشتیاق خاصی گفت ... به به ... چه عجب ... هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا ... مادرم پرید وسط حرفش ... حاج خانم، چه عجله ایه... اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن... شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم بعد ... - ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم ... اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته ... این رو که گفتم برق همه رو گرفت ... برق شادی خانواه داماد رو ... برق تعجب پدر و مادر من رو ... پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بود توی چشم های من ... و من در حالی که خنده ی پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می کردم ... می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده ... ◀️ادامه دارد... با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بی‌توهرگز" قسمتهای قبلی در: https://eitaa.com/joinchat/4267573291Gf87407caaa
🌺شعبان شد و پیک عشق از راه آمد 🍀عطر نفس بقیة الله آمد 🌺با جلوه سجاد، ابوالفضل و حسین 🍀یك ماه و سه خورشید در این ماه آمد. 🌸 اعیاد شعبانیه مبارک 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم یک صفحه از قرآن کریم . هدیه به ارواح طیبه شهداء بویژه سرداران جبهه مقاومت.امام شهداء و اموات
animation.gif
131.4K
روز پاسدار ، یادآور عزم غرورآفرین فهمیده های مکتب واندیشه حسین ( ع ) است . ⚘⚘روز پاسـدار مبارک باد⚘⚘ ⚘گرامی میداریم یاد و خاطره تمامی شهدای اسلام و انقلاب اسلامی را با ذکر صلوات بر محمد و آلش ⚘⚘⚘
  حق كرده ظهور تا حسين آمده است آيات جهاد با حسين آمده است فطرس به اميد عفو بر درگه او با ذكر حسين، با حسين آمده است 🌸🌸🌸🌸🌸 میلاد امام حسین علیه السلام و روز پاسدار بر شما بزرگواران مبارک . 🌸🌸🌸🌸  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️پخش زنده مراسم میلاد با سعادت انوار کربلا علیهم السلام از حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 🔸سخنران: حجه الاسلام و المسلمین میرباقری 🔸مدیحه سرایان: آقایان مهدی سلحشور و اسلام میرزایی 🔸امشب ساعت 20 🔻زنده از پرتال جامع آستان 💻 www.amfm.ir/live 🔻و صفحه رسمی اینستاگرام آستان https://instagram.com/astanqom1?igshid=197c6lmbhk37o
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺 🇮🇷قسمت پنجم🇮🇷 ✒میخواهم درس بخوانم اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم ... بی حال افتاده بودم کف خونه ... مادرم سعی می کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت ... نعره می کشید و من رو می زد ... اصلا یادم نمیاد چی می گفت ... چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت ... اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم ... دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه ... مادر علی هم هر چی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود ... شرمنده، نظر دخترم عوض شده .. چند روز بعد دوباره زنگ زد ... من وقتی جواب رو به پسرم گفتم، ازم خواست علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم ... علی گفت: دختر شما آدمی نیست که همین طوری روی هوا یه حرفی بزنه و پشیمون بشه ... تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره ... بالاخره مادرم کم آورد ... اون شب با ترس و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت ... اون هم عین همیشه عصبانی شد ... - بیخود کردن ... چه حقی دارن می خوان با خودش حرف بزنن؟ ... بعد هم بلند داد زد ... هانیه ... این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی ... ادب؟ احترام؟ ... تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی... این رو ته دلم گفتم و از جا بلند شدم ... به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال ... - یه شرط دارم ... باید بزاری برگردم مدرسه ... ◀️ادامه دارد... با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بی‌توهرگز" قسمتهای قبلی در: https://eitaa.com/joinchat/4267573291Gf87407caaa
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺 🇮🇷قسمت ششم🇮🇷 ✒داماد طلبه با شنیدن این جمله چشماش پرید ... می دونستم چه بلایی سرم میاد، اما این آخرین شانس من بود ... اون شب وقتی به حال اومدم ... تمام شب خوابم نبرد ... هم درد، هم فکرهای مختلف ... روی همه چیز فکر کردم ... یاس و خلا بزرگی رو درونم حس می کردم ... برای اولین بار کم آورده بودم ... اشک، قطره قطره از چشم هام می اومد و کنترلی برای نگهداشتن شون نداشتم ... بالاخره خوابم برد اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم ... به چهره نجیب علی نمی خورد اهل زدن باشه ... از طرفی این جمله اش درست بود ... من هیچ وقت بدون فکر، تصمیم های احساسی نمی گرفتم ... حداقل تنها کسی بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود ... و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود ... با خودم گفتم، زندگی با یه طلبه هر چقدر هم سخت و وحشتناک باشه از این زندگی بهتره ... اما چطور می تونستم پدرم رو راضی کنم ؟ ... چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم ... یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوال پرسی به همه دوست ها، همسایه ها و اقوام زنگ زدم ... و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتی که می خواستم و در نهایت ... - وای یعنی شما جدی خبر نداشتید؟ ... ما اون شب شیرینی خوردیم ... بله، داماد طلبه است ... خیلی پسر خوبیه ... کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد ... وقتی مادرم برگشت، من بی هوش روی زمین افتاده بودم ... اما خیلی زود خطبه عقد من و علی خونده شد ... البته در اولین زمانی که کبودی های صورت و بدنم خوب شد... فکر کنم نزدیک دو ماه بعد ... ◀️ادامه دارد... با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بی‌توهرگز" قسمتهای قبلی در: https://eitaa.com/joinchat/4267573291Gf87407caaa
امام حسین "علیه‌السّلام" جان خودش و جان پاکیزه‌ترین انسان‌های زمان خودش را فدا می‌کند، برای این‌که مردم به احکام دین عمل کنند. چرا؟ چون سعادت، در عملِ به احکام دین است؛ چون عدالت، در عمل به احکام دین است؛ چون آزادی و آزادگی انسان، در عمل به احکام دین است. رهبر انقلاب اسلامی ۱۳۷۸/۰۱/۲۳ @t_manzome_f_r مجموعه‌ی تبیین منظومه فکری رهبری
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
4_6043962491002684997.mp3
5.96M
💌 گاه می‌شود در شب یا روز تولد امام، اثرات گناه پنجاه سال را، از قلب زدود! 🔅اما یک شرط دارد! مقدمه‌ای می‌خواهد ..... 🎤 ✨ @ostad_shojae
1557076126385.mp3
37.84M
از همین شب هرشب گوش کنید التماس دعا به نیابت از شهداء . امام شهداء . اموات و خدمتگزاران به اسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم یک صفحه از قرآن کریم . هدیه به ارواح طیبه شهداء بویژه سرداران جبهه مقاومت.امام شهداء و اموات
هدایت شده از یامهدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥«سرود شعبانیه» جدید‌ترین اثر گروه محمد رسول الله (ص) و گروه شهدای ناجا همزمان با آغاز ماه شعبان رونمایی شد. 🌍 @akharolzaman1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌼 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🌼 وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌼 وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ 🎊🎉 عیدی میلادتان باشد همین کربلا ، پای پیاده ، اربعین 🎉🎊 ان شاءالله روزی همتون ✨😍💐 🌸میلاد ارباب عشق مبارک🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺 🇮🇷قسمت هشتم🇮🇷 ✒خرید عروسی با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه. بریم بیرون ... امکان داره تشریف بیارید؟ - شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید ... من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام ... هر چند، ماشاء الله خود هانیه خانم خوش سلیقه است ... فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره خونه حیطه ایشونه ... اگر کمک هم خواستید بگید ... هر کاری که مردونه بود، به روی چشم ... فقط لطفا طلبگی باشه ... اشرافیش نکنید ... مادرم با چشم های گرد و متعجب بهم نگاه می کرد ... اشاره کردم چی میگه ؟ ... از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت ... میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای ... دوباره خودش رو کنترل کرد ... این بار با شجاعت بیشتری گفت ... علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم... البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن ... تا عروسی هم وقت کمه و ... بعد کلی تشکر، گوشی رو قطع کرد ... هنگ کرده بود ... چند بار تکانش دادم ... مامان چی شد؟ ... چی گفت؟ ... بالاخره به خودش اومد ... گفت: خودتون برید ... دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن و ... برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد. تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم ... فقط خریدهای بزرگ همراه مون بود ... برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد ... حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت ... شما باید راحت باشی ... باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه!! یه مراسم ساده ... یه جهیزیه ساده ... یه شام ساده ... حدود 60 نفر مهمون ... پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت ... برای عروسی نموند ... ولی من برای اولین بار خوشحال بودم... علی، جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود. ◀️ادامه دارد... با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بی‌توهرگز" قسمتهای قبلی در: https://eitaa.com/joinchat/4267573291Gf87407caaa
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺 🇮🇷قسمت هفتم🇮🇷 ✒احمقی بنام هانیه پدرم که از داماد طلبه اش متنفر بود ... بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم عقدکنان فوق ساده برگزار کرد ... با 10 نفر از بزرگ های فامیل دو طرف، رفتیم محضر ... بعد هم که یه عصرانه مختصر ... منحصر به چای و شیرینی ... هر چند مورد استقبال علی قرار گرفت ... اما آرزوی هر دختری یه جشن آبرومند بود و من بدجور دلخور ... هم هرگز به ازدواج فکر نمی کردم، هم چنین مراسمی ... هر کسی خبر ازدواج ما رو می شنید شوکه می شد ... همه بهم می گفتن ... هانیه تو یه احمقی ... خواهرت که زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد به این روز افتاد ... تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه می خوای چه کار کنی؟... هم بدبخت میشی هم بی پول ... به روزگار بدتری از خواهرت مبتلا میشی ... دیگه رنگ نور خورشید رو هم نمی بینی ... گاهی اوقات که به حرف هاشون فکر می کردم ته دلم می لرزید... گاهی هم پشیمون می شدم ... اما بعدش به خودم می گفتم دیگه دیر شده ... من جایی برای برگشت نداشتم... از طرفی هم اون روزها طلاق به شدت کم بود ... رسم بود با لباس سفید می رفتی و با کفن برمی گشتی... حتی اگر در فلاکت مطلق زندگی می کردی ... باید همون جا می مردی ... واقعا همین طور بود ... اون روز می خواستیم برای خرید عروسی و جهیزیه بریم بیرون ... مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا برای بیرون رفتن اجازه بگیره ... اونم با عصبانیت داد زده بود ... از شوهرش بپرس ... و قطع کرده بود ... به هزار سعی و مکافات و نصف روز تلاش ... بالاخره تونست علی رو پیدا کنه ... صداش بدجور می لرزید ... با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... ◀️ادامه دارد... با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بی‌توهرگز" قسمتهای قبلی در: https://eitaa.com/joinchat/4267573291Gf87407caaa