eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
327 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
نثار ارواح طیبه بویژه شهدای محلمون شهداء و بخوانیم فاتحه ای با ذکر 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
49 موفقیت واقعی 🔶 اگه بخوایم نگاه دقیقی به زندگی انسان بکنیم باید بگیم که فلسفه اصلی اتفاقات دنیا "امتحان پس دادن" هست. در واقع هر اتفاقی که میخواد بیفته باید از زاویه دیده بشه. ☢️ ببخشید میشه یه سوالی از شما بکنم؟ شما با خونه میخوای امتحان بدی یا با مستاجر بودن؟ میخوای با ماشین امتحان بدی یا بدون ماشین؟ مجرد میخوای امتحان پس بدی یا متاهل امتحان پس بدی؟ فرقی نمیکنه در هر صورت باید امتحان بدی.😊 ✅ ته همش امتحان هست. اصلا زندگی یعنی امتحان! 👈🏼 البته پیدا کردن این حس که همه اتفاقات زندگی انسان امتحانه خیلی مشکله. درواقع اگه یه نفر به این حد از درک رسید و دید اینجوری پیدا کرد میشه آیت الله بهجت... 🛢 در طول سال های مدرسه و دانشگاه و انواع کلاس ها و تبلیغات در سطح شهر، راه های مختلف موفقیت در زندگی رو میگن ولی شما حتی یه دونه کلاس هم در مورد راه های موفقیت در امتحانات الهی نمیتونید پیدا کنید. 😒 💥 در حالی که ما توی دنیا فقط باید به یه چیز فکر کنیم؛ به اینکه باید امتحانمون رو درست پس بدیم.👌🏻 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 💠دست و انگشتری که از بدن حاج قاسم سالم ماند دست نازنین حاج قاسم سلیمانی که ظاهرا از بدن مطهرشان سالم مانده بود همان دستی بود که در عملیات طریق القدس ترکش خورده بود. 💢راوی : سردار سرلشکر محمدعلی جعفری 🕊💐🥀🕊💐🥀🕊 💠انگشترشهید بعد از این که شهید علیزاده، در درگیریهای سوریه توانست تانک خودی ،کـه مابین ما و داعشیها قرار گرفته بود را به تنهایی به عقب برگرداند و جان 17 تن ازمستشاران ایرانی را نجات بدهد ، او را به دلیل این رشادت کم نظیر نزد حاج قاسم سلیمانی بردند ، حاج قاسم وقتی شهید علیزاده را دید ، او را بغل کردو پیشانی اش رابوسید و گفت : من فعلا چیزی به همراه ندارم که به عنوان هدیه بدهم ولی این انگشترم مال شما، این انگشتر به عنوان یادگاری در دست شهید بود تا اینکه شب عملیات انگشترش را در آورد و به همرزمش داد و به او گفت : من فردا درسیلو شهید می شوم ، این انگشتر را بعد از شهادت به پسرم سینا بده . 💢 راوی : شهید عباسعلی علیزاده 📚من هستم ... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
78.Naba.21-30.mp3
2.81M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 🌺 🌺 🌸 تفسیر قطره ای🌸 💐 💐 استاد گرانقدر حجت الاسلام و المسلمین 🌸- نباء🌸 💐 21-30💐 💐 💐 🌿ثواب این تفسیر هدیه به ارواح طیبه شهداء بویژه سردار حاج قاسم سلیمانی و همرزمانش - امام شهداء و اموات🌿 هر روز با تفسیر یکی از سوره های جزء ۳۰قرآن کریم توسط استاد حجه الاسلام والمسلمین قرائتی در 👇👇👇👇👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab🇮🇷〰〰〰〰🌷
سخت‏ ترين غصّه‏ ها، از دست دادن فرصت‏ هاست . 📚 غررالحكم ، حدیث3215 سلام ✋ 🌸 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
قابل تامل ....
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 ...🌹🕊بچّه‌ها محاصره شده بودند؛ نیروهای پشتیبانی نمی‌توانستند کمک برسانند . همه تشنه و گرسنه بودند . هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد . در همین لحظه، بچّه‌ها را دیدند که با قدم‌های استوار به طرف «تپّه‌های بازی دراز» می رود . تیمّم کرد و روی یکی از تپّه‌ها ایستاد . «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خواندن . مدّتی طول کشید تا به رفت و چند دقیقه‌ای طول کشید تا سر از برداشت و به خاک افتاد . نمازش که تمام شد، دست‌هایش را بالای سرش برد و چشم‌هایش را بست . نمی‌دانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّه‌ها به گوش رسید . باران، شروع به باریدن کرد... با ذکر. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ (ص) فرمودند: 🍃 هر کس در ، هزار مرتبه «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» بگوید، خداوند برای وی هزار حسنه نوشته، و هزار شهر در بهشت بنا می کند. 📖 وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۴۸۴ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
نشسته‌اند توی هواپیما... دمغ و ناراحت. چقدر دلشان میخواست حاجی را دور ضریح‌امام‌رضا طواف بدهند. اما نشد! تمام صحن‌ها غلغله بود. انگار همهٔ مشهد آمده بودند برای استقبال وقت داشت میگذشت و پیکرها باید میرسیدند تهران. همه آماده پرواز بودند که خلبان‌ گفت: آقایون هواپیما یه مشکلی پیدا کرده دو سه ساعت طول میکشه تا راه بیوفتیم. چه بهتر از این!؟ برمی‌گردند حرم سر فرصت دور ضریح را خلوت می‌کنند برای طواف. نمی‌دانم شاید خود حاج‌قاسم نخواسته بود بی‌طواف دور امام‌هشتم بدن پاره‌پاره‌اش را بگذارند در دل خاک... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۸ سرش را از شیشه بیرون آورد و برایم دست تکان ‌داد. هر چه اتوبوس دورتر می‌شد، بغضی که گلویم را می‌فشرد بزرگ‌تر می‌شد. گرمای چهره‌ام را حس می‌کردم و می‌دانستم که گونه‌هایم سرخ و تب‌دار شده‌اند. چادرم را تنگ‌تر گرفتم و بی‌آنکه به برادرم نگاه کنم که به ماشینش تکیه داده بود، در ماشین را باز کردم و نشستم. بین راه سکوت کردم. وقتی رسیدیم، برادرزاده‌هایم، حکیمه و ابوالفضل، با شور و شوق به استقبالم آمدند. دوتایی تا داخل اتاق اسکورتم کردند. آن‌قدر حرف برای گفتن داشتند که تا هنگام خواب اجازه ندادند دلتنگی بر من غلبه کند، اما شب که تنها شدم، بغضم شکست و اشکم جاری شد. صبح دیرتر از روزهای قبل بیدار شدم. کسل بودم. دلم می‌خواست تا صبح قیامت بخوابم. دوباره چشم‌هایم را بستم. صدای آقامصطفی توی گوشم پیچید: «زینب جون درس‌هات رو خوب بخون، مبادا اُفت کنی!» به‌سرعت بلند شدم. پرده را کنار زدم. پنجره را باز کردم. باد خنک صبح‌گاهی صورت تب‌دارم را نوازش ‌کرد و کمی از آشفتگی درونم کاست. خانم برادرم که داشت گل‌های داخل باغچه را آب می‌داد گفت:« بیا پایین، صبحونه حاضره!» بعد از صرف صبحانه برادرم مرا به مدرسه رساند. زنگ آخر همه‌اش به ساعتم نگاه می‌کردم. معلم‌مان پرسید: «عارفی چیزی شده؟ منتظر کسی هستی؟ امروز خیلی ناآرومی!» با صدای زنگ نفهمیدم چه‌طور خودم را به خانه رساندم. یک کفشم را درآوردم و لی‌لی‌کنان رفتم داخل آشپزخانه. با دیدن مادرم پرسیدم: «مامان آقامصطفی زنگ نزد؟» در حالی‌که آن لنگۀ کفشم را درمی‌آورم، مادرم گفت: «علیک سلام، کوچولوی عاشق!» پرسیدم: «زد؟» گفت: «بله، صبح تماس گرفت و گفت که رسیده نگران نباشیم. قراره ساعت دو دوباره تماس بگیره.» باعجله لباس‌هایم را عوض کردم. نماز خواندم و نشستم کنار تلفن. مادرم گفت: «بیا ناهار بخور، صدای تلفن تا اینجا میاد.» گفتم: «بعداً می‌خورم.» مادرم گفت: «سرد می‌شه از دهن میفته.» نشستم سر سفره که تلفن زنگ خورد. قاشق را گذاشتم و دویدم سمت تلفن. خواهرم بود. بعد از احوال‌پرسی مادرم را صدا زدم و تکیه کردم به دیوار و همان‌طور که ناچار به صحبت‌های مادرم گوش می‌کردم از اینکه تلفن مشغول بود، حرص می‌خوردم. مادرم می‌گفت: «اول گندم رو تمیز کن، بشور، بعد با آب سرد خیس کن. 24 ساعت که گذشت بریز تو یک کیسۀ نخی. مواظب باش کیسه رطوبت داشته باشه و خشک نشه. دو سه روز طول می‌کشه تا ریشه بده.» با بی‌حوصلگی گفتم: «بگو هنوز زوده برای سمنو. یک هفته به عید مونده گندم رو خیس می‌کنن.» مادرم گفت: «راست میگه زینب. حالا کو تا عید؟ این هفته که اومدی یادم بنداز بهت بگم. آخه منتظر تماس آقامصطفاست. دلش جوش می‌زنه.» مادرم به محض اینکه گوشی را گذاشت، دوباره زنگ خورد. این‌بار با شنیدن صدای آقامصطفی زدم زیر گریه. گفت: «منم دلم تنگ شده، ولی به بابات قول دادم کمتر بیام که از درسات عقب نمونی.» گفتم: «من دیگه مدرسه نمیرم. دوست ندارم درس بخونم.» گفت: «عجب! دیگه از این حرف‌ها نشنوم!» یک ساعت با هم صحبت کردیم و قرار شد شب دوباره زنگ بزند. شب که تماس گرفت گفت: «تعطیل که شدی، میام دنبالت میارمت مشهد. هم بریم پابوس امام رضا"ع"، هم خونۀ ما رو ببینی.» ⬅️ ادامه دارد....ـ 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢«کدپستی به کدپستی»؛ ماموریت اجتماعی امروز به 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
‼️اقتدا هنگام رکوع امام جماعت 🔷س 5305: اگر مأموم زمانی که امام در رکوع باشد اقتدا کند و امام سر از رکوع بردارد، چه وظیفه ای دارد؟ ✅ج: اگر پیش از آنکه به اندازه رکوع خم شود، امام سر از رکوع بردارد، در این صورت می تواند نیت فرادا کند. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
پنج شنبـه‌ها ، روز دعـاست روز عشـــق است روز قول و قرار است پنج شنبـه ها بوی بهشـت می‌دهد عطر مزار شهـــدا . . . 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا