#کتاب
#رؤیای_بیداری
#خاطرات_همسر_شهید_مدافع_حرم
#مصطفی_عارفی
#فصل_سوم
#قسمت ۲۳
یکی از روزهای پایانی شهریورماه بود. زیر درختهای بلند سپیدار نشسته بودیم و چشم دوخته بودیم به آب گلآلود و غلتان رودی کوچک. در این اندیشه بودم که زندگی مثل همین رود ناآرام، کدر و گذرنده است. احساس کردم باد نجوایی بسیار دور اما بسیار واضح از رودهایی دیگر در سرزمینهایی دیگر را همراه خود میآورد. زمزمهای که حکایت از جداییها، رفتنها و نامهربانیهای روزگار دارد. به چهرۀ گرم و سرشار از زندگی آقامصطفی نگاه کردم. غمی غریب بر دلم نشست. فوراً نگاهم را
همراه خود میآورد. زمزمهای که حکایت از جداییها، رفتنها و نامهربانیهای روزگار دارد. به چهرۀ گرم و سرشار از زندگی آقامصطفی نگاه کردم. غمی غریب بر دلم نشست. فوراً نگاهم را به زمین دوختم. دستش را گذاشت زیر چانهام، سرم را بالا گرفت. زل زد توی چشمهایم و گفت: «نبینم زینب من غمگین باشه. عزیزم زیاد به آینده فکر نکن مخصوصاً به از دست دادن من!»
گفتم: «آره، نمیدونم چی شد یک لحظه به جدایی و به نبودن تو فکر کردم.»
با اندوه گفت: «احساس من هم همینه که تا پیری کنار هم نیستیم. البته شاید ترس تو بهخاطر اینه که خواهرت در جوونی شوهرش رو از دست داده، اما من نمیدونم چرا فکر میکنم تا پیری کنار هم نیستیم!»
با شنیدن این حرف بغضم ترکید و داغیِ قطرههای درشت اشک، گونههایم را سوزاند. آقامصطفی با دست اشکهایم را پاک کرد و گفت:« بهتره به چیزهای فانی تکیه نکنی تا رنج کمتری بکشی. بدون که مرگ دیر یا زود به سراغ همهمون میاد. ما باید تا فرصت داریم خودمون رو برای ورود به اون دنیا آماده کنیم.»
آقامصطفی اهل سیر و سیاحت بود و ما بیشتر اوقات فراغتمان را به گشت و گذار بودیم. با ماشین تا تربت جام دو ساعت راه بود. یک روز صبح زود به محض اینکه هوا روشن شد با موتور راه افتادیم به سمت تربت. برای من خیلی جذاب بود. نگه میداشتیم، استراحت میکردیم و دوباره راه میافتادیم. خسته نمیشدم. ساعت پنج یا پنجونیم راه افتادیم و ساعت نُه میرسیدیم. عشق و علاقه و وابستگی ما برای خیلیها جای تعجب داشت و برای بعضیها جای حسادت. وقتی میرفتیم خانۀ اقوام، آقامصطفی صدا میزد: «زینبخانم! بیا کنار من بشین!» دوست نداشت تنهایی تلویزیون تماشا کند. من هم میرفتم و
کنارش مینشستم. خیلیها حسادت میکردند، از بزرگ تا کوچک، حسادتهای زنانه باعث آزار من میشد. گاهی دلیل اذیتکردنهایشان را متوجه نمیشدم. آقامصطفی متوجه میشد
ولی به من چیزی نمیگفت که حساس نشوم. یک بار گفتم: «فلانی امروز با من بد برخورد کرد.»
گفت: «حواسش نبوده، تو ببخش.»
گفتم: «چهطوری میتونم ببخشم وقتی دلم شکسته؟»
گفت: «اگه خیلی دلت از دست کسی گرفت، برو به امامرضا بگو. چون تو از امامرضا خواستی بیای مشهد. احساس کن پدرت امامرضاست. اما تا جایی که ممکنه حرفات رو به کسی نگو، حتی به من. اگه دیدی لازمه به یکی بگی به من بگو، اشکالی نداره.»
دیدم خیلی کار جالبیه. نگران اینکه حرفهایم به گوش طرف برسد نیستم. از آن روز هر وقت دلم میگرفت میرفتم حرم. ارتباطم با امامرضا مثل رابطۀ دختر و پدر شده بود.
من آشپزیکردن بلد نبودم. خانۀ پدرم آشپزی نکرده بودم، اما دوست داشتم یاد بگیرم. مادرشوهرم کارمند بود و وقت نداشت به من یاد بدهد. یک روز آقامصطفی گفت: «بیا امروز ناهار درست کنیم.»
پرسیدم: «چی درست کنیم؟»
گفت: «قورمه سبزی!»
گوشتها را با یک پیاز خوردشده سرتفت دادم. نمک، فلفل و زردچوبه هم اضافه کردم. آب ریختم تا بپزد. وقتی پخت یک بسته سبزی سرخشده ریختم داخل قابلمه. آقامصطفی کمکم میکرد و میخندید و گفت:« خانم بچهسال گرفتن این دردسرها رو هم داره!»
با نگرانی گفتم: «فکر میکنم قورمهسبزیها یک مشکلی داره!»
چشید و گفت:« نه،خیلی هم خوشمزه است.»
برنج را آبکش کردم. یادم رفته بود نمک بریزم. سفره را پهن کردیم آمدم برنج را بکشم دیدم بههم چسبیده است. با خودم گفتم من که همۀ مراحلش رو درست انجام دادم چرا خمیر شد؟ برنج را کشیدم گذاشتم جلو پدرشوهرم. آقامصطفی گفت: من به زینبخانم گفتم: «اصلاً نمک نریزی بابا فشارخون داره.»
پدرش متوجه شد که او میخواهد لاپوشانی کند. گفت: «من فشارخون دارم، اما بینمک که نمیخورم، کمنمک میخورم. یک مقداری اگه نمک میریختید، اینطور بههم نمیچسبید بهتر بود.»
قورمهسبزیها را کشیدم. پدرش پرسید: «لوبیا نداشتیم؟»
به آقامصطفی نگاه کردم: «گفتم بهت قورمهسبزیها یک مشکلی داره!»
هر دو خندیدیم. آن روز تصمیم گرفتم آشپزی یاد بگیرم....
⬅️ ادامه دارد.....
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این ساعات پایانی
صلوات خاصه
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
را با هم زمزمه کنیم...
به امید گوشه چشمی
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
خاطره گویی خواهر شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی در جوار مزار شهید حاج قاسم سلیمانی
۲۲ بهمن ۱۳۹۹(یادواره و سالروز شهادت شهید جاویدالاثر #ابراهیم_هادی)
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🔺متن پیام #رهبر_معظّم_انقلاب_اسلامی به کنگرهی ملّی هفده هزار #زن_شهید ، آزاده و جانباز
☀️بسماللّهالرّحمنالرّحیم
🔹️شهیدان و جانبازان و آزادگان زن، نمایشگرانِ یکی از برترین قلّههای افتخارات انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامیاند. قدرت ایمان، راه مجاهدتهای بزرگ را به روی زنان ایرانی گشود و صحنههای شگفتانگیز و کمنظیری از حضور شجاعانه و فداکارانه و مبتکرانهی آنان در میدانهای دشوار پدید آورد.
🔹️از تظاهرات شورانگیز روزهای انقلاب تا دوران فراموشنشدنی دفاع مقدّس، و از قهرمانی در صفوف نبرد تا دل بریدن از فرزند و همسر و فرستادن آنان به پیشباز خطر و تا خدمات پشت جبهه، و از حضور در جبههی علم و تحقیق و فنّاوری و درخشندگی در وادی ادبیّات و هنر، تا هنرنمایی در عرصههای اجتماعی و سیاسی و مدیریّتها، و سرانجام فداکاری در میدان سلامت و خدمت به بیماران در آزمون پُرخطر اخیر، همه و همه نشانههای اعتلای معنوی زنِ ایرانی است که به برکت نظام اسلامی و درسها و ارزشگذاریهای اسلام پدید آمده است.
🔸️بیشک زنان شهید و جانباز و آزاده ــ که تعداد آنان را هفده هزار دانستهاند ــ در قلّهی این افتخاراتند. زن ایرانی توانست بهرغم فرهنگ فساد و انحطاط غربیِ تحمیلشده بر بسیاری از زنان در دوران نحس پهلوی، خود را به شرافت و طهارت مطلوب اسلام نزدیک کند و این افتخاری بزرگ است؛ و الحمد للّه ربّ العالمین.
⭐سیّدعلی خامنهای
18 اسفند 1399
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
#خبر
🔰 رهبر انقلاب، روز عید
مبعث سخنرانی خواهند کرد
🔻 حضرت آیتالله خامنهای رهبر
معظم انقلاب اسلامی در عید مبعث
پیامبر اعظم (ص)؛ پنجشنبه ۲۱ اسفند
؛ ساعت ۱۰:۳۰ سخنرانی خواهند کرد.
🔺️ این سخنرانی از حسابهای سایت
رهبر انقلاب، شبکه خبر، شبکه یک سیما
و رادیو ایران هم زنده پخش خواهد شد
#افزایش_ظرفیت_روحی 54
🔸 با توجه به اینکه خداوند متعال قصد داره با امتحانات متنوع موجب رشد ما بشه، طبیعتا امتحانات رو همراه با #ابهام میکنه.
انسان هم در این امتحانات زیاد نباید دنبال این باشه که حتما کشف کنه که چرا این امتحان ازم گرفته شد!
👈🏼 بلکه فقط باید سعی کنه امتحانات خودش رو به خوبی پشت سر بذاره.
🔹 حتی اینکه آدم در امتحانی به ظاهر شکست بخوره هم "مهم نیست". بلکه فقط عکس العمل آدم در برابر امتحاناتش مهم هست.
❇️ اینکه توی هر امتحانی چقدر پا روی هوای نفس خودمون میذاریم مهم هست. و اینکه مبارزه با نفس هامون چقدر تحت امر #ولایت هست مهمه.
🌷 مثلا در کربلا به ظاهر لشکر جبهه حق شکست خورد ولی یاران امام علیه السلام بالاترین نمرات رو در این امتحان کسب کردند.
درسته که به ظاهر شکست خوردند ولی در واقع در امتحان بزرگ خودشون پیروز شدند و آثار این پیروزی همچنان در عالم اثرگذار هست...
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#یاد_یاران
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_هفتاد_و_سوم
چند ثانیه ای که از فیلم گذشت حاجی گفت:"کی این را درست کرده؟"
پاسخ دادم: "دوستانمون "تأکید کردند: دقیقاکـی؟اینجـا هسـتند؟نشانشان بده. در لابلای جمعیت یکی از بچه ها را نشان دادم. حاج مسعود، شاه حبیب، داش محسن و آقا مصطفی! به هر کدام نگاهی می انداختند و سری تکان می دادند و احسنتی به لب داشتندبعداز آن، ماشین های سنگین برای کمک به ساختن سیل بند آمدند و حاج قاسم بلند شدند و به درون خانه های آب گرفته رفتند. با لهجه و زبان خود اهوازیها صحبت میکردند و از مشکلاتشان می پرسیدند و دلداری می دادند.چه فضایی شده بود روستا. دل مردم روستا مثل خانه هایشان زیر و رو شده بود. این را از نگاهها و رفتارهایشان، از صحبتها و ابراز محبت شان می شد فهمید. درحین همین رفت و آمدها درکوچه پس کوچه ها ابومهدی مهندس (فرمانده ی حشدالشعبی عراق) را تنها گیر آوردیم
و فرصت را غنیمت شمردیم و از او مصاحبه ای گرفتیم. از او پرسیدم: "چرا در وضعیت فعلی که خود کشور عراق با مشکلاتی مواجه هست به کمک ایران آمدید؟"
جواب دادند: "...مردم ایران و عراق یکی هستند. این وظیفه ی شرعی و انسانی و دینی ما هست."
📚من#قاسم_سلیمانی هستم
#ناصر_کاوه
#ادامه_دارد ...
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🔰 اذڪار #ماه_رجب المرجب
💟در طول ماه رجب 100 مرتبه بگوید:
💠 «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَحْدَهُ لا شَرِیكَ لَهُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ»
💟در طول ماه رجب هزار مرتبه:
💠 "لا إِلٰهَ إِلا اللهُ"
💟در طول ماه رجب روزانه هفتاد مرتبه بگوید:
💠"أَسْتَغْفِرُ اللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ"
💟در طول ماه رجب صد مرتبه ذڪر بگوید:
💠«أَسْتَغْفِرُ اللهَ ذُوالْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ مِنْ جَمِیعِ الذُّنُوبِ وَ الْآثَامِ»
💟در طول ماه رجب:
💠«هزار یا صد مرتبه سوره «قل هو الله أحد» را بخواند»
💟روزانه 10 مرتبه بگوید:
💠«أَسْتَغْفِرُ اللهَ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ»
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
77.Mursalat.25-34.mp3
3.19M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌺 #درسهایی_از_قرآن 🌺
🌸 تفسیر قطره ای🌸
💐 #قرآن_کریم 💐
استاد گرانقدر
حجت الاسلام و المسلمین
#حاج_محسن_قرائتی
🌸#سوره- مرسلات🌸
💐#آیات-.25-34💐
💐 #التماس_دعای_فرج 💐
🌿ثواب این تفسیر هدیه به ارواح طیبه شهداء بویژه سردار حاج قاسم سلیمانی و همرزمانش - امام شهداء و اموات🌿
هر روز با تفسیر یکی از سوره های جزء ۳۰قرآن کریم
توسط استاد حجه الاسلام والمسلمین قرائتی در
👇👇👇👇👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab🇮🇷〰〰〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
آمدم بگویم
نیستید ڪه ببینیـد قایق نَفس ما
چطور به گِل نشسته
اما یادم آمد هستید ومے بینید
این در گِل ماندنِ مان را
پس به رسم خلوص ومردانگی تان
نجاتمـان دهیداز دنیازدگی
سلام ✋
#صبحتان_شهدایی🌸
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌸〰🌸〰🌸〰🌸〰🌸
‼️دست زدن در شادی اهل بیت
🔷س 5318: دستزدن همراه با شادی و خواندن و ذکر صلوات بر پیامبر اکرم و آل او(صلوات الله علیهم اجمعین) در جشنهایی که به مناسبت ایام ولادت ائمه معصومین(علیهمالسلام) و اعیاد وحدت و مبعث برگزار می شود چه حکمی دارد؟ اگر این جشن ها در مکانهای عبادت مانند مسجد و نمازخانه های ادارات و مؤسسات دولتی و یا حسینیه ها برگزار شوند، حکم آنها چیست؟
✅ج: به طور کلی کف زدن فی نفسه به نحو متعارف در جشنهای اعیاد یا برای تشویق و تأیید و مانند آن اشکال ندارد ولی بهتر است فضای مجالس دینی به خصوص مراسمی که در مساجد و حسینیه ها و نمازخانه ها برگزار می شود، به ذکر صلوات و تکبیر معطّر گردد تا انسان به ثواب آنها برسد.
📕منبع: khamenei.ir
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
جشن عید سعید مبعث
سخنران: حجةالاسلام نهیرات
مداح: کربلایی سجاد مرادی، کربلایی محمد امامی
خواهران و برادران
۴شنبه ۲۰ اسفند/پس از نماز عشا
زیرزمین مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زینالدین
هیئت ابناءالحیدر
جوانان مسجد حضرت زینب علیهاالسلام
#مناسبت
بیستم اسفند ماه
#سالروز شهادت
#شهید_محمد_مهدی_نیرنجی
دانشجوی کارشناسی رشته دبیری ریاضی
تاریخ و محل تولد: ۲۱ آذر ۱۳۴۴، تهران
تاریخ و محل شهادت: ۲۰ اسفند ۱۳۶۶، شهر کرد، بمباران هوایی
مزار: بهشت زهرا، قطعه ۴۰ ردیف ۵۳ شماره ۲۰
زندگینامه
شهید در بیست و یکم آذر ۱۳۴۴، در تهران چشم به جهان گشود.
دانشجوی کارشناسی در رشته ریاضی و ضمناً کارمند مخابرات هم بود. بیستم اسفند ۱۳۶۶، در شهرکرد بر اثر بمباران هوایی شهید شد.
مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.
✅خصوصیات اخلاقی شهید؛
احترام ویژه به پدر و مادر
با حیاء بود و هیچگاه به نامحرم نگاه نمیکرد
دنیا براش حکم قفس را داشت وقتی شهید شد به آرامش رسید .
مسئولیت پذیر بود.
به همه چیز توجه میکرد.
با وجود تحصیلات عالیه مغرور نبود .
#روحش شاد
#یادش گرامی با ذکر#صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 #بشنوید | #پیشنهاد_دانلود
🌷پسری که بر دامان پدرش شهید شده بود .
🎙راوی :سردار باقر زاده
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
.#کتاب
#رؤیای_بیداری
#خاطرات_همسر_شهید_مدافع_حرم
#مصطفی_عارفی
#فصل_ سوم
#قسمت ۲۴
آخر هفتهها که میرفتیم تربت، مادربزرگ آقامصطفی که زنعموی من هم بود، با صبر و حوصله انواع غذاها را به من یاد میداد. بچههای خودش عروس و داماد شده بودند، ما را هم مثل بچههای خودش میدانست. اغلب هزینۀ رفت و آمدمان را هم میداد.
اواخر سال 1382 بود که برای عروسی ربابه دعوت شدیم. پدرم تکهزمینی فروخته بود و برای ربابه جهیزیۀ کاملی خریده بود. داماد هم عروسی مفصلی گرفته بود. قیافۀ من اصلاً شبیه تازهعروسها نبود. نه طلایی داشتم و نه لباس گرانقیمتی، اما هرگز افسوس زندگی ربابه را نخوردم چون احساس میکردم از همۀ دخترها خوشبختترم. یک برادر دیگر توی خانه داشتم. برای او هم زن عقد کرده بودند و داشتند خانه میساختند.
نزدیک عید نوروز، لیلاخانم با بچههایش از زابل آمدند. خانه حسابی شلوغ بود. من از آقامصطفی چیزی نمیخواستم. آقامصطفی وقتی دید من در جمع آنها تنها و دلگیرم گفت: دینداری سخته زینب. سختیهاش رو باید تحمل کنیم. خانوادهام راضی به ازدواجم نبودند. گفتن باید بری سرکار تا یکسری سختیها رو نکشی، ولی من دیدم اگه بخوام صبر کنم، آخرتم رو از دست میدم. بالاخره چشمم به دختری میافتاد. شاید ناز و عشوهاش روی من تأثیر میذاشت. ممکن بود نتونم با نفسم مبارزه کنم و به گناه بیفتم.»
گفتم: «توی خانوادۀ ما هم کسی نبود که بگه حتماً چادر سرت کن یا مثلاً با پسرعموت صحبت نکن، توی عروسیهامون اگه مختلط میشد، کسی نمیگفت چرا مختلط شده، خودم دوست داشتم زودتر از اون فضا دربیام. من از همون اول که تو رو انتخاب کردم، میدونستم راه سختی در پیش داریم.»
بعد از تعطیلات عید، لیلاخانم برگشت به زابل و خانه خلوتتر شد. من نشستم به درسخواندن. سال سوم علوم تجربی بودم. واحدهایم را غیرحضوری برداشته بودم. یکی دو ماه حسابی درس خواندم و خرداد رفتیم زابل. بعد از هر امتحان برگۀ سوالات را میآوردم، کتاب را باز میکردم و جوابهایم را مقایسه میکردم. شیمی، فیزیک و زیستشناسی را با نمرههای ناپلئونی قبول شدم. بعد از امتحانات برگشتیم مشهد. آخر شب بود که رسیدیم خانه. دیدیم روی اُپن یک سبدگل بود و توی یخچال یک جعبۀ بزرگ شیرینی. فهمیدیم برای سارا خواستگار آمده. آقامصطفی ایستاد و زمانی دراز به سبد گل خیره شد. دستش را گرفتم و بردم داخل اتاق. گفتم: «از اینکه بهت نگفتن ناراحتی؟»
گفت: «نه. از این ناراحتم که چرا کسی به من نگفت وقتی رفتی خواستگاری گل ببر؟»
گفتم:«توی فیلمها که دیده بودی!»
گفت: «باورت میشه من اصلاً فیلم نگاه نمیکردم. موقع خواستگاری خواهر بزرگم هم سرباز بودم.»
گفتم: «بیخیال! حالا که گذشته!»
گفت: «آره گذشته، ولی شرمندگیاش برای من مونده!»
مادر آقامصطفی کارمند فرمانداری بود. هر روز وقتی از سرکار برمیگشت، خسته و عصبی بود. یک روز آقامصطفی به مادرش گفت: «شما راهتون دوره، کارتون سخته، دیگه نباید کار کنین. هر روز که میاید خونه اعصابتون خورده. محیط اونجا با روحیۀ شما سازگار نیست.»
مادرش گفت: «آره. خودم هم به این نتیجه رسیده بودم که باید استعفا بدم.»
طولی نکشید که مادر آقامصطفی خودش را بازخرید کرد و نشست توی خانه. از پول بازخریدش برای آقامصطفی یک پیکان خرید. اوایل وقتی داخل ماشین با هم بودیم، آقامصطفی موسیقی سنتی میگذاشت اما بعد از یک مدت گفت: «زینب! یک چیزی میگم بازم نظر خودت مهمه. من دلم نمیخواد وقتم رو با هر چیزی بگذرونم. اگه قراره آهنگی گوش کنم، دوست دارم ذکر باشه. دوست دارم برام ثواب نوشته بشه. برای همین دوست دارم بهجای این آهنگها مداحی گوش کنم.»
گفتم: «منم مداحی رو بیشتر دوست دارم.»
گفت: «من این آهنگها رو بهخاطر تو میذاشتم. نمیخواستم یک دفعه بگم آهنگها قطع، فقط مداحی!»
از اون روز به بعد هر وقت داخل ماشین مینشستیم، مداحی گوش میکردیم. بعضیها میگفتند: «شما دائمالعزا هستین. یکسره مداحی! داغون نمیشید؟»
گفتم: «روحیۀ ما رو ببینین، روحیۀ خودتون رو ببینین. شما که ترانه گوش میکنین هر روز افسردهاین، ما که مداحی گوش میکنیم یک لحظه لبخند از روی لبهامون نمیره. یک بار نشده دارویی مصرف کنیم بگیم عصبی بودیم!»
⬅️ ادامه دارد .....
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
ای پادشاه عالم عشقت به سینه دارم / در قاب سینه ی خود عکس مدینه دارم
دارم ولایت تو ، در دل محبت تو / سر مست جام عشقم ، در شام بعثت تو . . .
مبعث پیامبر مهربانی ها بر شما سروران گرامی مبارک. 🌸
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷