eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
327 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼️انجام اعمال شب قدر به زبان غیر عربی 🔷س 5421: آیا می توان اعمال شب قدر را به زبان غیر عربی انجام داد؟ ✅ج: مانع ندارد، ولی قرائت سور و آیات قرآن و ادعیه مأثوره، به نیت تحصیل ثواب مخصوص، منوط به قرائت متن عربی آن است. 📕منبع: رساله آموزشی امام خامنه‌ای 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷 ✨ ✨ امروز برابر است با : 🗓 16 اردیبهشت 1400 ه.ش 🗓 23رمضان 1442ه.ق 🗓 6 مه2021 🌸 ذڪر روز 🌸 اله الا الله الملک الحق المبین خدایی جز الله فرمانروای حق و آشکار سلامتی و ولایت امام خامنه ای حفظ الله و هدیه به روح 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
69.Haaqqa.01-05.mp3
2.4M
🌷〰🌷🇮🇷〰🌷〰🌷 🌺 🌺 🌸 تفسیر قطره ای🌸 💐 💐 استاد گرانقدر حجت الاسلام و المسلمین 🌸🌸 💐 1-5💐 💐 💐 🌿ثواب این تفسیر هدیه به ارواح طیبه سردارحاج قاسم سلیمانی و همرزمانش شهداء 🌿 هر روز با تفسیر آیاتی از سوره های قرآن کریم توسط استاد حجه الاسلام والمسلمین قرائتی در 👇👇👇👇👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
Joze23.mp3
4.28M
و سوم _قرآن استاد_معتز_آقایی 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوشا به حال آنان که پروازشان اسیر هیچ قفسی نشد ، و هیچ بالی اسیر پروازشان نساخت .. خوشا به حال آنان که از رهایی رهیدند و بال ، وبال جانشان نشد . خوشا به حال آنان که ..... خوشا به حال ما ، اگر شهید شویم.... سلام✋ 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌷🍃🕊🌷🍃🕊🌷🍃🕊🌷🍃 ما به منطقه طلائیه رفتیم. مدتی بود که هر چه تلاش می کردیم بی فایده بود. خودشان را نشان نمی دادند. شب در مقر سوره واقعه را خواندیم و خوابیدیم. صبح روز بعد در مکانی که محل نگهداری بود نماز را خواندیم. سپس در حضور یکی از برادران با حال عجیبی خواندن را شروع کرد. وقتی به سلام پایانی رسید با حال خاصی گفت: "السلام علیک یا اباعبدالله و علی ارواح التی..." که یکباره پیکر یک به زمین افتاد! حال همه بچه ها تغییر کرده بود. بعد از اتمام برنامه با توکل بر خدا و با روحیه ای عالی مشغول کار شدیم. باورش سخت است. اما اولین بیل که به زمین خورد یکی از بچه ها فریاد زد: ... ... ... به اتفاق بچه ها با دست خاکها را کنار زدیم. شور و حال عجیبی در بین بچه ها بود. همه می گفتند: کار خودش را کرد. پیکر کاملا از خاک خارج شد. اما هر چه گشتیم از او خبری نبود! او یک بود. ما پس از پایان همگی را به حق سید و سالار قسم داده بودیم. حالا به همراه پیکر این به جز سربند زیبای کتابچه ای بود که تعجب ما را بیشتر کرد. روی آن کتابچه نوشته شده بود: کتاب شهید گمنام، صفحه ۱۵۸ - ۱۵۹ جهت سلامتی و تعجیل در فرج و شادی روح و 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼️باطل کردن روزه به جهت نهی والدین 🔷س 5423: اوائل والدین به جهت لاغر بودن مرا قانع کردن که برایم ضرر دارد، نسبت به و روزه چه وظیفه ای دارم؟ ✅ج: اگر منظورتان از قانع شدن این است که مطمئن شدید برای خوردن روزه، مجوز شرعی دارید، واجب است ولی کفّاره ندارد. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
عظمای ولایت امام خامنه ای حفظه الله «فلسطین قطعا روزی را خواهد دید که رژیم صهیونیستی دیگر وجود ندارد.» 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سیزدهم همین که عقد کردیم، خبر رسید مصطفی شهید شده و سعید به سردشت رفت. حمیرا زن مصطفی باردار بود و یک بچه سه ماهه در راه داشت. هنوز مراسم چهلم مصطفی نرسیده بود که شایع شد سعید می‌خواهد با همسر مصطفی ازدواج کند و از بچه برادرش نگهداری کند. غم و اندوه شهادت مصطفی با سایۀ سنگین حمیرا همگام شد و مانند صاعقه بر زندگی‌ام افتاد. رسم بود برادر با زن برادرش ازوداج کند و با غیرت و فداکاری اجازه ندهد بچۀ برادرش زیر دست و پای مردی غریبه بزرگ شود. ننگ بود زن برادر با مرد دیگری ازدواج کند. برادر باید جور برادر را بکشد و به هر نحوی شده بچه‌ها‌یش را بزرگ کند. همان‌طور که پدربزرگم در زمان خواستگاری یک کلام گفته بود: «‌دختر که به سن بلوغ برسه، نباید تو خونه پدر بمونه. باید زود عروسی کنه و به منزل شوهرش بره.» حالا هم انتظار داشتم بگوید: «‌رسم و مراممانه، سعید باید از بچه برادرش نگهداری کنه و نذاره بی‌سرپرست بزرگ بشه. سُعدا هم تکلیفش روشنه، یا طلاق بگیره و بی‌خیال سعید بشه یا با حمیرا کنار بیاد و با هم زندگی کنن.» هول و هراس به جانم افتاده بود و طاقت از کف داده بودم. اگر پدر یا پدربزرگم ازدواج سعید و حمیرا را تأیید می‌کردند، نمی‌توانستم مخالفتی بکنم. معتقد بودند زن باید مطیع شوهرش باشد و نباید در کار او دخالت کند. وظیفۀ زن خانه‌داری و بچه‌داری است و نباید به پر و پای شوهرش بپیچد. نباید اجازه دهد حرمت مرد شکسته شود و بر علیه او حرف‌ها‌ی ناشایست به زبان بیاورد. حمیرا هم بلاتکلیف بود. سعید هم باید تصمیمش را می‌گرفت؛ یا طلاقم دهد و با حمیرا ازدواج کند یا حمیرا را هم عقد کند و عروسی نکرده صاحب هوو شوم. باید خودم را از این مخمصه نجات می‌دادم. کارم دعا کردن و حسادت بود. سعید هم دوست نداشت با حمیرا ازدواج کند ولی سرپرستی و نگهداری فرزند برادرش وظیفه‌ای‌ بود که نمی‌توانست از زیر بار آن شانه خالی کند. باید می‌جنگیدم و زندگی‌ام را نجات می‌دادم. نتوانستم دوری سعید را تحمل کنم. وادارش کردم زودتر ترتیب عروسی‌مان را بدهد و او هم پذیرفت. ولی چهلم مصطفی نرسیده بود و نمی‌توانستم زیاد اصرار کنم. بلاتکلیفی خورۀ جانم شده بود. دلشوره و بی‌قراری باعث شده بود سعید زودتر تصمیمش را بگیرد و تکلیفم را روشن کند.در همین شرایط سخت بود که نامۀ کوتاهی با یک روسری از طرف سعید به دستم رسید و تا حدودی خیالم را راحت کرد. در نامه نوشته بود: «اول سلام نامزد عزیزم، به خدمت نامزد عزیزم سُعدا خانم تقدیم می‌گردد. سُعدا جان چون دلم گرفته است، نمی‌توانم زیاد درد دلم را برایت بنویسم و امیدوارم که این غم، غم آخر هر دومان باشد. و امیدوارم که تو بتوانی غم‌ها‌ی من را از بین ببری. و تو هم از خودت مواظبت کن. سُعداجان احساس تنهایی مکن. این روسری که برایت فرستادم امیدوارم برای همیشه با شادی آن را بپوشی. دیگر عرضی ندارم به امید آینده. 58/6/20 » بعد از چهلم مصطفی با پیغام سعید آماده عروسی شدم ولی دلم آشوب بود. در فرصت کوتاهی سعید را دیدم و با تعارف و از خودگذشتگی گفتم: «‌اگه صلاح خودت و خانواده‌ت در اینه که با حمیرا ازدواج کنی من حرفی ندارم. حاضرم طلاق بگیرم.» او ناراحت شد و گفت: «‌یعنی تو منو دوست نداری؟» ـ چون دوستت دارم و خیر و صلاحت رو می‌خوام این پیشنهاد رو می‌دم. با عصبانیت گفت: «‌تو حق نداری منو تنها بذاری. خدا بزرگه. همه چی درست میشه.» چند نفر از هم‌کلاسی‌ها‌یم را دعوت کردم و دو سه قطعه عکس یادگاری گرفتم. بدون هیچ مراسمی ‌به خانه بخت رفتم. دوست نداشتم از خانواده‌ام‌ دور شوم و به سردشت بروم. ولی اوضاع آشفتۀ خانوادۀ سعید ایجاب می‌کرد کنارشان باشم و دلداری‌شان‌ دهم. خانوادۀ سعید با یک ماشین به دنبالم آمدند و با یک خداحافظی ساده از خانواده‌ام‌ جدا شدم و به سردشت رفتم. عروسی‌مان شکل عزا داشت. یک ماهی گذشت. خانه‌ای‌ کوچک و دوطبقه داشتند که هر طبقه دو اتاق داشت. مام‌رحمان اسب و گاری‌اش را گوشۀ حیاط بسته بود و با آن امرار معاش می‌کرد. علی شش‌ساله دائم دور و برم می‌پلکید. بچه‌ای‌ دلسوز و خوش‌اخلاق و خندان که علاقۀ زیادی به پول درآوردن داشت. دوست داشت من حمامش کنم. از کیسه‌کشی و لیف‌زنی مادرش فرار می‌کرد. اصلاً آدم را اذیت نمی‌کرد. هر کاری داشتم به او می‌سپردم و با شوق برایم انجام می‌داد.... ⬅️ ادامه دارد..... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز جهانی قدس روز فریادومقاومت اسلامی در مقابل سیاست های تفرقه انگیز است ( مقام معظم رهبری)
امام خمینی (ره):اسرائیل در منطقه یک غدۀ سرطانی است که باید از روی زمین محو شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 پوستر| فلسطین تنها نیست 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷