eitaa logo
امام زادگان عشق
93 دنبال‌کننده
15هزار عکس
4هزار ویدیو
333 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
شــهادت، بارانےست که بر همه یکسان مےبارد چطور بعضی ها گل مےکنند و بعضی چون خار... و نم نم باران اثری در آنها ندارد؟؟ خدایا! خارهای نفسم را تو حرَس کن درد جدا کردنشان را تحمل مےکنم سلام ✋ 🌸 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
8.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موضوع: سالروز شهادت شهید بهشتی و یارانش در ۷ تیرماه ۱۳۶۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و احترام ثبت نام دوره تابستانی مسجد حضرت زینب علیهاالسلام برای پسران سوم تا هشتم از امروز تا ۴شنبه ۹ تیر ساعت ۱۸ الی ۲۰ هزینه ۱۰ هفته ۱۵۰ هزار تومان همراهی یکی از والدین مزید امتنان خواهد بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۶۰ دو دست لباس مشکی داشتم که چپ و راست می‌پوشیدم. هرگز لباس تازه‌ای‌ نخریدم. هیچ وقت دلم نیامد نان سالم تکه کنم و بخورم. همیشه نان ریزه زیر دست بچه‌ها‌ را جمع می‌کردم و می‌خوردم و خدا را شکر می‌کردم. لباس‌ها‌ی نازدار را قرض می‌کردم و توی عروسی می‌پوشیدم تا طعنه نشنوم. مرد خانه بودم و کارهای اداری و پیگیری درس بچه‌ها‌ و خرید منزل و تعمیرات خانه و خرید نفت و تهیه آب به دوشم افتاده بود. اگر علی شهید نمی‌شد این‌قدر زجر نمی‌کشیدم. نمی‌دانم حال و روز حمیرا و افسانه چگونه بود. خدا بهشان کمک کند. هنوز سعید زنده بود این‌قدر زجر می‌کشیدم. آن‌ها که شوهرانشان‌ شهید شده بودند چگونه تحمل می‌کردند؟ کنار بچه‌ها‌یم دلتنگی‌ام را با آن‌ها‌ تقسیم می‌کردم ولی حمیرا که یادگارش را جا گذاشته و رفته بود، چگونه روزگار را سر می‌کرد؟ افسانه که فقط چند ملاقات دزدکی با علی داشت روح و روانش را با علی فرستاده بود. با اشک و حسرت می‌آمد و از کوچه ما گذر می‌کرد و چشم به پنجره می‌دوخت. آن‌قدر وضعیتم سخت و تأسف‌بار بود که دائم اشک می‌ریختم. مشکلات شیمیایی باعث شده بود اشک چشمم خشک شود و مجرای اشکم بسته شود. پشت چشمم آب جمع شده بود. پزشکان نمی‌توانستند علتش را تشخیص دهند. ‌بینی زهرا توی مدرسه شکسته بود و مجبور شدم ببرمش ارومیه و با هزینۀ کمیته امداد عملش کنم. چشم خودم را هم نشان دادم. گفتند باید عمل کنم. زهرا که خوب شد چشم خودم را هم عمل کردم. زهرا به مدرسه رفت و دو هفته بعد یکی از هم‌کلاسی‌ها‌یش مستقیم آمده بود توی صورتش و دماغ زهرا دوباره شکست. مجبور شدم برای بار دوم ببرم و با هزینه خودم عملش کنم. مینا کوچک بود و شیرخشک می‌خورد. هر وقت کاری داشتم پیرزن همسایه می‌آمد و از او نگهداری می‌کرد. رابطۀ خوبی با هم داشتند و مینا بی‌تابی نمی‌کرد. تابستان بود و آماده شدم به ملاقات سعید بروم. کمبود آب و بمباران صدام ‌در کردستان عراق با بمب‌گذاری ماشین‌ها‌ی عمومی ‌و مسافربری بیداد می‌کرد. جانمان را کف دست گرفتیم و به خطر انداختیم. پسرم رضا را هم همراهم بردم ولی نگذاشتند با سعید ملاقات کنیم. رضا از لای در وارد محوطه زندان شد و توانست پدرش را لحظه‌ای‌ ببیند. همین که پدرش را بغل کرده بود، نامردا سر رسیده و او را از بغل پدرش جدا کرده و نگذاشته بودند همدیگر را ببوسند. دست خالی برگشتیم و امکان ملاقات نیافتم. خاله غنچه و اقواممان در عراق هر ماه به ملاقاتش می‌رفتند و خبر سلامتی‌اش را برایمان می‌آوردند. توی عراق فامیل زیاد داشتیم و بهش سر می‌زدند. حضور فامیل‌ها‌ی مسلح در عراق باعث شده بود دموکرات بترسد و سعید را اعدام نکند. با هر ملاقاتی باید برای نیروهای دموکرات کفش و لباس و گیوه و صابون و مواد شوینده می‌فرستادیم تا ملاقات بدهند و سعید را اذیت نکنند. هر چه حقوق از سپاه و کمیته امداد می‌گرفتم پس‌انداز کرده و برای دموکرات خوراک و پوشاک می‌فرستادم تا به هوای کمک‌ها‌ سعید را اعدام نکنند. سپاه هم ایرادی نمی‌دید برای حفظ جان سعید رشوه بدهیم. هماهنگ می‌کردند لب مرز اجازه خروج وسایل را بدهند. دموکرات از من خواسته بود همکاری کنم و اسامی ‌بسیجیان و پیشمرگان مسلمان کرد را برایشان‌ بفرستم تا شوهرم را آزاد کنند. من هم اسامی ‌طرفداران خودشان را به عنوان طرفدار دولت نوشتم و داخل پاکت شیرینی گذاشتم و برایشان‌ فرستادم. تمام کارهایم را با اطلاعات چک می‌کردم و بعد اقدام می‌کردم. پیش‌بینی می‌کردیم در برابر خواسته‌ها‌ی آن‌ها چه اقداماتی انجام دهیم. یک بار گفته بودند برای حسن‌نیت بیست کیلو شیرینی خامه‌ای‌ خوشمزه برایشان بفرستم. با اطلاعات هماهنگ کردم و گفتند: «‌اشکالی نداره بفرست.» شیرینی را با ماشین همسایه‌مان که می‌خواست به عراق برود فرستادم. چون شیرینی‌ها‌ را صادقانه فرستاده و مسموم نکرده بودم، فهمیده بودند قصد ضربه زدن به آن‌ها‌ را ندارم. این اقدام امتیاز خوبی برای سعید محسوب می‌شد.هر روز خبر می‌رسید یکی از زندانیان اعدام شده، تا بفهمم سعید نبوده نصفه‌جان می‌شدم. اول گفتند باید پنج سال در زندان بماند. منتظر ماندیم تا پنج سالش تمام شود ولی بعد شایعه شد می‌خواهند اعدامش کنند. قاعده و قانونی نداشتند. هر کس برای خودش حکم می‌برید و اعدام می‌کرد. اگر با کسی در سردشت مشکل شخصی داشتیم فرصت را غنیمت شمرده و شکایتی به دموکرات می‌فرستاد و می‌خواست سعید را اعدام کنند. اختلافات شخصی را حزبی جلوه داده و کار زندانی را سخت‌تر می‌کردند. ادامه دارد.... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️آیا پزشک رهبر انقلاب در هنگام تزریق واکسن پلیور زمستانه به تن کرده بود؟ یکی به شبکه های معاندین بگه که این گان بیمارستانی هست !!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 امروز برابر است با : 🗓 8 تیر 1400ه.ش 🗓 18 ذی القعده 1442ه.ق 🗓 29 ژوئن 2021 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 ای مهربانترین مهربانان