هدایت شده از
امام زادگان عشق
#زیارت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام در روز یکشنبه
السَّلامُ عَلَى الشَّجَرَةِ النَّبَوِيَّةِ، وَالدَّوْحَةِ الْهَاشِمِيَّةِ، الْمُضِيئَةِ الْمُثْمِرَةِ بِالنُّبُوَّةِ الْمُونِقَةِ بِالْإِمَامَةِ، وَعَلىٰ ضَجِيعَيْكَ آدَمَ وَنُوحٍ عَلَيْهِمَا السَّلامُ . السَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الْمَلائِكَةِ الْمُحْدِقِينَ بِكَ وَالْحَافِّينَ بِقَبْرِكَ، يَا مَوْلاىَ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ، هَذاَ يَوْمُ الْأَحَدِ وَهُوَ يَوْمُكَ وَبِاسْمِكَ، وَأَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَجارُكَ، فَأَضِفْنِى يَا مَوْلاىَ وَأَجِرْنِى، فَإِنَّكَ كَرِيمٌ تُحِبُّ الضِّيافَةَ، وَمَأْمُورٌ بِالْإِجارَةِ، فَافْعَلْ مَا رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِيهِ، وَرَجَوْتُهُ مِنْكَ، بِمَنْزِلَتِكَ وَآلِ بَيْتِكَ عِنْدَاللّٰهِ، وَمَنْزِلَتِهِ عِنْدَكُمْ، وَبِحَقِّ ابْنِ عَمِّكَ رَسُولِاللّٰهِ صَلَّىاللّٰهُعَلَيْهِوَآلِهِ وَسَلَّمَ وَعَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ.
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🕊 🌷 بســــــــــم رب الشــهــــداء 🌷 🕊
(( زیارتنامه شهدا ))
بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
⚘️اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن_جلسه_497
🌹 آیه 22 سوره نساء
🌸 و لا تنكحوا ما نكح ءابآؤكم من النسآء إلا ما قد سلف إنه کان فاحشة و مقتا و سآء سبيلا (22)
🍀 ترجمه: و با زنانى که پدرانتان با آنها ازدواج کرده اند، ازدواج نکنید، مگر آنچه در گذشته انجام شده است؛ قطعاً این کار، عملی بسیار زشت و منفور و بد راه و رسمی است. (22)
🌷 #نکاح: ازدواج، در هم آمیختن
🌷 #ءابآؤكم: پدرانتان
🌷 #فاحشة: کار بسیار زشت
🌷 #مقتا: منفور، نفرت انگیز
🌷 #سآء: چه بد
🔴 #شأن_نزول_آیه: یکی از رسم های بسیار زشت در دوران قبل از اسلام و در دوران جاهلیت این بود که اگر مردی فرزند داشت و آن مرد با خانمی ازدواج می کرد و پس از مدتی آن مرد از دنیا برود ، پسر آن مرد اگر می خواست ،می توانست با آن خانم یعنی #نامادری خود ازدواج کند البته بعضی ها در دوران جاهلیت هم همین عمل را زشت و ناپسند می دانستند. تا اینکه در زمان #اسلام یکی از انصار از دنیا رفت. فرزندش به نامادری خود پیشنهاد #ازدواج داد. آن زن گفت: من تو را فرزند خود می دانم و چنین کاری را شایسته نمی بینم ولی با این حال از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کسب تکلیف می کنم، سپس موضوع را خدمت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد و این آیه 22 سوره نساء نازل شد و از اين کار به شدت نهی کرد و آن را ممنوع ساخت.
🌸 اگر #آب کنار بذر گل قرار گیرد و همچنین #خاک کنار بذر گل قرار گیرد و وقتی که این آب و خاک در کنار بذر گل با هم مخلوط شوند هر دو #گل می شوند زیرا بوته گل ترکیبی از آب و خاک است. اما اگر این آب و خاک در کنار خار قرار گیرند حاصل این مخلوط شدن آب و خاک خار می شود. در زبان عربی، به این آمیخته شدن آب و خاک #نکاح می گویند. مثلا در هنگام باریدن آب باران و آمیخته شدن آن با خاک زمین می گویند نکح المطر الأرض يعنى آب باران با زمین در هم آمیخته شد. به ازدواج بین زن و مرد که حاصل این ازدواج آمیخته شدن زن و مرد است #نکاح گفته می شود. بعضی ازدواج ها مثل #گل است و بعضی ازدواج ها مثل #خار است. به این خاطر قرآن ، به نکاح هایی که مثال خار و خاشاک دارد، #نکاح_حرام می گوید و به نکاح هایی که مثال گل دارد، #نکاح_حلال می گوید.
🌸 یکی از این ازدواج ها که #قرآن آن را حرام اعلام می کند یا به عبارتی حلال نیست و مثال آن خار و خاشاک دارد ،ازدواج با نامادری است که بعد از مرگ پدر، فرزند با همسر پدر خود یعنی نامادری خود ازدواج کند که بسیار زشت و منفور است که بعضی ها در دوران #جاهلیت آن را انجام می دادند هر چند که عده ای در دوران جاهلیت این عمل را ناپسند می دانستند متأسفانه امروزه در بعضی فرهنگ های غلط غربی این رسم ها وجود دارد. که قرآن می فرماید: و لا تنکحوا ما نكح ءابآؤكم من النسآء: و با زنانى که پدرانتان با آنها ازدواج کرده اند. ازدواج نکنید. اما تکلیف آن افرادی که در گذشته و در دوران قبل از اسلام با نامادری خود #ازدواج کرده اند چیست آیا گناه محسوب می شود ؟ چون حکم و دستور آن برای آنها نیامده بود خداوند آنها را مورد #عفو قرار می دهد زیرا پیامبر برای این آمده است که قوانین الهی را به مردم معرفی کند و آنان را نسبت به آداب و رسوم غلط آنها آگاه کند. به این خاطر در ادامه می فرماید: إلا ما قد سلف: مگر آنچه در گذشته انجام شده است.
🔴 سپس برای تأکید مطلب سه تعبیر شدید درباره #ازدواج_با_نامادری بیان می فرماید:
1⃣ #إنه_کان_فاحشة: زيرا اين کار عمل بسیار زشتی است.
2⃣ #و_مقتا: و منفور است. عملى است که موجب تنفر در افکار مردم است یعنی طبع بشر آن را نمی پسندد. در تاریخ می خوانیم که مردم جاهلی این نوع ازدواج را مقت یعنی تنفر آمیز و فرزندانی که حاصل ازدواج با نامادری بود را مقیت یعنی فرزندان مورد تنفر می نامیدند.
3⃣ #و_سآء_سبيلا: و بد راه و رسمى است. چنین ازدواجی رسم نادرستی است.
🔹 پیام های آیه 22 سوره نساء 🔹
✅ #اسلام دين فطرت است. زیرا انسان طبعاً ازدواج با مادر و نامادری را بسیار زشت می داند و حتی حیوانات از آن بیزارند ،چنین ازدواجی منفور است و در اسلام حرام شده است.
✅ همسر پدر یا همان نامادری به منزله ی #مادر است.
✅ #فرزندان باید حریم پدر را در ازدواج حفظ کنند.
✅ فرزندان ، به زن پدر ، به دید #مادر نگاه کنند.
✅ #اسلام از گذشته ها چشم پوشی می کند. ازدواج های با نامادری قبل از این حکم، مورد بخشش است.
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
تمام این سرزمینِ سرافراز، تمام خاک این وطن، شقایقزار است.
در هر کجا که هستی، هر گوشه این خاک که قدم برمیداری، با چشمهای مترصد، نگاه کن که مبادا روی خون لالهها پا بگذاری!
سلام ✋
#عاقبتتان_شه🌹دایی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#شهدای_محلمون_را_بشناسیم
#پاسدار_شهید
#علی_علیزاده_موحد
✍#زندگینامه
شهید علی علیزاده موحد در سال 1342/1/23 مصادف با عید بزرگ غدیر خم در شهر مقدس قم دیده به جهان گشود . دوران کودکی و جوانی را همچون دیگر هم سن و سالان خود در شور و هیجان اتفاقات سیاسی و مبارزات و راهپیمایی ها سپری کرد . برای شرکت فعالانه در راهپیمایی ها گاه شب و روز نمی شناخت و تنها مادر بود که نگران و مضطرب چشم هایش را به در می دوخت تا جوان رعنایش برگردد .
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به فرمان ولی امر مسلمین حضرت امام خمینی (ره) در مهر ماه سال 1359 بصورت یک گروه بیست نفره در قالب بسیج مردمی عازم جبهه های حق علیه باطل شد و در جنگ های نامنظم شرکت کرد . بعد از گذشت یکسال و نیم جنگ تن به تن با آزاد سازی حمیدیه عضو رسمی سپاه پاسداران شد و در حمیدیه فعالیت خود را ادامه داد تا اینکه با دیگر همرزمانش سپاه سوسنگرد را تشکیل دادند . شهید بزرگوار در هورالعظیم و در پایگاه امام حسین علیه السلام که مربوط به قرارگاه سرّی نصرت بود مستقر شد . در این مقر سرّی انواع تجهیزات نطامی بر روی قایق ها بسته می شد و شهید چون آموزش های فنی دیده بود با همه ی توانش خدمت میکرد. هر بار که مشغول کار می شد دعا میکرد که قبل از تمام شدن جنگ شهید شود . هر وقت فرمانده به او مرخصی میداد روز شماری میکرد که هرچه زودتر به جبهه برگردد به همین خاطر هیچوقت نشد که مرخصی هایش را کامل به پایان برساند . رنگ و بوی جبهه او را به خود وابسته کرده بود. همسر و فرزند هم نتوانسته بودند او را خانه نشین کنند .
برای رسیدن به شهادت سر از پا نمی شناخت . او شهیدی بود که بارها از نحوه ی شهادتش برای خانواده گفته بود . هر بار که عازم جبهه می شد همسر امیدی به بازگشتش نداشت .
از خصوصیات اخلاقی شهید توجه به خواندن نماز اول وقت و نماز شب و نگهداری از اموال بیت المال بود . او فردی خوش اخلاق و مهربان و ساده زیست بود .
همسر شهید نقل می کنند که در روز عروسی هر چی منتظر داماد ماندیم نیامد ، خیلی دیر کرده بود نگران شدم تا اینکه دیدم به جای لباس دامادی با لباس سپاه آمد . پیراهن دامادیش را زیر راه پله پنهان کرده بود و رفته بود تا لباس رزمش را بپوشد . شهید علیزاده حتی در زیباترین روز زندگی اش لحظه ای از جنگ و جبهه فاصله نگرفت دوماه بود که مرخصی نیامده بود و برای سرکشی به جزیره مجنون رفته بود . عملیات کربلای ۵ در راه بود و رسیدگی به تجهیزات نظامی امری ضروری بود که در حین سرکشی ، دوستان متوجه حضور او شده و به شوق دیدنش از سنگر خارج می شوند که دشمن بعثی متوجه تجمع آنان شده و آنها را به گلوله ی تانک می بندد شهید علیزاده از همرزمانش میخواهد که سریع از دید دشمن دور و وارد سنگر شوند که در این هنگام گلوله دوم شلیک می شود و او به آرزوی دیرینه اش که فیض شهادت بود نائل میگردد .
همرزمان شهید بعد یک هفته کمین موفق شدند تا آن تانک را منهدم کنند .
شهید علیزاده جزو آن دسته از شهدایی بود که از چگونگی نحوه شهادتش خبر داده بود . وقتی پیکر مطهر شهید برمی گردد خانواده متوجه می شوند که شهید از ناحیه شکم ترکش خورده است و این همان صحنه ای بود که شهید هر بار با دست گذاشتن روی شکم خبر از شهادتش داده بود این شهید بزرگوار در تاریخ 1365/11/7 در حالیکه خون پاکش بر روی زمین جاری شده بود در منطقه جزیره مجنون به آرزوی دیرینه اش که رسیدن به فیض عظمای شهادت بود رسید .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی_ با_ذکر_صلوات
🔹نثار ارواح طیبه شهداء - امام شهداء و اموات #صلوات🔹
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
http://sahba.ir/download/tarhekoli/24%20-%20%D8%B7%D8%B1%D8%AD%20%DA%A9%D9%84%DB%8C%20%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%DB%80%20%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C%20%D8%AF%D8%B1%20%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86%20-%20%D9%BE%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87%D8%A7%DB%8C%20%D8%A7%D9%85%D8%AA%20%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C.mp3
جلسه 24
24-#طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن - پیوندهای امت اسلامی
حضرت ایت العظمی خامنه ای
20 مهر 1353
25رمضان 1394
🌹🌹🌹
📷 #گزارش_تصویری | مراسم اقامه نماز عید سعید فطر به امامت حجت الاسلام طباطبایی و با حضور مردم در محوطه حرم ۱۴ شهید گمنام کوه خضر نبی علیه السلام
🔻 مشاهده تصاویر بیشتر در خبرگزاری
https://dnws.ir/584797
http://www.pana.ir/photo/1365601
#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_ ۴۸
محمد حسین در خوردن سابقه خوبی از خودش نشان نداده بود با مجتبی میرفتند باشگاه بدنسازی نیاوران مربیشان برنامه غذایی داده بود. از تمرین که
برمیگشتند باید سیب زمینی آبپز و سفیده تخم مرغ میخوردند یا تن ماهی مجتبی طبق برنامه عمل میکرد محمد حسین لب نمیزد. می گفت ولش کن . پودرهای
بدنسازی را که نخرید؛ چه برسد به
اینکه مصرف کند. از روز اول با فاز
خودش پیش میرفت ازلباس
باشگاه خوشش نیامد با سر انگشت نوشته های انگلیسی روی تیشرتش را کند شلوارک را گذاشت توی کمد
به جایش گرمکن می برد
.کمرم راست نمیشد از دلهره داشتم
میمردم. انگار زخم پای
محمد حسین ذره ذره روحم را میخورد.نمیتوانستم دور خانه راه بروم زبانم در دهانم شده بود مثل یک تکه چوب خشک. دو تا توت خشک گذاشتم در دهانم تا توت نم پس داد و مزه اش رفت زیر زبانم هری دلم ریخت مزه شیرینی توت، بیهوا رفتم در قعر چاه خاطرات روز شهادت آقامهدی استغفراللهی گفتم خودم را زدم به آن راه به یکی دو تا از دوستانم پیام دادم «محمدحسین مجروح شده؛ براش
دعا کنید.»
رنگ از رخ زهرا پریده بود. توی این ها گیرواگیر افتاده بود به جان خانه پوشه گزارشات میدانی محمد حسین را میبرد داخل اتاق با دستمال میز تلویزیون و عسلی ها را گردگیری میکرد ..
👇👇👇
صدای دیلینگ دیلینگ
پیامهای گوشی اش روی اعصابم رژه
میرفت با یک دستش پیام
مینوشت با یک دستش درودیوار
خانه را می سابید.
نزدیک اذان ظهر شد پا شدم وضو گرفتم. نشستم توی سجاده نفسم از ريتم منظم خارج شد از رفت و آمد زهرا دو به شک بودم با اینکه سعی
میکرد نگاهش روی صورتم ننشیند؛ از چشمانش میخواندم که من چیزی میدانم که تو هنوز نمیدانی
تسبیح توی مشتم خشکید. وزن
نگاهش را احساس میکردم از
سکوت خانه هول برم داشت.
تلویزیون را روشن کردم روضه
حضرت زهرا میخواند موقع گریزش به کربلا اشکم خرج فبك للحسين شد. روضه که به او میدوید و من میدویدم رسید؛ من هم در ذهنم بین زخم محمد حسین و جراحات امام حسین (ع) در رفت و آمد بودم اما
این کجا و آن کجا؟
دلم برایش سوخت فردا هیئت مراسم داشت میدانستم دلش پر میزند برای خادمی بیست روز
پیش فاطمیه اول برف هفهف
جلوی در امامزاده مینشست.
محمد حسین از اول تا آخر مراسم با
کمک بچه ها برفها را پارو می زدند.زنگ زدم به فرهاد. آهنگ پیشواز
موبایلش دلم را لرزاند
در خون جوانان حرم لاله خدا ،لاله خدا ،لاله خدا لاله دمیده
برای اولین بار کلمه کلمه اش با روح و روانم بازی میکرد پشت خطی بودم گوشی زهرا زنگ خورد گفت :«باباست درد کمر اجازه نداد بلند شوم. دست به پهلویم گرفتم زهرا
زود قطع کرد.
بابا میگه حجاب بذارید داره میاد که
بریم!
لباس مشکی هایش را پوشید.
نتوانستم از جایم جم بخورم
نمی فهمیدم چرا زهرا این قدر با
وسواس موهایش را میدهد زیر
روسری قرار نبود نامحرمی وارد خانه شود! می خواستم بهش بگویم پیراهن
مشکی محمد حسین را هم بردارد وسواس به خرج میداد دو ماه محرم و صفر مشکی بپوشد بیست روز فاطمیه هم همین طور. یادم افتاد توی بیمارستان که لباس فرم میپوشند.
پا شدم نشستم روی مبل زیر پایم
خالی بود اشکم چکید قدم کوتاه است؛ وقتی مینشینم روی مبل پایم به زمین نمیرسد. محمد حسین می گفت: «مینی موی من!»
همه که نباید مثل شماها قد بلند باشن! میگن امیرالمؤمنین (ع) هم
قدشون کوتاه بوده
میرفت بالش میآورد. صورتش را می گرفت جلوی صورتم
یه دونه از اون ماچ سفتهایی که بچگی از لپم میگرفتی بگیر تا اینو
بذارم زیر پات
.حاضر نشدم نشسته نماز بخوانم.
ظهر، شهادت از حضرت زهرا خجالت
کشیدم دست به پهلو قامت گرفتم. بین تسبیحات بعد از نماز عصرافاف زنگ خورد به زهرا گفتم: به بابا بگو تا من حجاب بذارم بیاد تو دم در معطل نشه زهرا با کمی مکث گفت :«مامان بابا با دوستاش دارن
میان داخل. دست به کمر بدوبدومانتو و چادر پوشیدم و نشستم روی مبل زهرادم در خشکش زده بود فرهاد آمد داخل. حاج علی چیذری و دو نفر دیگر پشت سر فرهاد ایستادند سرشان پایین بود. با تسبیحشان بازی بازی میکردند فرهاد رنگ به صورت نداشت
بغضش را بیشتر میشنیدم تا صدایش را، تا آن لحظه هنوز
نمی خواستم باور کنم . شره اشک زهرا
قصه را لو داد. دسته مبل را فشار
دادم همه توانم را بسیج کردم بایستم جلوی دوستان فرهاد خودم را کنترل کردم زهرا دوید داخل آشپزخانه لیوان را گرفت زیر شیر یخچال در دلم گفتم «یا علی اکبر
(ع)!»
⬅️ ادامه دارد ....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷