💥 نماز آخرین روز ماه ذیالحجه، روز آخر سال قمری(جمعه)
🔸برای آخرین روز ماه ذیالحجه که روز آخر سال قمرى نیز است، مرحوم «سیّدبن طاووس» نقل کرده است که در این روز، دو رکعت نماز مى خوانى و در هر رکعت، یک مرتبه سوره «حمد» و ده مرتبه سوره «قل هو اللّه» و ده مرتبه «آیة الکرسى» را مى خوانى و پس از نماز مى گویى:
🔹اللّهُمَّ ما عَمِلْتُ فى هذِهِ السَّنَةِ مِنْ عَمَل نَهَیْتَنى عَنْهُ وَلَمْ تَرْضَهُ،
▫️خدایا آنچه انجام دادم در این سال از اعمالى که مرا از آن نهى فرمودى و راضى بدان نبودى
🔹ونَسیتُهُ وَلَمْ تَنْسَهُ،
▫️و من آن را فراموش کردم ولى تو فراموشش نکردى
🔹ودَعَوْتَنى اِلَى التَّوْبَةِ بَعْدَ اجْتِرائى عَلَیْکَ،
▫️و مرا به بازگشت بسویت خواندى بعد از دلیرى کردنم بر تو،
🔹اللّهُمَّ فَاِنّى اَسْتَغْفِرُکَ مِنْهُ فَاغْفِرْ لى،
▫️خدایا من از آن اعمال آمرزش مى طلبم پس بیامرز آنها را
🔹وما عَمِلْتُ مِنْ عَمَل یُقَرِّبُنى اِلَیْکَ فَاقْبَلْهُ مِنّى،
▫️و هر عملى که انجام دادم از اعمالى که مرا به تو نزدیک گرداند پس آن را از من قبول کن
🔹ولا تَقْطَعْ رَجآئى مِنْکَ یاکَریمُ.
▫️و قطع مکن امیدم را از خودت اى بزرگوار.
🔸وقتى چنین کردى شیطان مى گوید: واى بر من! هرچه در مدّت این سال زحمت کشیدم (و او را وسوسه کردم) با این عمل، همه را از بین برد و سالش را به خیر پایان داد!
📚 اقبال الاعمال، ج٢، ص٥١٧
🇮🇷🇮🇷 #وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
✒قسمت چهل و هشتم
فصل چهارم
نبرد تا آزادی خرمشهر(۸)
این بار مثل کسانی که از زندان فرار میکنند به سمت دیوار انتهای درمانگاه رفتیم.
من دستهایم را که سالم بود قلاب کردم و بابایی از دیوار بالا رفت.
بابایی هم با همان یک دست سالمش مرا با آن زخم باز بالا کشید.
افتادیم آن طرف دیوار.
رفتیم تا جایی که عرب دشداشهپوش و چفیه به سری دلش برای ما سوخت و ما را تا شادگان برد.
از آنجا هم سوار یک مینیبوس شدیم و به دارخوین رسیدیم.
در مسیر دیدم احمد بابایی خیلی ساکت است، پرسیدم: "برادر بابایی! خیلی در فکری!؟"
- آره! از تهران بهم زنگ زدند و گفتند؛ خدا بهت یک دختر داده.
- پس میخواهی از دارخوین بروی تهران!؟
- نه! میروم خط.
- اما شما با این وضعیت و زخم و شرایط سخت و بچهات!!!؟...
حرفم را برید و گفت: "تکلیف من اینجاست! آزادی خرمشهر از بچه من مهمتر است."
او هم مثل حبیب حرف میزد و مثل او دوستداشتنی بود. فقط لهجه شان فرق میکرد اما ایده و افکارشان کپی هم بود.
از دارخوین با یک تویوتا به انرژی اتمی رفتیم.
اول باقر سیلواری را دیدم.
- خوشلفظ خودتی!؟ مگه تو شهید نشدهای!؟ اسمت توی لیست مفقودالاثرهاست.
- میبینید که سر پایم. از حبیب چه خبر!؟
- حبیب هم زنده است اما مجروح! آوردنش عقب.
- الان کجاست؟ میخواهم ببینمش
- برای ادامه عملیات در گرمدشت دوباره برگشت خط
- آقاباقر! سرنوشت کانال گرمدشت چی شد؟
- خیلی شهید دادیم. آن قدر که وقتی برگشتیم شهدا را با کمپرسی برگرداندیم اما دوباره به شکل معجزه آسایی خط به دست ما افتاد و حالا هم حبیب رفته شناسایی برای ادامه از همانجا با کمک گردان مالک.
حبیب مظاهری و احمد بابایی به خط رفته بودند که بابایی با اصابت یک موشک آرپیجی درجا شهید میشود و حبیب ترکش میخورد.
این بار از سرش.
البته تا مدتها خبری از حبیب نبود.
همه فکر میکردند او هم شهید شده است.
اسم او هم در آمار شهدا آمده بود اما بعد از یک هفته بچهها او را با سر باندپیچی شده دیده بودند و این سومین مجروحیت او طی یک هفته عملیات برای آزادی خرمشهر بود...
◀️ ادامه دارد ...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
7.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌مادر شدن بهانه و دلیل نمی خواد فقط عشق و اراده می خواد تا با هر شرایطی بهترین مادر باشی
این خانم معلول اتمام حجتی است برای تمام خانمهایی که به بهانه های مختلف از مادرشدن و ازیاد نسل شیعه شانه خالی میکنند