eitaa logo
امام زادگان عشق
97 دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
324 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
━═━⊰🍃🌺🍃⊱━═━ ‎ با مبحث : ━═━⊰🍃🌺🍃⊱━═━
193K
قسمت ۱
473.8K
قسمت ۲
304.9K
قسمت ۳
هدایت شده از  امام زادگان عشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚🎧« کـــــــتاب صــوتی» 🍇🍋🍒🍑🍎: حـــــاج عـــــــلی 📝: "انتشارات مـرز وبـوم 🟢:نــویسنــده نـــــــوید نوروزی .¸¸.•°˚˚°❃◍⃟🇮🇷◍❃°˚˚°•.¸¸. 🟣: قسمـــت :6 🎧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 🇮🇷 ✒قسمت صد و بیست و دوم ◀️ فصل دهم نبرد فاو ۱۳. شب در ساختمان بودیم باز هم از پتو و غذا خبری نبود لرز و سرما امان‌مان را بریده بود عده‌ای غر میزدند: "علی‌آقا! اینجا چه جایی است؟! چطوری تا صبح اینجا بمانیم؟!" می‌گفت: "امشب اینجا بمانیم! فردا جابجا می‌شویم!" از سرما مچاله شدیم ولی از خستگی خوابمان برد نصفه شب صدای آمدن و رفتن آمد بی‌خیال بودیم علی‌آقا با توپ و تشر گفت: "چرا هی می‌رفتید و می‌آمدید؟! تا حالا کجا بودید؟! جامه بزرگ گفت: "ما از وقتی که رفتیم' به مقر برنگشتیم! حتماً کسان دیگری بودند!؟" بلافاصله علی‌آقا داد زد: عراقی‌ها!!! عراقی‌ها!!! ساختمان‌های دور و بر را بگردید!!! آن روز داخل هر سوراخ و جای دنج ساختمان را که گشتیم' عراقی پیدا کردیم! تا ساعت ۱۰ صبح ۱۳ اسیر گرفتیم کار خدا بود که آنها چند بار شب گذشته با اسلحه بالای سرمان آمده بودند، اما ترسیده و فرار کرده بودند! غروب روز دوم از خستگی در مقر تن به خوابی سنگین داده بودم که سید صادق مصطفوی تکانم داد: "برادر خوش‌لفظ! شاید دیگر فرصت خداحافظی نباشد!" هنوز مست خواب بودم اما زنگ صدای او، صدای آشنای شهدا در لحظه وداع بود! پرسیدم: "کجا؟!" گفت: "قرار است گردان ۱۵۳ را ببرم جلو!" می‌دانستم که از زخم دمل پا رنج می‌برد اصرار کردم تا فرصت هست او را به اورژانس ببرم عفونت پا آزارش می‌داد اما به روی خودش نمی‌آورد پذیرفت پشت موتور نشست تا لب اسکله رفتیم بهیار شجاع زیر بمباران زخم پای سید صادق را چاک زد و عفونت را بیرون کشید و دمل را برداشت باید استراحت می‌کرد اما عزم جزم کرده بود که آن شب برود این بار اصرار هم فایده نداشت گفت: "برگردیم! من باید خودم را به گردان برسانم!" آثار رفتن و وداع میان افراد متفاوت بود هندل موتور را که زدم، تویوتایی از خط به اسکله آمد یکی داد زد: "این‌ها شهدای لشکر انصارند! کسی نیست برای تخلیه؟!" من و سیدصادق به طرف تویوتا رفتیم شهدا را روی هم ریخته بودند راننده همین که ما دو نفر را دید ماشین را روشن گذاشت و پرید داخل قایق مهتاب درآمده بود چراغ قوه را روی صورت شهدا انداختم در نگاه اول محمد مصباحی را شناختم از نیروهای واحد بود باز هم چراغ قوه را میان پیکر شهدا گرداندم چشمم به صورت متلاشی شده یکی از شهدا افتاد که قیافه‌اش قابل شناسایی نبود اما بادگیر زیتونی رنگ او برایم آشنا بود دست به زیپ داخل بادگیر بردم یک سجاده جیبی داشت با یک مهر کوچک یک تسبیح و یک قران همه چیز بو و عطر نماز شبهای جعفر منتقمی را می‌داد سید صادق گفت: "کیست؟! می‌شناسی‌اش؟!" بغض کردم و گفتم: "آره می‌شناسمش امام زمان هم جعفر منتقمی را می‌شناسند!" اسم جعفر را که بردم هر دو گریه افتادیم به سمت واحد اطلاعات رفتیم تا رسیدیم، سیدصادق جدا شد خودش را به گردان رساند این آخرین دیدار من با او بود آخرین دیدار در یک شب مهتابی 🔗 ادامه دارد ... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این آقا زاده را کسی می‌شناسه ؟؟ خدا پدرشو بیامرزه با این نوع تربیتی که داشته خیلی می‌تونست از رانت پدرش استفاده کنه ،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صد آفریییییییبیببیین به این جوان ها گل کاشتی🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 شیر مادر نان پدر حلالت 💪🌹👏 واقعا کار رسانه ای جالبی است گاهی یک خلاقیت این جوان ها بیش از ۱۰. تا سخنرانی تأثیر گزار است . 👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا