eitaa logo
امام زادگان عشق
95 دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
4هزار ویدیو
333 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰خطر کرونا بیشتر از سال گذشته است 👈 همه باید به دستورات ستاد ملی مبارزه با کرونا عمل کنند 🔻 رهبر انقلاب: سال گذشته مسئولین راجع به کرونا هشدار دادند و مردم در ایّام عید کاملاً ملاحظه کردند. امسال من احساس میکنم که خطر از سال گذشته بیشتر است؛ امسال هم بایستی همه رعایت کنند. هر چه ستاد ملّی کرونا گفت [باید رعایت شود]؛ اگر سفر را ممنوع کردند، [مردم] سفر نروند؛ هر چه را لازم دانستند انجام بدهند. بنده که مثل سال گذشته قطعاً سفر نخواهم رفت؛ و هر چه ستاد ملّی در این زمینه بگوید [رعایت میکنم]. ۹۹/۱۲/۱۵ 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
14.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کوتاه به ربایی در 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
۲۱ مادرم گفت: «خوب کردی. زینب داشت تلف می‌شد. نه خواب داشت نه خوراک!» آن روز تا غروب آقامصطفی مسائل ریاضی را برایم حل می‌کرد و توضیح می‌داد. بعد از امتحان‌هایم آقامصطفی به پدرم گفت: «من می‌خوام زینب‌خانم رو ببرم خونۀ خودمون. این‌طوری نمی‌تونم ادامه بدم. راه دوره، رفت و آمد سخته، من باید برم سرکار.» پدرم گفت: «مگه قرار نیست عروسی بگیرین؟» مصطفی گفت: «متأسفانه نمی‌تونیم، هزینه‌اش رو نداریم.» پدرم گفت: «از اول ما برای خیلی چیزها کوتاه اومدیم. زینب دختر پاک و ساده‌ای بود، اما مراسمش رو طوری گرفتیم که بعضی‌ها فکرهای ناجوری به سرشون زد. پرسیدن موضوع چی بوده که شما این‌طوری دخترتون رو عروس کردین؟ کسی باور نکرد که زینب خودش قبول کرده! من قبل از زینب یازده تا بچه عروس و داماد کردم. بزرگ فامیل و محله هستم. مردم انتظار زیادی داشتن. حالا شما بدون عروسی، بدون خرید، بدون جهاز میگی می‌خوام زینب رو ببرم؟ کجا می‌خوای ببری؟» آقامصطفی که سرش پایین بود گفت: «می‌برم خونۀ پدرم.» آقام سری تکان داد و گفت: «کار عاقلانه‌ای نیست. از تواضع و مهربونی زینب سوء استفاده نکنین. حداقل جایی رو اجاره کن دو تیکه اسباب بخر. ما هم جهازش رو کامل می‌کنیم. بعد زنت رو ببر.» آقامصطفی گفت: «شما درست میگین، ولی من اونجا، زینب اینجا، نمی‌تونیم دوری هم رو تحمل کنیم. زینب که پیشم باشه، من کار می‌کنم. خونه اجاره می‌کنم.» پدرم چیزی نگفت. رو برگرداند و از اتاق خارج شد. من با مادرم صحبت کردم. مادرم گفت: «برای ربابه خواستگار اومده، ربابه داره عروس میشه. قراره بریم خرید. اگر تو هم با ما راه می‌اومدی برای تو هم خرج می‌کردیم.» چمدانم را بستم. غیر از لباس‌ها، کتاب‌ها و وسایل شخصی‌ام چیزی برنداشتم. از خانه آمدم بیرون. مادرم گفت: «درِ این خونه همیشه به روی تو بازه. هر وقت دل‌تنگ شدی برگرد.» از داخل باغ و از زیر سایۀ درختان گذشتیم. روز بسیار گرمی بود. چمدان‌به‌دست کنار راه ایستادیم. بعد از ساعت‌ها نشستن داخل اتوبوس در هوای تیرماه، بالاخره به خانه رسیدیم. باز هم کسی منتظرمان نبود، اما این بار اوضاع خانه فرق کرده بود. اتاق‌ها و هال تکمیل شده بود. فقط مانده بود کابینت آشپزخانه. یکی از اتاق‌ها برای خواهرهای آقامصطفی بود و یکی برای پدر و مادرش. من چمدانم را در هال گذاشتم و تصمیم گرفتم تا پایان این راه صبور باشم. شب‌ها ما داخل اتاق می‌خوابیدیم. کتابخانۀ پدرشوهرم داخل اتاق بود و او هر از گاهی برای گذاشتن یا برداشتن کتاب وارد اتاق می‌شد. کمد دیواری اتاق هم پُر بود از لباس‌ها و وسایل مادرشوهرم. در آن خانه من اصلاً احساس نمی‌کردم تازه‌عروس هستم، بیشتر حالت مهمان داشتم. مادرم مرتب زنگ می‌زد و می‌گفت: «بیا زابل تا زمانی که برایت عروسی بگیرند.» بعد از یک ماه، به اصرار مادرم برگشتم زابل. مثل ماهی دوزیستی شده بودم که نه طاقت خشکی داشت نه تحمل دریا. وضعیت روحی‌ام به‌هم ریخته بود. عصبی و زودرنج شده بودم. آقامصطفی آمد دنبالم. مادرم گفت: «شما اینجا بمون، همین جا برو سرکار.» آقامصطفی گفت: «زن‌عمو خودتون می‌دونین که من تک‌پسرم. نمی‌تونم بیام زابل. باید مشهد باشم، پدر و مادرم به من نیاز دارن، باید دنبال کار باشم، من نمی‌تونم عروسی بگیرم. از زینب هم نمی‌تونم دور باشم.» مادرم گفت: «دوست و آشنا پشت سر ما حرف می‌زنن. تا حالا سابقه نداشته یک دختر شونزده‌ساله مثل یک زن بیوه بره خونۀ شوهر. به فکر آبروی ما هم باشین.» آقامصطفی با جدیت گفت: «زن عمو فکرتون رو با این حرف‌ها مسموم نکنین. این رسم و رسوم‌ رو کی گذاشته؟ آیه که نازل نشده حتماً باید عروسی بگیرن. ما خودمون می‌تونیم سرمشق جوون‌هایی باشیم که پول ندارن. می‌تونیم بدعت‌گذار رسم‌های نو باشیم. در ضمن، ما که برای عقدمون جشن خوبی گرفتیم!» مادرم با درماندگی گفت: «چی بگم؟ پس حداقل یک‌کم جهاز درست کردم، اینها رو ببرید که زینب غریبی نکنه. احساس کنه خونۀ خودشه.» امصطفی گفت: «نه نمی‌برم. اولاً جا نداریم؛ ثانیاً شما دارین برای ربابه جهاز درست می‌کنین، روتون فشار میاد.» به اصرار مادرم، دو تا پتو، چند تا کارتن ظرف و مقداری وسایل تزیینی با خودمان بردیم. زندگی ما یک زندگی عاشقانه بود. خیلی همدیگر را دوست داشتیم، اما یک سری مادیات باعث شد ..... ⬅️ ادامه دارد ....... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
77.Mursalat.08-19.mp3
2.51M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 🌺 🌺 🌸 تفسیر قطره ای🌸 💐 💐 استاد گرانقدر حجت الاسلام و المسلمین 🌸- مرسلات🌸 💐-.8-19💐 💐 💐 🌿ثواب این تفسیر هدیه به ارواح طیبه شهداء بویژه سردار حاج قاسم سلیمانی و همرزمانش - امام شهداء و اموات🌿 هر روز با تفسیر یکی از سوره های جزء ۳۰قرآن کریم توسط استاد حجه الاسلام والمسلمین قرائتی در 👇👇👇👇👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab🇮🇷〰〰〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 اسفندماه همتی شهید «مجید همتی‌» متولد 1343 منطقه سرآسیاب‌ تهران است. دوران ابتدایی را در مدرسه احمدیه گذراند و سال 1355 همراه با خانواده به ورامین نقل مکان کرد. دوره راهنمایی را در مدرسه علوی و دبیرستان را در مدرسه شهید مصطفی خمینی ورامین طی کرده و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم فرهنگ و هنر ادامه داد. شهید همتی که به اخلاق خوش در میان دوستان و همکلاس‌های خود مشهور بود، دوران فراغت خود را در فعالیت‌های فرهنگی جهاد سازندگی ورامین مشغول بود و ارتباط مستمری با مسجد امیرالمومنین داشت و شرکت در مراسم‌های مذهبی، نمازجمعه جزو برنامه‌های ثابت او بود. در 12 سالگی پایش به تظاهرات علیه رژیم شاه باز می‌شود قبل از انقلاب پای ثابت تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی‌بود و این در حالی بود که او 12 سال بیش نداشت. بعد از پیروزی انقلاب هم به عضویت انجمن اسلامی و پایگاه بسیج مهدیه ورامین درآمد. اولین بار سال 61 عازم جبهه شد و بار دیگر در طرح «لبیک یا خمینی» در فراخوان آن شرکت کرد و به همراه برادرش «شیدالله همتی» در عملیات خیبر در منطقه جزیره مجنون حضور پیدا کرد. بار اول به مدت سه ماه و در مرتبه دوم 45 روز در منطقه حضور داشت. شهید همتی دوره آموزشی را در پادگان توحید فیروزآباد شهر ری گذراند و سپس به عضویت تیپ سیدالشهدا درآمد. در دوران حضور در منطقه تنها یکبار از مرخصی استفاده کرد و به عنوان کمک آرپی‌جی‌زن فعالیت خود را ادامه داد.