eitaa logo
شهدای مدافع امنیت و حرم
1.8هزار دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
10هزار ویدیو
73 فایل
سعی کن یه جوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه اگه خدا عاشقت بشه خوب تورو خریداری میکنه 💚🌱 #شهید_محسن_حججی️ فقط جهت تبادلات و همسایگی و ادمین شدن به پیوی بنده: 👇🏻 @LabikorHussein313 ✅کپی آزاده و با ذکر صلوات برای سلامتی و فرج امام زمان حلال می باشد🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
تا نشستم توی ماشین دیدم یک عالمه ماشین آمده برای عروس‌کشان! دل محسن به این کار رضا نمی‌داد! وقتی دید خیلی جیغ جیغ می‌کنند و بوق می‌زنند گفت: پایه‌ای همشون رو بپیچونیم؟! گفتم: گناه دارن! گفت: نه باحاله! لای ماشین‌ها پیچید توی یک فرعی پا‌رو گذاشت روی گاز و با سرعت وسط شلوغی‌ها قالشون گذاشت تا اذان مغرب پخش شد کنار خیابان ایستاد که بیا برای هم دعاکنیم! زرنگی کرد..گفت من دعا می‌کنم تو آمین بگو! همان اول آرزوی شهادت و رو سفید شدن کرد.. توی اَشهد اَن علیاً ولی الله طلب شهادت کرد.. اشکم جاری شد!
ماه رمضان آخری ده روز مرخصی گرفت و من و پدرش را برد مشهد گرم بود ظهر که نماز جماعت میخواندیم من را با تاکسی برمی‌گرداند هتل که اذیت نشوم خودش نمی‌خوابید،دوباره بر‌میگشت حرم می‌ایستاد به دعا و نماز شب بیست‌ویکم توی صحن هدایت نشسته بودم پیام محسن آمد روی گوشی‌ام قسمم داده بود: مامان تورو خدا دعا کن یه بار دیگه قسمتم بشه برم سوریه
.♥️🌱 رفیقش‌مۍگفت... درخواب‌محسن‌رادیدم‌که‌مۍگفت: هرآیه‌قرآنۍ‌که‌شمابراۍشهدامۍخوانید دراینجاثواب‌یك‌ختم‌قرآن‌رابه‌اومۍ‌دهند ونورۍهم‌برای‌خواننده‌آیات‌قرآن فرستاده‌مۍشود
همیشه‌‌برای‌خدا‌بندھ‌باشید.. ڪه‌اگر‌این‌چنین‌شدبدانید عاقبت‌همه‌ےِ‌شما به‌خیر‌ختم‌مےشود.. :)
✍ همیشه به خاطر جسم و جان ضعیفش حواسم بهش بود جیبش را پر از پسته و مغزیجات می‌کردم سر سفره گوشت هارا سوا می‌کردم و می‌ریختم توی بشقابش او ساعت دو و ربع می‌آمد شوهرم ساعت دو و نیم با اینکه برایش سفره می‌انداختم و غذا میکشیدم دست نمی برد تا آقای عباسی برسد آدم بخوری نبود با زهرا غذایشان را در یک بشقاب می‌ریختند زیر چشمی می‌پاییدمش زود کنار می‌کشید زیاد که اصرار میکردم چند قاشق بیشتر بخورد می گفت: آدم باید بتونه نَفسِش رو نگه داره! راوی مادرخانم... اللهم عجل لولیک الفرج 🕊⃟🇮🇷
اگر روزی خبر شهادت این بنده سراپا تقصیر را شنیدید، علت آن را جز کریمی و رحیمی خدا ندانید .. ♥️
کم‌ کم اسارت محسن‌ را به همه اطلاع دادیم رفتم خانه پیراهن محسن را روی زمین پهن کردم سرم را روی آن گذاشم و ضجه زدم اما زمان زیادی نگذشت که احساس کردم محسن آمد کنارم دستش را روی قلبم گذاشت و در گوشم گفت: زهرا سختیش زیاده ولی قشنگی‌هاش زیادتره!🙃♥️
شهدای مدافع امنیت و حرم
... 🔸بعضی وقتها چای یا شکلات تعارفش می‌کردم، می‌گفت: میل ندارم،یادم می افتاد که امروز دوشنبہ است یا پنجشنبه، اغلب این دو روز را روزه می گرفت چشـم هایـش نافـذ و پـرنور بود ،همہ گردان می‌دانستند محسن اهـل نمـاز و گریه های شبانه بود.
موقع خداحافظی دستی زدم روی شانه‌اش: زود این ستاره‌ها را زیاد کن که سرهنگ بشی گفت: ممد آدم باید ستاره‌هاش برای خدا زیاد باشه ستاره‌ی سر شونه میاد و میره!🌿🤍 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
کم‌ کم اسارت محسن‌ را به همه اطلاع دادیم رفتم خانه پیراهن محسن را روی زمین پهن کردم سرم را روی آن گذاشم و ضجه زدم اما زمان زیادی نگذشت که احساس کردم محسن آمد کنارم دستش را روی قلبم گذاشت و در گوشم گفت: زهرا سختیش زیاده ولی قشنگی‌هاش زیادتره! 🕊
49.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موقع رفتن بهش گفتم: برو داداش،ولی برگـرد یه لبخندی زد و گفت: من دیگه برنمیگردم گفتم: نزن این حرفو،تو بچه ڪوچیک داری یه دست زد به گردنش و گفت: این گردنو میبینے؟! خوراک بریدنه!💔
49.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موقع رفتن بهش گفتم: برو داداش،ولی برگـرد یه لبخندی زد و گفت: من دیگه برنمیگردم گفتم: نزن این حرفو،تو بچه ڪوچیک داری یه دست زد به گردنش و گفت: این گردنو میبینے؟! خوراک بریدنه!💔