eitaa logo
شهدای مدافع امنیت و حرم
1.8هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
10.2هزار ویدیو
74 فایل
سعی کن یه جوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه اگه خدا عاشقت بشه خوب تورو خریداری میکنه 💚🌱 #شهید_محسن_حججی️ فقط جهت تبادلات و همسایگی و ادمین شدن به پیوی بنده: 👇🏻 @LabikorHussein313 ✅کپی آزاده و با ذکر صلوات برای سلامتی و فرج امام زمان حلال می باشد🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
یاحجاب‌داردولی‌به‌مردان‌نگاه‌میکند بایدچشم‌خودرابه‌زمین‌بدوزدو احترام‌عبایی‹چادر › را که بر سر دارد نگه دارد. مابایدازفاطمه‌زهراسلام‌الله‌ علیهاالگوبگیریم. حضرت‌زینب‌سلام‌الله‌علیهابه‌گونه‌ای‌بود🌱 که‌غیر‌از حضرت‌علی‹علیه‌السلام›کسی‌اورا‌نمی دید. الان‌حجاب‌برسردارد، ولی‌همراه‌بامدل‌های جدید،یاصورت‌آرایش‌کرده. ...♡🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یہ‌رفیق‌داشتم میرفتیم‌هیئت‌بین‌اشڪھایـےڪہ‌ واسہ‌آقام‌حسین‌میریخت‌لبخندمیزد. ازش‌پرسیدم‌چتہ‌دیونہ چرامیخندےوسط‌گریہ؟ الان‌مسخرمون‌میڪنن بااشك‌ولبخندبھم‌خیره‌شدوگفت میدونے‌چہ‌لذتے‌داره‌ازبین‌ میلیاردهاآدم‌روےڪره زمین خداخواستہ‌ڪہ‌من‌هم‌حسینےباشم؟ این‌لطف‌ڪمےنیست.... خوشحالم‌ڪہ‌حسینی ام 🌿😉
4.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم | روایت شهید آوینی از رزمنده بسیجی که فرزندش شب گذشته در عملیات به اسارت ارتش صدام درآمده است! ‼️ فرزند دیگر او نیز قبلاً مفقودالاثر شده و اکنون خودش هم در جبهه حضور دارد و با دشمن می جنگد!
📷 عکس حجله ای فرمانده 🌈 دم غروب بود.عصر روز دوشنبه 9تیر1365 چند روزی بودکه ارتش عراق شهر مهران را اشغال کرده بود. حضرت امام خمینی (ره) فرموده بودند: "مهران باید آزاد شود." بنا شد آن شب، گردان شهادت به فرماندهی "علی اصغر صفرخانی"خط شکن باشدقرار بودنیروهای گردان،اولین نفراتی باشندکه در تاریکی شب،وارد دشت روبه رو شوند، به تیربارهای دشمن حمله کنند، خط را بشکنند تا نیروهای دیگر گردان ها بروند برای آزادسازی مهران؛ که رفتند و مهران را دو سه روز بعد آزاد کردند. دم غروب بود فرمانده گردان، آمده بود تا برای آخرین بار، از بالای خاکریز،وضعیت خط مقدم دشمن را زیرنظر بگیرد وقتی ازخاکریز پایین آمد، دوربین عکاسی را ازکوله پشتی درآوردم. از او خواستم با آن چهره خاکی، بایستد تا عکسی تکی از او بگیرم ایستاد، عکس گرفتم، که شد این. با خنده گفتم: -برادر صفرخانی،ان شاءالله این عکس رومیزنم روی حجله تون خندید وگفت: - عمرا اگه بتونی. وخندیدم وگفتم: -حالا می بینیم فردا صبح،سه شنبه دهم تیر1365،وقتی علی اصغر صفرخانی فرمانده گردان شهادت به شهادت رسید، همین عکس را درقطع بزرگ چاپ کردم و بر حجله اش نشاندم-داودآبادی
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 کرامتی از شهید مدافع‌حرم مرتضی عطایی... وقتی از چشمانِ شهید [بعد از حرفهای همسرش کنار تابوت] اشک جاری شد
... امشب مشغول نماز شدم با دوساعت تاخیر،جاموندم ارباب رجوع داشتم به محض مرخص شدن اونا سریع رفتم برا نماز نماز مغرب رو خوندم نماز عشای من همراه شد با نماز عشای بغل دستی داشت فوتبال نگاه میکرد با موبایل نمیدانم چه مسابقه ای بود صدای هیجان گزارشگر و.... او مشغول نماز منم که مشغول نماز ذهن من درگیر... چرا هم‌فوتبال را توجه‌دارد هم نماز میخواند😔 نمازم تمام شد...نمازش تمام شد بی مقدمه با لحن لین و مهربان گفتم اگر شخصی با نامزدش مشغول صحبت باشد خانمی گذر کند نگاه مرد مشغول تماشای خانم رهگذر شود؟!!! چه رخ میدهد؟ سرش را پایین‌انداخت صدای موبایل رو کم‌کرد گفت حق باشماست گفتم برادر ماکه کمپلت تعطیلیم ازمعارف چیزی نمیفهمیم هنوز به مقامی هم نرسیدیم که درشلوغی دلمون مشغول حضرت اوباشد لبخندی ملیح میزد و فقط گوش میداد دوباره ایستاد به نماز نمیدانم...دوباره نماز عشاءبود یا... وقت رفتن ندا دادم درقنوت نمازت مجازی فارسی دعاکنی ماراهم درقونتت دعاکن... داشتم مسجد را ترک میکردم با دلی که دیگر دل نبود دلی بیقرارو لبریز از بغض حال خوبی بود.. اما نمیشد وسط کوچه بازار،بازار گریه کردو رفت قاطی روزمرگی ها ✍️من کان لله کان الله له
🌱 بسم رب الشهدا و الصدیقین 🔹معرفی شهید 🌷 خــاکــیان افـلاکــی🌷 🌷 ۲۳ شهریور ۱۳۲۱⇇ ولادت شهید 🌷۲۳ اسفند ۱۳۶۳⇇ سالروز شهادت
🌱 ۲۳ شهریور ۱۳۲۱ - سالروز ولادت سردار شهید عبدالحسین برونسی، فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه (ع) ▫️متولد: تربت حیدریه 🌷شهادت : ۶۳/۱۲/۲۳ - شرق دجله ، ا▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️ گفته بودند یک فرمانده تیپ قرار است بیاید مدرسه برایتان سخنرانی کند. اسمش برونسی است. منتظر یک ماشین آنچنانی با چند همراه و محافظ بودیم که یک دفعه یک مردی با سبز رنگی روبروی در مدرسه ایستاد و می خواست برود داخل. جلویش را گرفتیم و گفتیم کجا، مراسم سخنرانی است و می خواهد سخنرانی کند. او مکثی کرد و گفت: من برونسی هستم‼️ 💠 شهید عبدالحسین برونسی 🔹همسر شهید برونسی می گوید: ▫️يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقت‌ها هنوز كوی طلاب می‌نشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد . فصل بود و عرق همين‌طور شُرشُر از سرو رويمان می‌ريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی ‌از دوست‌های عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد می‌خواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجب‌تر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچه‌های شما اينجا خيلي بيشتر گرما می‌خورند. 🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما هم تقسيم می‌كند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه می‌گويد. خنده‌ای كرد و گفت: اين حرف‌ها چيه شما می‌زنيد؟ رفيقش گفت: جدی می‌گويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زن‌ها! الان خانم ما باورش می‌شود و فكر می‌كند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. می‌دانستم كاری كه نبايد بكند، نمی‌كند. از اتاق آمدم بيرون. 🔺بعد از ، همان رفيقش می‌گفت: ▫️آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: می‌شود آن خانواده‌ای كه شهيد دادند، آن شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را می‌توانند تحمل كنند. —📚منبع: کتاب
✍️🏻 حضرت‌آقا : [ توصیه من به خواهران و دختران عزیزم این است که معلومات و آگاهی هایتان را بیشتر کنید ! مطالعه، دقّت، تحقیق، درس، ورود به مسائل مورد ابتلای روز و اهتمام به کارهای دینی، جزو وظایف حتمی و مسلّمی است که امروز زنان کشور باید مثل مردان، خود را موظّف به انجام آنها بدانند .✨ ]
‏‌میگفت: اگـر‌قرار‌بود‌با‌آهنگ‌و‌فاز‌غم‌برداشتن آروم‌بشی، خُـدا‌در‌قرآن‌نمی‌فرمود‌ڪه‌↺ "اَلآ‌بذڪر‌الله‌تطمئن‌القلوب🕌♥️" بـا‌یـاد‌خُـدا‌قلـ‌ب‌ها‌آرام‌میگیـ‌رد!° ‌‌
📌نسل Zدین گریزه! +جدی میگی؟