eitaa logo
ابراهیم هادی ذوالفقاری🇵🇸
188 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
3.5هزار ویدیو
47 فایل
﷽ ●بِسم ربّ الشُّهــداء●🌱 •مقام‌معظم‌ࢪهبرۍ: امࢪوزھ‌فضیݪت‌‌زندھ‌نگھ‌داشٺن‌شھدا‌ڪمتࢪ‌از‌‌شھادت‌نیست لینک ناشناسمون با گوش جان میشنویم payamenashenas.ir/Amirhosein110
مشاهده در ایتا
دانلود
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۵۷) 🌟 ادامه ی کتاب : 3⃣بخش سوم : محبت شهيد به فاميل‌ها و بستگان 🖊مادربزرگ شهید مادري را مي شناسم كه به همراه دخترش در یک خانه استیجاری زندگی می کند و وضع مالی چندان خوبي ندارد و زندگی اش به سختي می گذرد. یک روز آن خانم به خانه ما آمد. بعد از احوالپرسی گفت: خواب نوه شهيد شما را دیده ام. برايم تعريف كرد:«زنگ خانه ما به صدا درآمد. من جلوی در رفتم. دیدم شهيد دانشگر است با دو تا ظرف غذا در دستش. گفت یک غذا برای شما و یک غذا برای دخترت و بعد چند شکلات هم به من داد. دیدم چند متر دورتر یک ماشین است که درآن پر از غذاهاي بسته بندي است. شهيد عباس به سمت ماشین رفت. ناگاه از خواب بیدار شدم.»  
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۵۸) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍خانم مرتض‍ي نژاد- نمازگزار مسجدالزهراء(سلام‌الله علیها) بيست و پنجم خرداد 1395 مصادف با هشتم ماه مبارک رمضان بود. هوا بسیار گرم بود. دلم می‌خواست در مراسم تشییع پیکر شهيد دانشگر شرکت کنم اما گرمای هوا مانعم ‌شد. بعد از مراسم، وقتی خبر حضور گسترده مردم را شنیدم، حسرت خوردم از این که توفیق حضور در این مراسم را پیدا نکردم. با خودم می‌گفتم کاش گرما را تحمل می‌کردم و می‌رفتم... این حسرت در تمام طول روز با من بود تا این که شب، در خواب دیدم که به امامزاده علي اشرف (ع)، مشرف شده‌ام. حرم امامزاده سراسر نور بود و از مزار عباس، نوری به آسمان می‌رفت. به جای ساختمان حرم و شبستان‌ها، قصری بنا کرده بودند. من، غرق در تماشای این زیبایی‌ها، کنار مزار شهيد عباس نشستم و شروع کردم به خواندن آیه‌الکرسی. دیدم دو نفر با چهره‌های نورانی سمت راست و چپ مزار عباس نشسته‌اند.
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۵۹) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍آقاي مهران مجیدپناه- دوست شهید دو سه روزی از شهادت عباس می‌گذشت که یکی از همکاران، عکسی از شهيد را به اداره آورد؛ عکسی که عباس در آن لبخند می‌زد. یکی از همکاران خواهر، عکس شهيد را که دید، برای لحظاتی به چهره معصومش خیره شد و بدون این که حضور ما او را به پنهان کردن احساسش وادار کند، به شدت منقلب شد و اشک ریخت. چند روزی که گذشت، دیدیم که حجابش کامل‌تر شده. برای همه ما سوال‌برانگیز بود که چه اتفاقی افتاده که روحیات آن خانم همکار، ناگهان تغییر کرده است. وقتی از او سوال كرديم، خوابش را برایمان تعریف کرد: «عباس به خوابم اومد. گفت حالا که شما از غم شهادت من گریه می‌کنی و شهادتم توی روحیه شما تأثیر گذاشته، خودت رو به راه شهدا نزدیک تر کن...»   ادامه دارد ...
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۶۰) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍ خانم زمانی پور- همسایه شهید تصاویری از شهدای مدافع حرم را بین نمازگزاران مسجدالزهراء(ع) پخش می کردند. برگه را که گرفتم، عکس شهید دانشگر را در کنار تصاویر دیگر شهدا دیدم. آن را به خانه آوردم و لای قرآن کریم گذاشتم و هر روز، بعد از قرائت قرآن، به نیت شهید صلواتی می فرستادم. یک روز که برای زیارت مزار عباس به امامزاده علي اشرف(ع) رفته بودم، تصویری از چهره خندان عباس را در رو به روي مزارش دیدم. رو کردم به او و گفتم: «ما را شفاعت کن!». همان شب عباس را در خواب دیدم و همان جمله را که سر مزار گفته بودم تکرار کردم، گفت: «اسامی را بنویس تا شفاعت کنم!» سریع اسم خودم و چند نفر دیگر را نوشتم و به عباس دادم تا لیست را دید گفت: اسم مقام معظم رهبری را ننوشته ای!». بیدار شدم و با خودم فکر کردم که حکمت این خواب چه بود. همان روز وقتی قرآن را برای قرائت باز کردم، دیدم عکس رهبر انقلاب بالای همان برگه ای است که تصاویر شهدا بر آن نقش بسته است. با خودم گفتم: « شاید شهید خواسته بگوید تو که برای همه شهدا صلوات فرستادی، برای سلامتی رهبر انقلاب هم صلوات بفرست !
. 📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۶۱) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍ آقاي سیدصادق امین یزدی- دوست شهید اوایل سال 1393 بود. قرار بود در اردوگاهی در شهرستان بابلسر نشست فعالان فرهنگی برگزار شود. سردار اباذری و عباس دانشگر برای سرکشی به آن مرکز آمده بودند. آنجا بود كه با عباس آشنا شدم. محبتش به دلم نشست. در همان ديدار بود كه عكسي از عباس در حال لبخند گرفتم. آن لحظه هرگز فكر نمي كردم كه روزي آن عكس دل صدها جوان را منقلب مي كند و مسير زندگي شان را تغيير مي دهد. بعد از آن دیدار با هم تماس تلفنی داشتیم. یک بار در قم با هم قراري گذاشتيم و ساعاتی با هم بودیم و گپ و گفتی با هم داشتیم. خردادماه سال 1395 بود که به مدت یک ماه برای کار پژوهشی به عراق رفتم. روز سوم ماه رمضان در كربلا بودم داشتم به سمت بين الحرمين مي رفتم. در حال و هواي زيارت بودم که یکی از رفقای ایرانی عکس عباس را برايم فرستاد. ابتدا متوجه متن زیر عکس نشدم. برای همین نفهمیدم چی شده. بعد از چند لحظه که چشمم افتاد به متن زیر عکس، جا خوردم. نوشته بود: پاسدار عباس دانشگر به درجه شهادت نائل شد. اول تصور كردم دوستم با من شوخی کرده، بعد دیدم خبر به نقل از خبرگزاري فارس است. يك لحظه بهت زده شدم. کنترل خودم را از دست دادم. فقط داشتم می گفتم چرا؟ چرا بی خبر؟ قرارمون این نبود. در حال و هوای خودم داشتم گریه می کردم. ياد چهره هميشه خندان عباس و برخوردهای کریمانه‌اش حسابی من را بهم ریخته بود. به حرم حضرت عباس(علیه‌السلام) رفتم. گفتم آمدم اذن دخول به حرم سیدالشهداء(علیه‌السلام) رو بگیرم و شکایت کنم که چرا عباس رفت ولي کار من برای رفتن به سوریه جور نشد. حدود هفت هشت ساعت توي حرم ماندم. گریه و زاری و دردودل می کردم. بعد به حرم حضرت سیدالشهداء(علیه‌السلام) رفتم. روبروی ضریح نشستم و به نيت عباس، روضه حضرت عباس (علیه‌السلام) خواندم و گريه ‌کردم. حالم دست خودم نبود. اين اولین‌بار بود كه اينجوري به هم ریخته بودم. بعد به بین الحرمین آمدم. قدری حالم بهتر شد. عکس عباس در حال لبخند كه خودم از او عكس‌برداری کرده بودم را در گوشی همراهم پیدا کردم و در فضای مجازی گذاشتم. امروز آن عکس خنده رو و دلنشین عباس در سطح کشور بسیاری از جوانان را به خود جذب کرده است.
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۶۲) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍ حجت الاسلام محسن پهلوانی فر ، دوست شهید لحظه شماری می کردم که زودتر به حرم برسم. از دور گنبد حرم مطهر حضرت سیدالشهداء(علیه‌السلام) را می دیدم. شوق زیارت مرا بی تاب کرده بود. کوچه به کوچه می‌رفتم تا به حرم برسم. بین راه، عباس را دیدم که با لباس بسیجی ایستاده است و مثل همیشه لبخند به لب دارد. او را در آغوش گرفتم و بوسیدم. بعد از یک احوالپرسی گرم و صمیمی، گفتم: عباس جان! يه راه میان بری نشونم بده که زودتر به حرم برسم. با دست اشاره کرد و راهی را نشانم داد و گفت: «از این مسیر برو» گفتم: تو هم بیا با هم بریم. گفت: «لازمه که من این جا باشم تا زائران امام حسین(علیه‌السلام) رو راهنمایی کنم». با او خداحافظی کردم و به همان مسیری رفتم که عباس نشانم داده بود. شتابان حرکت می کردم. به نزدیکی حرم که رسیدم، از خواب بیدار شدم.
هنوز باب شهادت باز است ، دهه هشتادی‌هایی که عاقبت به خیر شدند ‏پاسدار محمد اسلامی و بسیجی محمد سجادی زاده روز گذشته در درگیری با اشرار در استان فارس به شهادت رسیدند♥️ بفرستیم صلواتی، دسته گلی ازمعنویت نثار روح مطهرشان وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 در عاشورای ۸۸ دیگر خیمه آتش نزدند، محب حسین را آتش زدند. موسوی چجوری روش میشه بیانیه بده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا