eitaa logo
ابراهیم هادی ذوالفقاری🇵🇸
188 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
3.5هزار ویدیو
47 فایل
﷽ ●بِسم ربّ الشُّهــداء●🌱 •مقام‌معظم‌ࢪهبرۍ: امࢪوزھ‌فضیݪت‌‌زندھ‌نگھ‌داشٺن‌شھدا‌ڪمتࢪ‌از‌‌شھادت‌نیست لینک ناشناسمون با گوش جان میشنویم payamenashenas.ir/Amirhosein110
مشاهده در ایتا
دانلود
اون زمان توی دانشکده فنی پر بود ازگروهک های سیاسی؛ موسوم به توده‌ای و جبهه‌ی ملی و مارکسیست و... . بچه‌ مذهبی‌ها یه جورایی غریب بودن. توی چنین اوضاعی، یه دانشجو، یه نظرسنجی از همه‌ی بچه‌های سال اولی و سال بالایی انجام داد و ازشون پرسید: «بهترین دوست شما کیست؟» نتیجه‌ی نظرسنجی خیلی عجیب بود؛ چون اکثراً نوشته بودن: «مصطفی چمران»! با اینکه خیلیاشون از نظر فکری باهاش مخالف و حتی عده ای دشمنش بودن. ❤️شهید مصطفی چمران 📚نشریه شاهد یاران، ش 37 ، ص 12و13 شهدا را در این شب عزیز با فاتحه ای یاد کنیم امام على علیه السلام مدارا، کلید درستی است و روش عاقلان 📚غرر الحکم، ص۲۴۳
📸 تصویری کمتر دیده شده از حاج قاسم در مراسم احیای شب قدر 🔸بخشی از وصیت‌نامه الهی سیاسی سردار شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی: خدایا! از کاروان دوستانم جامانده‌ام... چگونه ممکن [است] کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟ مرا در فراق خود بسوزان و بمیران...
این‌ اشک‌ ها چه‌ ها که نمی‌کند... می‌افتد ولی دستت را می‌گیرد و بلندت می‌کند مقدّرات شب قدرت را قیمتی می‌کند... این اشک ها... آه... این اشک ها... چه ها که نمی‌کند... مثلا دست را می‌گیرد پای برگه‌ی تقدیر امسالت می‌نشاند...
بسم رب الشهید🌹 امروز مصادف هست با سالگرد شهادت 🌹🕊 🎀نحوه شهادت: اصابت ترکش در ناحیه ی پهلو و بازو و کمر 📝 در همان کودکی عشق و ارادت به خاندان نبوت و امامت داشته و با شور وصف ناپذیر در مجالس عزاداری شرکت می نمود. 📝با اوج گرفتن انقلاب، با چند تن از دوستان فعالیت های سیاسی خود را در مسجد ذکرالله آغاز نمود و در تظاهرات ضد حکومت شرکت می نمود که چندبار مورد ضرب و شتم ماموران قرار گرفت . 📝ایشان به بهشتی و آیت الله خامنه ای علاقه فراوانی داشتند. 📝 مداحی و روضه خوانی را در دبیرستان هاتف با دعای کمیل آغاز کرد. 🌺شهادتت مبارک فرمانده. 🕊به مناسب سالروز سهم هر بزرگوار 5صلوات🌸🌸🌸
ببینم مشتی از خودت یک سوالی بپرس! توی فضای مجازی عامل جلو انداختن ظهوری یا عامل عقب انداختنش؟! مثلا چیزایی که میبینی و نشرشون میدی یا چت هایی که میکنی یا اهنگایی که گوش میدی دارن ظهور رو جلو میندازن یا عقب؟ 🌸میگم واقعاچقدر خوبه از این به بعد گوشی رو به نیتِ قربه الی الله به دست بگیریم و تموم کلیک هایی که میکنیم در جهتِ کمک به ظهور باشه باور کن غیره این باشه اون دنیا غرق حسرت میشیم!💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 ویژه سالگرد شکست آمریکا در طبس 📹 ببینید | رهبر انقلاب: هرکس به جمهوری اسلامی و ملت ایران تعرّض بکند ممکن است ضربه بزند، امّا ضربه‌ی بزرگ‌تر را خودش خواهد خورد. 👈 آمریکایی‌ها یک بار هم اینجا حمله کردند به -یادتان هست- خودشان را نجس کردند، برگشتند رفتند! 🔺 درست است که خیلی چیزها را ممکن است نفهمند، امّا به نظرم می‌آید این‌قدر هم چیز نیستند که این را نفهمند!
از رجبعلی خیاط ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍمي؟ ﮔﻔت : ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، ﺯﻧﺪگي ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ ﮐﺮﺩﻡ: *دانستم ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ نميخورد ، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ! *دانستم ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ميبيند ، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ! *دانستم ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ نميدهد ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ! *دانستم ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ! *دانستم ﮐﻪ نیکي ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ نميشود ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯ ميگردد ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮبي ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ! ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ 5 اصل ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ميكنم
🌹ذڪرهاے آرامش دهنده🌹 🌺براے هر ترسے : <لا إلہ إلا الله> 🍃 براے هر غم واندوهے : <ماشاء الله> 🌺 براے هرنعمتے : <الحمد لله> 🍃 براے هرآسایشے : < الشڪر لله> 🌺 برای چیزشگفت آورے : <سبحان الله> 🍃 براے هرگناهے : <أستغفر الله> 🌺 براے هرمصیبتے: <إنا للہ و إنا إلیہ راجعون> 🍃 براے هرسختے ودشوارے : <حسبی الله> 🌺 براے هرقضا وقدر : <توڪلت علے الله> 🍃 براے هرطاعت وگناهے 🌺آمرزش گناهان،وسوسہ شیطان و... 🍃لاحول ولا قوه إلا باللہ العلے العظیم
📚 نقل میکنند که در بغداد قصابی بود که با فروش گوشت زندگی میگذرانید... او پیش از طلوع خورشید به مغازه ی خود میرفت و گوسفند ذبح میکرد و سپس به خانه باز میگشت و پس از طلوع خورشید به مغازه میرفت و گوشت میفروخت... یکی از شبها پس از آنکه گوسفند ذبح کرده بود به خانه باز میگشت، در حالی که لباسش خون آلود بود... در همین حال از کوچه ای تاریک فریادی شنید... به سرعت به آن سو رفت و ناگهان بر جسد مردی افتاد که چند ضربه ی چاقو خورده بود و خون از او جاری بود و چاقویی در بدنش بود...چاقو را از بدن او درآورد و سعی کرد به او کمک کند در حالی که خون مرد بر لباس او جاری بود، اما آن مرد در همین حال جان داد...مردم جمع شدند و دیدند که چاقو در دستان اوست و خون بر لباسش و خود نیز هراسان است... او را به قتل آن مرد متهم کردند و سپس به مرگ محکوم شد... هنگامی که او را به میدان قصاص آوردند و مطمئن شد مرگش حتمی است با صدای بلند گفت: ای مردم، به خدا سوگند که من این مرد را نکشته ام، اما حدود بیست سال پیش کس دیگری را کشته ام و اکنون حکم بر من جاری میشود...سپس گفت: بیست سال پیش جوانی تنومند بودم و بر روی قایقی مردم را از این سوی رود به آن سومیبردم...یکی از روزها دختری ثروتمند با مادرش سوار قایق من شدند و آنان را به آن سو بردم... روز دوم نیز آمدند و سوار قایق من شدند...با گذشت روزها دلبسته ی آن دختر شدم و او نیز دلبسته ی من شد... او را از پدرش خواستگاری کردم اما چون فقیر بودم موافقت نکرد...سپس رابطه اش با من قطع شد و دیگر او و مادرش را ندیدم...قلب من اما همچنان اسیر آن دختر بود... پس از گذشت دو یا سه سال...در قایق خود منتظر مسافر بودم که زنی با کودک خود سوار قایق شد و درخواست کرد او را به آن سوی نهر ببرم...هنگامی که سوار قایق شد و به وسط رود رسیدیم به او نگاه انداختم و ناگهان متوجه شدم همان دختری است که پدرش باعث جدایی ما شد... از ملاقاتش بسیار خوشحال شدم و دوران گذشته و عشق و دلدادگیمان را به اویادآورشدم...اما او با ادب و وقار سخن گفت و گفت که ازدواج کرده و این پسر اوست... اما شیطان تجاوز به او را در نظرم زیبا جلوه داد... به او نزدیک شدم، اما فریاد زد و خدا را به یاد من آورد...به فریادهایش توجهی نکردم... آن بیچاره هر چه در توان داشت برای دور کردن من انجام داد در حالی که کودکش در بغل او گریه میکرد... هنگامی که چنین دیدم کودک را گرفتم و به آب نزدیک کردم و گفتم: اگر خودت را در اختیار من قرار ندهی او را غرق میکنم... او اما میگریست و التماس میکرد... اما به التماس هایش توجه نکردم... سپس سر کودک را در آب کردم تا هنگامی که به مرگ نزدیک میشد سرش را از آب بیرون می آوردم او این را میدید و میگریست و التماس میکرد اما خواسته ی من را نمی پذیرفت... باز سر کودک را در آب فرو بردم و به شدت راه نفس او را بستم و مادرش این را میدید و چشمانش را می بست... کودک به شدت دست و پا میزد تا جایی که نیرویش به پایان رسید و از حرکت ایستاد... او را از آب بیرون آوردم و دیدم مرده است؛ جسدش را به آب انداختم... سراغ زن رفتم... با تمام قدرت مرا از خود راند و به شدت گریه کرد...او را با موی سرش کشیدم و نزدیک آب آوردم و سرش را در آب فرو بردم و دوباره بیرون آوردم، اما او از پذیرفتن فحشا سرباز میزد...وقتی دستانم خسته شدند سرش را در آب فرو بردم... آنقدر دست و پا زد تا آنکه از حرکت افتاد و مرد... سپس جسدش را در آب انداختم و برگشتم...هیچکس از جنایت من باخبر نشد و پاک و منزه است کسی که مهلت میدهد اما رها نمیکند... مردم با شنیدن داستان او گریستند... آنگاه حکم بر وی اجرا شد.. 👈{وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ ۚ}» (ابراهیم/۴٢) و خدا را از آنچه ستمگران انجام میدهند غافل مپندار
صلے‌الله‌‌علیك‌یااباعبداللہ_!'🤚🏻♥️
{•بعضیا.🚶🏻‍♀! بندروسریشونو بازڪردن.! رفتن جلو دوربین.🎥! واسه لایڪ.👍🏻❤️‌!•} اما... [•بعضیاهم.✌️🏻! بند پوتینشونو بستن.🌱! | رو مین.💣! واسه خاڪ...🥀!• شرمنده ایم..💔🙂 ‌‌
🌸🌱🌸 18 سالم بود... كه اومد خواستگاری...💕 اون جلسه... قرار بود همو ببینیم...💕 حجب و حیامون مانع ميشد... راحت نگاهِ هم كنيم... شبی رو تعیین ڪردن واسه صحبت ڪردن... خجالت ميكشيدم... واسه همين... از مادرم خواستم جام صحبت ڪنه... مادرم از طرف من... تموم حرفامو دقیق بهش میگفت... آخرای صحبتاشون بود... ڪه مادرم خواست از اتاق برم بیرون...! تو سالن،يهو یادم اومد... مسئله ای رو نگفتم... در زدم و رفتم تو اتاق... با صحنه ی عجیبی روبرو شدم... ڪه تا آخر عمر فراموش نمیڪنم... سید سجاد داشت اشڪ میریخت...😢 پرسیدم:"چی شده...؟!" مادرم گفت: "چیزی نیست،ڪاری داشتی...؟" گفتم: "مسئله ای رو فراموش ڪردم مطرح ڪنم..." جوابمو ڪه گرفتم... از اتاق اومدم بیرون... دل تو دلم نبود... ڪه چرا داشت اونطور اشڪ میریخت...؟! بیرون ڪه اومدن پرسیدم و مادرم جواب داد... "یه واقعیت مهم زندگیتو بهش گفتم... گفتم ڪه جگر گوشه من...❤ نه پدر داره نه برادر...😢 مسئولیتت خیلی سخته... از این به بعد باید... هم همسرش باشی...💕 هم پدرش... هم برادرش... میشی همه ڪس و ڪارش... از حرفم گریه ش گرفته بود و... قول داد ڪه قطعاً همینطوره و... جز این هم نمیشه...❤ همسر عزیزتر از جانم...💕 بعد 11 سال زندگی…💕 یڪباره با رفتنت... پدرم... برادرم... بهترین دوستم و همسرم...💕 رو از دست دادم...💔 تڪیه گاه امن من...💕 تو خیلی بیشتر از قولت... جاهای خالی زندگیمو... با حضورت پر ڪرده بودی...❤ از خدا میخوام... تو فردوس برینش... بهترین نعمتاشو نصیبت كنه... ان شاءالله... راوی:همسر بزرگوار شهید❤️ کتاب خاطرات شهید🌱 🌸🌱🌸🌱🌸
"(🕊)" می‌گفت:«هرچہ‌دارم‌از‌نمازدارم» همیشہ‌تاکیدداشت‌نما‌زرا،اول‌وقت‌بخوانیم. وقت‌هایی‌کہ‌خانہ‌بود،نماز‌مغرب‌وعشارا بہ‌جماعت‌میخواندیم‌؛بہ‌امامت‌خودش.. 🕊 ♥️⃟🍁¦⇢ 🍁⃟♥️¦⇢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁خط مقدم کارها گره خورده بود، خیلی از بچه ها پرپر شده بودند، خیلی ها مجروح شده بودند.. حاج حسین خرازی بی قرار بود اما به رو نمی‌آورد خیلی ها داشتند باور می‌کردند اینجا آخرشه... یه وضعی شده بود عجیب، تو این گیر و دار حاجی اومد بیسیم چی را صدا زد... حاجی گفت: هر جور شده با بیسیم تورجی زاده رو پیدا کن خلاصه تورجی زاده را پیدا کردند، حاجی بیسیم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بی سیم گفت: تورجی زاده چند خط روضه‌ حضرت زهرا سلام الله برام بخون.. 🍁تورجی فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاج حسین از هوش رفت..! صدا را روی تمام بی سیم ها انداخته بودند خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر می‌گویند خط را گرفته بودند عراقی ها را تار و مار کردند 🍁تورجی خونده بود: در بین آن دیوار و در زهــرا صدا میزد پدر دنبال حیدر می‌دوید از پهلویش خون می چکید زهرای من، زهرای من..! شهید محمدرضا تورجی‌زاده: " شَهد شیرین شهادت را کسانی مچشند که شهد شیرین گناه را نچشیده باشند." در سالروز شهادت او،به روح بزرگوارش ۳ صلوات هدیه کنید🌻 🌹 🌷
سلام چیزی براتون میفرستم عشق کنید ولی قول بدین برا همه خیلی دعا کنین ابتکار بسیار زیبا از تولیت حرم امیر المومنین روی نوشته زیر انگشت بزن www.imamali.net/vtour وارد حرم شدید توجه کنید روی هر فلشی که کلیک میکنید يه مقدار صبر کنید تصویر شفاف ميشه. ودر هر صحن باچرخش و عقب جلو کردن میتوان کاملا زیارت کردهر جای حرم که دوست داريد زیارت کنید. بنده رو هم دعا کنید. زیارتتون قبول باشه التماس دعا اللهم عجل لوليك الفرج بفرستین توگروهاتون همه استفاده كنن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و قضیھ جالب و عنایت خاص اهل بیت پیامبر به محمد ابراهیم همت ؛ . . 🌿!' سرباز مثل
🔴شهیدی که به دلیل نورانیت چهره، منور نام گرفته بود ◾️شهید عباسعلی کریم آبادی* اینقدر نورانی بود که وقتی وارد اتاق می شد من چراغ را خاموش می کردم دوستان همرزم اعتراض می کردند که چراغ را روشن کن !!! من می گفتم تا وقتی منور هست چراغ لازم نیست . خداوند بدلیل معصومیت ایشان نوری در چهره او قرار داده بود که بهش می گفتیم " منور " وقتی ایشان به درجه رفیع شهادت نایل آمد دوستان برای اعلام خبر شهادت به خانواده ایشان مراجعه کردند پدرشان گفته بود: قبل از اینکه چگونگی شهادت او را بیان کنید چند سوال می پرسم  ۱. عباس آیا سر به تن دارد ؟ گفتیم نه ۲. آیا دو دست دارد ؟ گفتیم نه پدرشان با یک اطمینان خاطر گفت : خیالم راحت شد پرسیدیم چطور؟؟!! گفت : دلیل انتخاب نام عباسعلی این بود قبل از اینکه او بدنیا بیاید خواب آقا ابوالفضل العباس (ع) را دیدم و به همین دلیل نام او را عباسعلی گذاشتم و من اطمینان داشتم که او نیز همانند آقا ابوالفضل العباس (ع) به شهادت می رسد . *راوی جانبازتخریبچی اویس زکی خانی* *شادی ارواح* *طیبه ی شهدا صلوات* 🌿🌷🌷🌷🌿
🥀🕊 🚁پس از برخورد هلی کوپترهای آمریکایی بخاطر طوفان شن،به سرعت به سمت هلی‌کوپترها به راه افتادیم.دودی سیاه به آسمان بلند شده بود. 🌾 محمد که برای بررسی هلی‌کوپترها وارد آنها شده بود تا اگر سند و مدرکی بر جا مانده، با خود بیاورد،طعمه خیانت بنی‌صدر و هم دستانش شده بود که می‌خواستند آن اسناد فاش نشود.برای همین هواپیماهای فانتوم بقایای هلی کوپترها رو بمباران کردند.و ما تا به محمد رسیدیم او به مولایش حسین(ع) پیوسته بود. 💐خیلی آدم با تحمل،صبور و رازدار بود. بیش از اینکه اهل مطالعه باشد اهل فکر بود.تلاش زیادی برای جذب جوانان و اصلاح رفتار آنها می کرد. 🌷کسی بود که اهل کار بود و اصلا تنبل نبود،او بسیار کم غذا و اهل روزه گرفتن بود و بیشتر قرآن📿می خواند. 🕊✨🕊 🌷فرمانــده سپاه پاسداران یــزد تنها شهید واقعہ تهاجم آمریڪا بہ ایران در طبس ،و بمباران هلے‌کوپترهای بہ جا مانده بہ‌ دستور بنی‌صدر خائن ...🕊 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و قضیھ جالب و عنایت خاص اهل بیت پیامبر به محمد ابراهیم همت ؛ . . 🌿!' سرباز مثل