🌹 #طنز_جبهہ
عازم جبهه بودم. یڪے از دوستانم براے اولین بار بود ڪه به جبهه مےآمد.😍
مادرش براے بدرقه ے او آمده بود. خیلے قربان صدقه اش مےرفت و دائم به دشمن ناله و نفرین مےڪرد.
به او گفتم: « مادر ، شما دیگه برگردید فقط دعا ڪنید ما شهید بشیم. دعاے مادر زود مستجاب مےشود.»😌
او در جواب گفت:« خدانڪنه مادر ، الهی صد سال زیر سایه ی پدر و مادرت زنده بمونے!🙄 الهے ڪه صدام شهید بشه ڪه اینجور بچه هاے مردم رو به ڪشتن مےده!» 😐😂
شادے روح همه شهدا صلوات
ڝد ݜڪࢪ ڪھ اڗ ٺݕاࢪ زہࢪٵٻٻݥ ↯
°•╔~❁✨❁🌸❁✨❁~╗•°
@shahidanhoseini
•°╚~❁✨❁🌸❁✨❁~╝°•
#طنز_جبهه
شب عملیات ☄ بود.
🌴 حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری گفت:
ببین تیربارچی چه ذکری میگه که اینطور استوار جلو تیر و ترکش 💥 ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمیده؟
نزدیک تیربارچی شد و دید داره با خودش زمزمه میکنه:
دِرِن، دِرِن، دِرِن ...(آهنگ پلنگ صورتی!)
معلوم بود این آدم قبلا ذکراشو گفته که در مقابل دشمن این گونه شادمانه مرگ رو به بازی گرفته
#طنز_جبهه
اومده بود مرخصي بگيره ، يه نگاهي بهش کرد ، گفت : " ميخواي بري ازدواج کني ؟ "
گفت :
" بله ميخوام برم خواستگاري "
- خب بيا خواهر منو بگير !
گفت :
" جدي ميگي آقا مهدي " - به خانوادت بگو برن ببينن اگر پسنديدن بيا مرخصي بگير برو !
اون بنده خدا هم خوشحال دويده بود مخابرات تماس گرفته بود !
به خانوادش گفته بود :
" فرمانده ي لشکرمون گفته بيا خواهر منو بگير ، زود بريد خواستگاريش خبرشو به من بديد ! بچه هاي مخابرات مرده بودن از خنده!
پرسيده بود :
" چرا ميخنديد؟ خودش گفت بيا خواستگاري خواهر من ! "
گفته بودن :
" بنده خدا آقا مهدي سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن ، يکيشونم يکي دوماهشه !! " 😂
شهید مهدی زین الدین
#شهیدگمنام✨
#حاج_قاسم_سلیمانی🥀
#منتشرکنید✨
💠آقای زورو (zorro)
#طنز_جبهه😂
جثه ریزی داشت.مثل همه بسیجیها خوش سیما بودوخوش مشرب.😊فقط یک کمی بیشتر ازبقیه شوخی میکرد.نه اینکه مایه تمسخر دیگران شود،اصلاً این حرفها توی جبهه معنا نداشت.سعی میکرد دل مؤمنان خداراشادکند.😃
ازروزی که آمد،اتفاقات عجیبی در اردوگاه تخریب افتاد.لباسهای نیروها که خاکی بودو در کنار ساکهای شان افتاده بود،شبانه شسته میشد👕 وصبح روی طناب وسط اردوگاه خشک شده بود.ظرف غذای بچهها هر دو،سه تا دسته،نیمههای شب خودبه خود شسته میشد🍽. هر پوتینی که شببیرون ازچادرمیماند،صبح واکس خورده وبرّاق جلوی چادرقرارداشت.🥾
اوکه ازهمه کوچکترو شوختر بود، وقتی این اتفاقات جالب را میدید، میخندیدو میگفت: بابا این کیه که شبها زورو بازی در میاره ولباس بچههاو ظرف غذارامیشوره؟
گاهی هم میگفت:آقای زورو،لطف کنه و امشب لباسهای منم بشوره وپوتین هام رو هم واکس بزنه.😁
بعدازعملیات،وقتی"علی قزلباش"شهید شد، یکی ازبچههاباگریه گفت:بچهها یادتونه چقدر قزلباش زوروی گردان رو مسخره میکرد؟زورو خودش بودوبه من قسم داده بود که به کسی نگم...🕊
🔻به جمع ما بپیوندید↓
『◆https://eitaa.com/shahidanhoseini
🌸چقدر بابام گفت نرو!
✫__یکبار از سر بیکاری روی چهار تكه كاغذ، كلمات اسیر، مجروح، شهید، سالم را نوشتند، هر كس یكی را برداشت. فردی که کلمه «سالم» را برداشته بود، گفت: «بله، اگر قرار باشد ما هم شهید شویم، چه كسی از كیان اسلامی محافظت كند؟ معلوم است ما برای خدا مهم هستیم، شاید هم باید در خلیج فارس، آمریكا را سرجایش بنشانیم.»😂
✫__شخصی كه كلمه «اسیر» به او افتاده بود مرتب میگفت: «به جون شما، من چاهكن بودم، نمیدونستم اونا كه كندم سنگره و برادران مظلوم بعثی را از آنجا میزنند.»😂
✫__شخصی كه قرار بود زخمی باشد در حالی كه با دست روی پایش میزد، گفت: «غیر ممكن است، ننهام قبول نمیكنه! میگوید بچهام را صحیح و سالم تحویل دادم، همانطور هم تحویل میگیرم.»😂
✫__نفر آخر كه كلمه «شهید» را برداشته بود، سرش را روی دیوار گذاشته بود و با حالتی شبیه به گریه میگفت: «چقدر بابام گفت جبهه نرو، من گوش نكردم، حالا اگر شهید بشوم، بابام مرا میكشد.»😂
#طنز_جبهه 😆