مداحی_آنلاین_افزایش_رزق_و_سرمایه.mp3
2.49M
♨️افزایش رزق و برکت و سرمایه
👌 سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
کوچه هایمان را به نامشان کردیم
آنها که راه را نشانمان می دهند
#شهدا🥀
#اربعین
#دفاع_مقدس
#هفته_دفاع_مقدس
🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️اشکهای جامانده اربعین در مرز مهران
#اربعین شد باز هم از قافله جا مانده ام
گوشه ی هیئت من غمدیده تنهامانده ام
کربلایم گیره یک گوشه نگاهت مانده و
ازخوراک وخواب وازروزوشب آقامانده ام
عطرسیبی از حوالی حرم ها می وزد
آن چنان مستم که ره نارفته ازپامانده ام
#جامانده_ام
🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🌱
مختار: تو چرااز قافله عشق جاماندی؟
ڪيان: راه گم ڪردم ابو اسحاق
مختار: راه بلدی چون تو ڪه راه را گم ڪند؛
نا بلدان را چه گناه؟
ڪيان: راه را بستھ بودند از بيراه رفتم
هر چه تاختم مقصد را نيافتم!
وقتے به نينوا رسيدم خورشيد بر نيزه بود
مختار: شرط عشق جنون است
ما ڪھ مانديم،مجنون نبوديم...💔
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
27.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°•🌱
خاطرات اربعین و...
شروع قصه عشق..
از ایوون نجفه..
آقام هرجوریه..با گریه راضی میکنم..
¦➺ #اربعین •
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
شهیدی که سرش به نیزه رفت...
#شهید_جاویدالاثر_حاج_عبدالله_اسکندری..🌹
چفيه مخصوصي داشت...
كه با آن اشكهايي را كه بر مصيبت اهل بيت مي گريست، پاك مي كرد .
گفت به اين چفيه دست نزنيد ، نياز به شستن ندارد ....
گفت اين سند آبروي من نزد اباعبدالله الحسين و مادرشان حضرت زهراست ...
باشد،غنيمت و ذخيره شب اول قبرم ....
پدر جانم
حضرت زهرا (س ) اشكهاي خالصانه ات بر حسينش را خريدار شد ، كه سر بر نيزه ات سند آبرويت گرديد ....
و حالا آن چفيه گرانقيمت اشكهايت يادگاري است با ارزش براي ما ....😭
پروردگارا، حـَوِل قلـوبنا به بکاءُ علی الحســـین
#سردار_بی_سر
#شهيد_جاويدالاثر
#حاج_عبدالله_اسكندري🌹
#شهیدی_که_سرش_به_نیزه_ها_رفت💔
🍃🌹🍃🌹
کانال شهید ابراهیم هادی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهارم 💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکر
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_پنجم
💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت میکشید و دستان مردانهاش به نرمی میلرزید.
موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت میدرخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانهاش چسبیده بود که بیاختیار خندهام گرفت.
💠 خندهام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با #مهربانی به رویم لبخند زد. دیگر از #راز دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم.
تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا میدیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و #عاشق شده است. اصلاً نمیدانستم این تحول #عاشقانه را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!»
💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمهای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو میگرفت و من نمیخواستم چیزی بگم. میدونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت میکشی.»
از اینکه احساسم را میفهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به #تکریت رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه #بعثی تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.»
💠 مستقیم نگاهش میکردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او #صادقانه گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اونروز اون بیغیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!»
پس آن پستفطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بیشرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامشبخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اونروز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط #غیرتم قبول نمیکرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.»
💠 کلمات آخرش بهقدری خوشآهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر میخواهد.
سپس نگاه مردانهاش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار میکنم! وقتی گریهات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اونروز روم نمیشد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!»
💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش #خجالت کشید!
میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت #برادرانهاش بود؛ به این سادگی نمیشد نگاه #خواهرانهام را در همه این سالها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم میخواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما #امانت عمو بودید! اما تازگیها هر وقت میدیدمت دلم میخواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، میخواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمیفهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمیتونم تحمل کنم کس دیگهای...»
💠 و حرارت احساسش بهقدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای #عاشقی برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که میخواست بهت بگه. اما من میدونستم چیکار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!»
سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خندهاش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت.
💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!»
سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خندهای که لبهایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزهاس؟»
💠 من هم خندهام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزهای شده!»
با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خندهام را پنهان کنم و او میخواست دلواپسیاش را پشت این شیطنتها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپشهای قلبش میلرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم میکنی؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هفته دفاع مقدس گرامی باد
°•🌱
برمابرسانید،
دواییلطفاً!
ازغصهمریضیم،
شفاییلطفاً!
درنسخهیماجایدوابنویسید
یکچایغلیظکربلاییلطفا..
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🌱
دقایقی پیش کربلا
#زنده_از_حــرم
🍃🌹🍃🌹
وقتیآمریکا
میگهگزینهنظامیرومیزه.....😂😒
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#آھ...
میکُشه ما را فراق
کرببلا کرببلا
میکِشه دل را عراق
کرببلا کرببلا
#آھ_ارباب...
#آھ_یازینب...
#ملت_حسین_به_رهبری_حسین
#اربعین
#محرم
🍃🌹🍃🌹
4_5911272689028304909.m4a
1.99M
به غریبهها نگید حالِ بدتون رو ..
🍃🌹🍃🌹
دفاع مقدس، نام آشناترین واژه در قاموس حماسه های عزت آفرین ایران است که خاطرات دلاوری های آن، در تاریخ شکوهمند این دیار به یادگار خواهد ماند.
زیباترین فصل این فرهنگ، خالقان این حماسه عظیم اند که با صلابت اراده و نور ایمان، رهنورد راه مقدّسی شدند که پاداش آن، جاودانگی و بقا بود.
♦♦♦
کجایید ای شهیدان خدایی؟
بلاجویان دشت کربلایی
هفته دفاع مقدس مبارک🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰روز پنجشنبه روز زیارتی
🌸امام حسن عسکری علیه السلام
#التماس دعا 🤲
🎤مهدی_صدقی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🌱
🎥 مسئولان باید خودشان را بکشند برای رونق اربعین!
🔻 محدودیتهای نامعقول اربعین را بردارید!
درخواست #استاد_پناهیان از دولت
#اربعین_را_ارزان_کنید
#کرونا #اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری 📲
لبیک یا حسین
۴ روزماندهبهاربعینحسینی🖤
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_
🍃🌹🍃🌹
مداحی_آنلاین_واسه_نفس_کشیدن_یه_هوا_میخوام_مهدی_رعنایی.MP3
2.14M
⏯ #شور #جاماندگان #اربعین
🍃واسه نفس کشیدن یه هوا میخوام
🍃یه هوا مثل هوای کربلا میخوام
🎤 #مهدی_رعنایی
👌فوق زیبا
🍃🌹🍃🌹
•°🌱
مانده بودم
چه بگویم به تو از دردِ دلم
اشکم از دیده
روان گشت و خودت فهمیدی؛
مرا به سمت خودت ببر...
خُذنی إلَيك ...
#سیدالشهداجآنم❤️
شب زیارتی✨
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹