eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
25.9هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یڪ‌محبت‌میڪنی‌ماراحرم‌ دعوت‌ڪنی؟ گریھ‌کردن‌برشماگفتی‌اثرداردحسین..💔(: صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدالله..💚 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
در حرم وارد شد و با گریه بر «در» بوسه زد تکیه بر دیوار زد، بر سنگ مرمر بوسه زد اینطرف مریم کنیزش بود و هاجر آنطرف درد پهلو داشت و با حال مضطر بوسه زد گفت ویلي «یا بنیَّ» گریه کرد و باز هم بر ضریحت مادرانه، مهربانتر بوسه زد روضه خواند و زیرِ قبّه ضجه میزد یادِ آن ساعتی که مضطرب زینب به حنجر بوسه زد هر شب جمعه پریشان حال کنج قتلگاه در خیالش بر تنِ عریانِ بی سر بوسه زد تیرها و نیزه ها و سنگها را زد کنار بر تمام زخمهای رویِ پیکر بوسه زد زائرانت در حرم برسینه و سر میزدند تا که بر هرگوشه ی شش گوشه مادر بوسه زد! : 💔 باید به فهم وصل رسید و وصال یافت ورنه شبانه‌ روز کنارم همه‌ ش تویی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 تازه دامادی که ۲۳ روز بعد از ازدواجش شهید شد ... ۲۶ ساله بود و تنها ۲۳ روز بعد از برگزاری مراسم ازدواجش در سوریه آسمانی شد. سالروزشهادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼 ای دل شیدا ، اومده گل گل ها ،🎉 خلاصه همه پیامبر های دنیا | سرود 🎉🎉 🎤 کربلایی جواد مقدم ♥️ ولادت پیامبر (ص) و امام صادق(ع) 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴ببينيد| رهبرمعظم انقلاب: اهانت به بزرگان اهل سنت، کار است ♦️ بودجه این تلویزیون‌ها از خزانه‌داری است 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه اعلام خبر شناسایی شهید نورمحمد به مادر بزرگوار شهید... چه زیباست لحظه وصال یک مادر و چه دردناک است کج فکری عده‌ای نادان 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
دست در دست بگذار و ببین چطور زندگیت تغییر میکند و به خدا نزدیک می شوی، رفیق شهید پیدا کن... همه ی که با پا پیموده نمیشوند! دستت را به بده و معجزه ببین... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
آنگاه‌ڪہ‌ناامیدۍ‌ برجانت‌پنجہ‌افکندورها‌نمیشوۍ برمن‌امیدوار‌باش..🌱 زمر‌|آیه ۵۳ از امیرالمومنین(ع)پرسیدند: بزرگترین گناه کبیره چیست؟ حضرت نگفتند بی‌نمازی؛ نگفتند بی‌حجابی؛ نگفتند روزه نگرفتن!    فرمودند: "مایوس و نامید شدن از رحمت خدا ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 امام زمان ارواحنافداه منتظر شماستــ، قلب خود را پاڪ ڪنید و همچنان محڪم و استوار بر عقیده و ایمان خود باشید و زمان را براے ظهور حضرتش آماده و مهیا سازید. مگر نمیبینی ڪہ ظلم سراسر گیتے را فرا گرفتہ و مهدے فاطمہ ارواحنافداه سرباز مےطلـــبد؟!... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
⁉️ مشکل‌ همه‌ کارهاے ما این‌ اسٺ که‌ براے رضاے همه‌ کار میکنیم، جز خدا 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
ماجرا قصہ ے دلے است... ڪہ میان رمل هاے فڪہ... یا خاکـــــ شلمچہ یا آبهاے اروند... جامانده استـــــ... را قصہ اے نیست... جز دلدادگے... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🌹چهار دختر و سه پسر داشتم اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشم. دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ای گذاشتم ، همان شب خواب دیدم، بیرون خانه همهمه و شلوغ است ، درب خانه هم زده می شد!! در را باز کردم ، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد. نوزادی در آغوش داشت، رو به من گفت: این بچه را قبول می کنی؟ گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم!! آن آقای نورانی فرمود: حتی اگر علی اصغرامام حسین (ع) باشد! بعد هم نوزاد را در آغوشم گذاشت و رو چرخواند و رفت... گفتم: آقا شما کی هستید؟ گفت: علی ابن الحسین امام سجاد (ع)! هراسان از خواب پریدم ، رفتم سراغ ظرف دارو ، دیدم ظرف دارو خالی است! صبح رفتم خدمت شهیدآیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم. آقا فرمودند: شما صاحب پسری می شوی که بین شانه هایش نشانه است ، آن را نگه دار!⁦ آخرین پسرم ، روز میلاد امام سجاد(ع) به دنیا آمد و نام او را علی اصغر گذاشتیم در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود!!! 🌹علی اصغر، در عملیات محرم، در روز شهادت امام سجاد(ع) ، در تیپ امام سجاد (ع) شهید شد!🌹 🌹شهید علی اصغر اتحادی🌹 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فرق دارد حرمِ اَربابم فـرق دارد شب جمعہ ، کَـرَمِ اَربابم امشـبے را شده میزباטּ تمام عُشّاق حضـرت والــده‌ے محتــرمِ اَربابم ♥️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 داستانی با موضوع مدافعان حرم منتشر شد 🎥 ابوذر، متولد مزار شریف افغانستان است. او تصمیم می‌گیرد در کنار مصطفی، رفیق ایرانی‌اش به جبهه‌های نبرد علیه داعش برگردد... 💢 این فیلم تحسین‌شده که با اقتباس از زندگی شهید ساخته شده، فانوس بهترین فیلم را به‌دست آورده است. 📺 دانلود و تماشا از لینک زیر: 🌐 b2n.ir/deport 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هفتم 💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز
✍️ 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده‌اش به زنده ماندن یوسف گل انداخته و من می‌ترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس کن بچه‌ام از دستم نره!» 💠 به چشمان زیبایش نگاه می‌کردم، دلم می‌خواست مانعش شوم، اما زبانم نمی‌چرخید و او بی‌خبر از خطری که می‌کرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.» و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!» 💠 رزمنده‌ای با عجله بیماران را به داخل هلی‌کوپتر می‌فرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او می‌خواست آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکم‌تر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلی‌کوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!» قلب نگاهم از رفتن‌شان می‌تپید و می‌دانستم ماندن‌شان هم یوسف را می‌کُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت. 💠 هلی‌کوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزان‌مان را بر فراز جهنم به این هلی‌کوپتر سپرده و می‌ترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره‌های تن‌مان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا کنید! عملیات آزادی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد (علیه‌السلام) آزادی آمرلی نزدیکه!» شاید هم می‌خواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمان‌مان کمتر دنبال هلی‌کوپتر بدود. 💠 من فقط زیر لب (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم که گلوله‌ای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظه‌ای که هلی‌کوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری‌های برادرم را به سپردم. دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم‌هایم را به سمت خانه می‌کشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی می‌رفتم و باز سرم را می‌چرخاندم مبادا و سقوطی رخ داده باشد. 💠 در خلوت مسیر خانه، حرف‌های فرمانده در سرم می‌چرخید و به زخم دلم نمک می‌پاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست در حالی‌که از حیدرم بی‌خبر بودم، عین حسرت بود. به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد. 💠 نمی‌دانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش عدنان یا است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بی‌اختیار به سمت کمد رفتم. در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم. 💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس که روزی بهاری‌ترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بی‌اختیار به سمت باطری رفت. در تمام لحظاتی که موبایل را روشن می‌کردم، دستانم از تصور صدای حیدر می‌لرزید و چشمانم بی‌اراده می‌بارید. 💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست شده بود تا معجزه‌ای شود و اینهمه خوش‌خیالی تا مغز استخوانم را می‌سوزاند. کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن (علیه‌السلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند! 💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با شنیدن صدای حیدر نفس‌هایم می‌تپید. فقط بوق آزاد می‌خورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان پر کشید و تماس بی‌هیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد. 💠 پی در پی شماره می‌گرفتم، با هر بوق آزاد، می‌مُردم و زنده می‌شدم و باورم نمی‌شد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و رها شده باشد. دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه زار می‌زدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی می‌لرزید... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
پنجشنبه است به یاد عزیزانی که چشم انتظاری شون را نمی بینیم و صداشون را نمی شنویم یادشون بخیر یاد همه آنهایی که دیروز بودند و امروز یادشون و عکسی رو تاقچه اتاق ازشون به یادگار مانده ✨یک فاتحه ،یک صلوات یک یادش بخیررا ...از عزیزان آسمانی مان دریغ نکنیم ✨ روحشون شاد🥀 🌹🍃🌹🍃 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: ارواح مؤمنان هر شب جمعه به آسمان دنیا می‌آیند و روبروی خانه‌ها می‌ایستند و هر یک با آوای حزین در حالی که می‌گرید می‌گوید ای کسان من، ای فرزندانم، پدرم، مادرم، نزدیکانم به ما عطوفت کنید. ▫️خدا شما را بیامرزد با درهم پولی یا گرده نانی و یا لباسی در حق ما رحم کنید که خدا به شما از لباس‌های بهشتی بپوشاند. ✍آن‌ها که عزیزان ما بودند اکنون چشم انتظار محبت ما هستند... 📗مستدرک الوسائل ج ۲ استاد عالی 🌹🍃🌹🍃 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 😔 ای عشق چه در شرح تو جز عشق بگوییم؟ در ساده ترین شکلی و پیچیده ترینی یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
پدرم گفت به من، مثل حسین بن علی هیچ شاه دگری غـــصه ی نـــوکر نخورد چوب هم باشی و وقفش نشوی باخته ای هیزم است آنچه به درد تن منبر نخورد 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi