eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
25.9هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 حاج آقا ردانی پور!!! علی نوری بود صدا می کرد. گوشه خاکریز افتاده بود، زخمی. آب می خواست. گفتیم: آب برایت خوب نیست؛ اما باز اصرار می کرد. مصطفی گفت: آب می دهم به شرطی که کم بخوری. به خاطر خون ریزی برایت خوب نیست. وقتی آب دادیم، ظرف آب را از نزدیکی لب های خشکیده اش برگرداند و گفت: این لحظات آخر بگذار مثل اربابم تشنه شهید شوم. رو به کربلا، با صدایی لرزان گفت: السلام علیک یا … . سرش روی دامن مصطفی بود. صدای هق هق مصطفی از دور هم شنیده می شد. 🏴 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ⁩داشتیم پیڪر شـــــهدامون رو با کشته های بعثی تبادل میڪردیم که ژنـرال «حسـن الدوری» رییس ڪمیته رفات ارتش عـراق گفت : «چند تا شهید هم ماپیداڪردیم، تحویلتون میدیم تا به فهرستتون اضافه کنید.» یکی ازشهدایی که عراقی ها پیدا ڪردند پلاڪ نداشت . سـردار باقر زاده پرسـید: ازڪجا میدونید این شــــهید ایـرانـــیه؟ این ڪــــه هیچ مـدرڪی نداره! ژنرال بعثی گفت : با این شـــهید یه پارچه قرمز رنگ پیدا ڪردیم ڪه روش نوشته بود: « » فـهمـیدیم ایــرانــیه... 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
🕊🏴🌴🏴🕊🌹 نزدیک اذان صبح در خواب، از امام حسین (ع) یک پیام شفاهی دریافت کرده بود و یک پیام کتبی . پیام شفاهی وعده ملاقات امام حسین (ع) بود و در نامه حضرت نوشته بود : چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا می خوانی. وقتی بیدار شد حال بارانی داشت . چند شب بعد شهید شد . امام حسین (ع) آمده بود دنبالش . راوی : 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 چهار دختر و سه پسر داشتم ،اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشتم . دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ایی گذاشتم ،همان شب خواب دیدم بیرون خانه همهمه و شلوغ است ، درب خانه را هم کسی می زند . در را باز کردم ، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد . نوزادی در آغوش داشت ، رو به من کرد و گفت : این بچه را قبول می کنی ؟ گفتم : نه، من خودم بچه زیاد دارم ! آن آقا فرمود : حتی اگر علی اصغر امام حسین باشد؟! بعد هم نوزاد رادر آغوشم گذاشت و رو چرخاند و رفت . صدا زدم : آقا شما که هستید ؟ فرمود : علی ابن الحسین ، امام سجاد! هراسان از خواب پریدم و رفتم سراغ داروها، دیدم ظرف دارو خالی است ! صبح رفتم خدمت شهید آیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم آقا فرمود : شما صاحب پسری می شوید که بین شانه هایش نشانه ای است ، آن رانگه دار . آخرین پسرم روز میلاد امام سجاد (ع ) به دنیا آمد، نامش را علی اصغر گذاشتم ، در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود !! علی اصغرم بزرگ شد و در عملیات محرم در روز شهادت امام سجاد(ع)، در تیپ امام سجاد (ع) شهید شد... راوی : 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
🔮 تصویری بر دیوار شهر من و تو 🌸حالا چندین سالی است که از مفقودی ابراهیم می گذرد. یکی از یادبودهای ابراهیم ترسیم چهره وی در سال 1376زیر پل اتوبان شهید محلاتی بود.کار ترسیم چهره ی ابراهیم را سید انجام داده بود. سید می گوید: من ابراهیم را نمی شناختم وبرای کشیدن چهره ابراهیم چیزی نخواستم.اما بعداز انجام این کار به قدری خدا به زندگی ام برکت داد که نمی توانم برایت حساب کنم وخیلی چیزها هم از این تصویر دیدم☺️☺️. همون زمانی که این عکس رو کشیدم ، نمایشگاه جلوه گاه راه افتاد . یک شب جمعه ای بود. خانمی پیش من اومد وگفت: آقا ، این شیرینی ها برای این شهید ، همین جا پخش کنید.فکرکردم از فامیل های ابراهیم هستند ، پرسیدم: شما شهید هادی را می شناختید؟ گفت: نه.😳😳 تعجب من رو که دید ادامه داد:خونه ما همین ، اطرافه ، من در زندگی مشکل سختی داشتم .چند روز پیش وقتی شما داشتید این عکس رو ترسیم می کردید از اینجا رد می شدم .خدا را به حق این شهید صدا کردم.وقول دادم اگر مشکلم حل شود نمازهایم را اول وقت بخوانم.😔💜 بعد هم برای این شهید که اسمش رو نمی دانستم فاتحه ای خوندم .باور کنید خیلی زود مشکل من برطرف شد وحالا اومدم که از ایشون تشکر کنم😍🙏 📚 کتاب سلام بر ابراهیم ۱ "" شادی روح شهدا صلوات "" 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
یکبار فاطمه را گذاشت روی اپن آشپزخانه و به او گفت: «بپر بغل بابا» و فاطمه به آغوش او پرید. بعد به من نگاه کرد و گفت: «ببین فاطمه چطور به من اعتماد داشت. او پرید و می‌دانست که من او را می‌گیرم، اگر ما اینطور به خدا اعتماد داشتیم همه مشکلاتمان حل بود.» توکل واقعی یعنی همین که بدانیم در هر شرایطی خدا مواظب ما هست.🌿 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
📨 🟣شهید مدافع‌حرم امیرعلی هویدی همسر شهید نقل می‌کنند: من برای مدتی در منطقه‌ای تدریس می‌کردم👩‍🎓 که برخی از دانش‌آمـــوزان آن از نظر مــــالی در مضیقــــه بودند🧤 وقتی به خانه برمی‌گشتم🏠 برای آقاامیرعلی تعریف می‌کردم که مثلا فلان دانش‌آموز با کفشِ پاره به مدرسه می‌آید👡 یا فلان شــــاگرد، کیــــف نــــدارد🎒 و همسرم‌پس‌ازاین‌سخنان‌رنج‌می‌برد😔 در این مواقع امیرعلی فرصت نمی‌داد که حرفم تمام شود🙅‍♀ همان لحظه با هم به بـــازار می‌رفتیم🛍 و وسیلــــه‌ی مورد نیــــازِ آن دانش‌آمــــوز را تهیــــه می‌کــــرد💙 🎂 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات ☂اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد☂
🌷 بعد از مرحله پنجم عملیات رمضان، آقا مهدی جلسه گذاشت. فرمانده گردان ها و مسئولین گزارش می دادند که چه اتفاقاتی افتاده و چقدر شهید دادیم. یک نفر گفت: در فلان محور هفتاد شهید دادیم. آقا مهدی به سر خودش زد و با گریه گفت: نگویید هفتاد شهید، نگویید پنجاه شهید؛ بگویید هفتاد دردِ شهید، هفتاد دردِ بیوه ی شهید...! 🕊 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💌 شهید مدافع‌ حرم حسن قاسمی دانا ▫️توی حلب شب­‌ها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش می‌رساند. ما هر وقت می‌خواستیم شب‌ها به نیرو‌ها سر بزنیم، با چراغِ خاموش می‌رفتیم. ▫️ یک شب که با حسن می‌رفتیم تا غذا به بچه‌ها برسونیم، چراغ موتورش روشن می­‌شد. چندبار گفتم چراغ موتورت رو خاموش کن، امکان داره قناص‌ها بزنند!!!! ▫️خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را می‌زنند. دوباره خندید! گفت «مگر خاطرات شهید کاوه را نخوانده‌ای؟ که شب روی خاکریز راه می‌رفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد می‌شد. نیروهاش می‌گفتند فرمانده بیا پایین تیر می­‌خوری». در جواب می­‌گفت «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است». ▫️حسن می­‌خندید و می­‌گفت نگران نباش! آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چندبار چه اتفاق‌هایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید! راوے: شهید مصطفی صدرزاده 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
🤎ارادت خاصی داشتیم به شهدای گمنام و غواص؛ مخصوصا مادران شهدا... وقتی مادری را در کنار مزار شهیدی می‌دیدیم می‌رفتیم جلو و التماس دعا می‌گفتیم. محسن از آن‌ها درخواست می‌کرد که در حقمان دعا کنند. یکی از مادران شهید گفت: الهی خدا یکی مثل خودتون رو نصیبتون کنه! این دعا تلنگری شد برایمان. محسن گفت: نه حاج خانم! بگو یکی بهتر از خودمون رو نصیب کنه. از آنجا تلاش کردیم برای بهتر شدن... به نقل از دوست شهید، 📔کتاب سربلند 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌹📖 گفتم: محسن جان! دیر میای بچه ها نگرانتند. لبخند زد و حرفی زد که زبانم را قفل زد. غیرتمند گفت: هر چی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم. معنای این حرفش را زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی که نتانیاهو توئیت زد و برای یهودیها شنبه خوبی را آرزو کرد. از شنبه آرام در اسرائیل گفت. شنبه بعد از محسن فخری زاده.... 🕊 🌷 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💌 🔵شهید مدافع‌حرم ذاکر حیدری 📀راوے: فرزند شهید 🎈پدرم سال۱۳۶۱ عضو سپاه پاسداران شده بود. بار‌ها به جبهه رفته و جانباز ۲۵درصد بود. شیمیایی هم بود اما پیگیر پرونده جانبازی‌اش نمی‌شد. موج‌گرفتگی هم داشت. وقتی اثرات موج بروز می‌کرد، آن لحظه معلوم نبود چه کار می‌کند! هیچ‌چیز یادش نمی‌ماند. نمی‌گذاشت این صحنه‌ها را ببینیم. بعد از اینکه حالش خوب می‌شد، می‌گفت: ببخشید شما را ناراحت کردم. 🎈از مهم ترین ویژگی‌‌های بابا یکی این بود که دائم‌الوضو بودند؛ هیچوقت بدون وضو بیرون نمی‌رفتند. نماز اول وقت را هم ترک نمی‌‌کردند و سحرگاهان ما با صدای قرآن ایشان از خواب بیدار می‌شدیم. هرروز بعد از نماز صبح سوره اَلرّحمن را قرائت می‌‌کرد. هنوز هم صدایش در گوشم هست. ...🕊🌹 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات ❄️اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد❄️ 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟مهمان ویژه.... دل مـا ... تنگِ همین یڪ لبخنـد و تو در خنده مستانه خود می‌گذری نوش جـانـت ، امّــا ... گاه‌گاهی به دل خسته ما هم‌ نظری ..! یادشهداباصلوات اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟مهمان ویژه.... دل مـا ... تنگِ همین یڪ لبخنـد و تو در خنده مستانه خود می‌گذری نوش جـانـت ، امّــا ... گاه‌گاهی به دل خسته ما هم‌ نظری ..! یادشهداباصلوات اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
شلوار یخ زده و پاهای خونی🩹🧊 آخرین مسئولیتش فرمانده دسته بود. در والفجر 8 از ناحیه دست و شکم مجروح شد، اما کمتر کسی می‌دانست که او مجروح شده است. اگر کسی در باره حضورش در جبهه سوال می‌کرد، طفره می‌رفت و چیزی نمی‌گفت. یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه رد شویم. زمستان بود و هوا به شدت سرد بود. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت:" اگر یک نفر مریض بشود. بهتر از این است که همه مریض شوند." یکی یکی بچه‌ها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش خونی شده بود.. شهید احمد پلارک🌱 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
شکرانه شهادت ☘همسر شهید رحیم کابلی با یادآوری خاطرات همسرش می‌گوید: " حاج رحیم همیشه به من می‌گفت: هر وقت خبر شهادتم را شنیدی خدا را شکر کن و نماز شکر بخوان. 🍃 گفته بود تنهایت نمی‌گذارم. من هم طبق سفارش او عمل کردم. بدون اینکه قطره اشکی بریزم بعد از شنیدن خبر شهادتش نماز شکر خواندم. حاج‌رحیم زمان شهادتش روزه بود. هر وقت روزه می‌گرفت لبش خشک می‌شد. شهادت گوارای وجودش باشد. وقتی خبر شهادتش را شنیدم گفتم آقا رحیم به تو تبریگ می‌گویم به آرزویت رسیدی. مدافع حرم یادشهداباصلوات 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💌 🌕شهید مدافع‌حرم ♨️نذر عجیب ⭐️برادر شهید روایت می‌کند: مهدی وقتی به چهارسالگی می‌رسد، دچار فلج اطفال می‌شود. پدر و مادرم او را در تهران و کاشان پیش دکترهای زیادی می‌برند اما بی‌نتیجه می‌ماند. آخرین پزشک می‌گوید شاید خودبه‌خود خوب شود و به نوعی جواب‌شان می‌کند. 🎈آن موقع مادرم مرا باردار بود. به امام رضا علیه‌السلام متوسّل می‌شود و می‌گوید اگر مهدی شفا پیدا کرد، نام مرا رضا می‌گذارد. بعد هم نذر می‌کند اگر جنگ ادامه پیدا کرد و سنّ مهدی به جنگ قد داد، به جبهه برود. اگر هم جنگ تمام شد، او به مدّت سه‌ماه با اسرائیل بجنگد. ⭐️شهادت مهدی بر اثر بمباران جنگنده‌های رژیم صهیونیستی نشان داد که نذر مادرمان قبول شده است. خدمت به جبهه‌ی مقاومت اسلامی همان هدفی بود که مهدی را به مشهدش در سوریه کشاند و سرانجام، در حمله‌ی هوایی رژیم صهیونیستی به پایگاه هوایی تی‌فور سوریه به آرزویش رسید. 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
📜 گفتم : دارم‌‌ از استرس‌‌ می‌میرم . گفت‌ : یه ذڪر بهت‌ می‌گم‌‌ هر بار گیر ڪردی‌ بگو ، من‌ خیلی قبولش‌ دارم ؛ گره‌ی‌ ڪارِ منم‌ همین‌ باز ڪرد .. آخه خودشم‌ به سختی اجازه‌ی‌ خروج‌ گرفت :)) گفتم : باشه داداش‌ بگو ! گفت : تسبیح‌ داری ؟ گفتم : آره گفت : بگو ، الهے بالرقیه‍ سلام‌ الله‌ علیها🥀:) ' حتما سه ساله‌ی ارباب‌ نظر می‌ڪنه ؛ منتظرتم‌ و قطع‌ ڪردم .. چشمم‌و بستم‌‌ ، شروع‌ ڪردم : الهی‌ بالرقیه سلام‌ الله‌ علیها الهی‌ بالرقیه سلام‌ الله‌ علیها . . ده تا‌ نگفتم‌ ڪه یهو گفتن : این‌‌ پنج‌ نفر آخرین‌ لیسته ، بقیه‌اش‌ فردا ؛ توجه نڪردم‌ همین‌جور‌ ذڪر می‌گفتم ڪه یهو اسمم‌ رو خوندن ، بغضم‌ ترڪید با گریه رفتم‌ سمت‌ خونه حاضر‌ شم ، وقتی‌ حسین‌ رو دیدم‌ گفتم : درست‌ شد . اشڪ‌ تو چشمش‌ حلقه زد‌ و گفت : «الهی‌ بالرقیه سلام‌ الله‌ علیها . . 🏴 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
(تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده!) تو حلب شب‌ها با موتور، حسن غذا و وسائل مورد نیاز به گروهش می‌رسوند. ما هر وقت می‌خواستیم شب‌ها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش می‌رفتیم. یک شب که با حسن می‌رفتیم غذا به بچه‌هاش برسونیم چراغ موتورش روشن می‌رفت! چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناص‌ها بزنند. خندید. من عصبانى شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم: مارو می‌زنند. دوباره خندید و گفت: مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندی که گفته شب روى خاکریز راه می‌رفت و تیرهاى رسام از بین پاهاش رد می‌شد نیروهاش می‌گفتن فرمانده بیا پایین تیر می‌خورى در جواب می‌گفت اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده و شهید مصطفى می‌گفت: حسن می‌خندید و می‌گفت: نگران نباش اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده. و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاق هایى براش افتاد و بعد چه خوب به شهادت رسید... 🏷راوی: مدافع حرم مدافع حرم شادی ارواح طیبه شهدا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
📨 🌹شهید مدافع‌حرم 🦋همسر شهید نقل می‌کنند: یک روز وحید ناراحت از سر کار به خانه آمد و مستقیم به آشپزخانه رفت و وسایل را جدا می‌کرد؛ نصف وسایل را برداشت. بهش گفتم: «وحید این وسایل را چه‌کار میخواهی بکنی؟» گفت: «دوستم تازه ازدواج کرده، در منزلشان هیچی ندارند. از لوازم منزل، آنهایی که از نظرم اضافه است را جمع کردم تا به آنها بدهم.» 🦋در آن مدتی که در بندرعباس بودند، این کار وحید سه‌مرتبه تکرار شد. حتی موتورش را به یکی از دوستانش بخشید تا دوستش و همسرش به گردش بروند و زندگی مشترک‌شان نابود نشود. هدیه به روح مطهر شهید صلوات اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
~🕊 🌴🪴 جہاد کلا پسر سر به زیری بود! هیچ وقت خودش رو در معرض نامحرم قرار نمیداد. یعنی از اون اماکنے کہ امڪان داشت نامحرم باشہ همیشہ فرارے بود و دوری میڪرد. تو برخوردش هم یه حالت خاصی بود . یعنی هم خودش رو عادی جلوه میداد و هم تو اون عادی بودنش بشدت حیا رو رعایت میکرد. اصلا اهل تظاهر نبود..(: 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
🕊 همیشه می‌گفت : می‌خواهم شهـید ‌شوم! پس از جنگ ما می‌ گفتیم جنگ دیگر تمام‌شده و شهادتی نیست ولی پاسخ می‌ داد : من می‌دانم«شهید»خواهم شد... 🥀جانباز شیمیایی دفاع‌ مقدس بازنشسته تیپ۳۶ انصارالمهدی زنجان در ۲۵ آبان سال۱۳۹۶ بر اثر انفجار مین در محور بوکمال مجروح شد و در حین انتقال به پشت جبهه به‌درجه شهادت رسید. ✍راوی:برادر شهید 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi