eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
26هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
رفقا..!! مِهرِ امام حسین رو بپاشید به زخمهای زندگیتون خشک میکنه ریشه هرچی درد و غمِ روحیه 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
❁﷽❁ ❣ ❣🍃 اصلا تمام هفتہ‌ے ماها بنام توسٺ جمعہ فرق ندارد براے ما اصلا قرار ماسٺ بمیریم، در رهٺ گر این فراق، جان بگذارد براے ما 💛🍃 🍃🌹🍃🌹
خونه تکونی دل خیلی مهم تر از خونه تکونی قبل عیده یه لیست تو دستمونه با خودمون میگیم هرچی نیاز بود رو برا عید خریدیم! فقط چند قلم دیگ مونده که باید حتما بخریم خونه رو یه دور دیگ باید گردگیری کنیم، کلی کار رو سرمون ریخته دلتو چیکار کردی عزیز دل؟! ریختیم بیرون هرچی که ازارمون میداد؟! ریختیم بیرون کینه ها رو... حسادت ها رو؟! ناامیدی ها رو؟! گرد غربت و قهر با خدا رو گرفتیم؟! مهربونی و عفو و بخشش و سخاوت و تو قلبمون چیدیم؟! دکوراسیون دلتو عوض کن فدات بشم! این یه سالو هرطور گذروندی دیگ تموم شد، الان باید بهتر شد برا خوب تر شدن باید جهاد کرد، جهاد با دلت! جهاد با هوای نفست! جهاد با هرکی و هرچی که تو رو از خدا دور کرده و میکنه! جهاد با خواسته های آبکی دلت... سخته ولی میشه... فرمود لا یکلف الله نفس الا وسعها... خدا به اندازه ی زور و توانت ازت مهربونی میخواد! خدا مهربونیاتو زیادش میکنه... تو یه قدم بیا، خدا ده قدم میاد🌸 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" شھید آوینے " ‌این جوانان ما به راه‌های آسمـانی آشنــا ترنـــدتا به راه‌های زمینی ... . . . 📎پ ن : صحبتهای شنیدنی و دعاهای مدافع حرم در ششم بهمن ماه ۱۳۹۴ درحرم مطهرامام رضا(ع) ... 😭 👌 📿 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🎥عشق بازی دو شهید مدافع حرم ... قسمت های شنیدنی از وصیت نامه دو شهید مدافع حرم به روایت سید حسین آقامیری 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸لحظه شهادت سردار اسلام حاج جعفر جنگروی از زبان همرزمان شهید : حاج جعفر همانند مادرشان حضرت زهرا(س) پهلویشان شکافته شد و به حالت سجده بر زمین افتاد... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 چون کنم یاد تو ، نوری با من است غایبی ، اما حضورت با من است درد دلها میکنم با “عکس” تو وه عجب “سنگ صبوری” با من است ! 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
رَبَّ النُّورِ وَ الظَّلامِ ؛ رَبَّ التَّحِیَّةِ وَ السَّلامِ ؛ به نام پروردگار روشنى و تاریكى پروردگار تحیت و سلام به نام خدای همه 🍃🌹🍃🌹
❄️🌤❄️ روزی پر از نور به برکت صلوات بر محمد (ص) و خاندان مطهرش.. اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم.. 🍃🌹🍃🌹
❄️🌤❄️ کلام نــــــــور✨ فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ «پس هر کس ذرّه‌ای کار خیر انجام دهد آن را می‌بیند» الزلزلة-آیه ۷ 🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ ⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یااباعبــدالله الحسیـــن(؏)⚘ زلال اشڪ و دعایے،سلام اربابم سـلاله‌ے النجبایے ، سلام اربابم سپیده سرنزده روبروے ڪرببلا بہ گریہ گفت گدایے،سلام اربابم عاشق که باشے هر بار یک چیز را بهــانه میکنے برای یاد کردن معــشوق یک بار آب یک بار باران فرقے نمیکند دلت به هر بهانه اے هوایش را دارد مثل دلِ عاشق ما ارباب این روزها به هر بهانه ‌اے یاد شما مےافتد ‌. . . ⚘السَّلاَمُ عَلَى الْحُسَيْنِ ⚘وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ⚘وَ عَلَى أَوْلاَدِ الْحُسَيْنِ ⚘وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْن 🍃🌹🍃🌹
❄️🌤❄️ بیا که صبر برایم چه خوب معنا شد در انتظار ظهورت دلم شکیبا شد تمام دفترعمرم سیاه شد اما امید دیدن رویت دوباره پیدا شد.. اللهم عجل لولیک الفرج.. 🍃🌹🍃🌹
❄️🌤❄️ پروردگارا سپاس بار دیگر ما را موهبتِ ملاقات با زندگی ارزانی نمودی تا در سپیده دمِ مهرت از شعف با تو بودن با موسیقی زیبای کائنات به رقص در آییم. سلام صبح بخیر 🍃🌹🍃🌹
🌹🍃 بر دَرَش بگذار ای سائِل سر از روی نیاز در نخواهد ماند هر کس قبله‌گاهش این دَر است... السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ الشَّهِیدُ💚 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 یعنی؛ قرار بود بمیری اما گذشت... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
سمع الله لمن حمده...! خدا صدای کسی که صداش میکنه رو، میشنوه...! چرا فکر میکنی حواسش نیست؟! 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_هفتاد_و_شش کمی خسته شده که صدایش را بالاتر میبرد: من خودمم! من منم! من
💔 به سحرخیزی عادت دارم؛ اما امروز زودتر از روزهای دیگر بیدار شدم، بیست دقیقه ای به اذان مانده، شب قبل خیلی زود نخوابیدم؛ اما الان هم از خواب پریده ام و خوابم نمی برد. چند بار پهلو به پهلو می شوم؛ بی فایده است. روی تخت مینشینم و تسبیح را برمیدارم که ذکر بگویم، صدای برخورد قطرات باران به شیشه و سقف، باعث میشود بلند شوم و بروم لب پنجره، چه باران تندی! هر از گاهی صدای باد هم همراهش میشود، همانطور که پشت پنجره‌ ایستاده ام، ذکر میگویم. گوش تیز میکنم؛ بعید است حامد خواب باشد، صدای آرام زمزمه مناجاتش را به سختی میشنوم؛ میدانم دوست ندارد کسی خلوتش را بهم بزند، برای همین از رفتن به اتاقش منصرف میشوم. عادت ندارم بعد از نماز صبح بخوابم، کم کم آماده میشوم که بروم؛ مثل همیشه، بی سروصدا میروم به‌ آشپزخانه‌ تا صبحانه بخورم، حامد همیشه زودتر از من می رفت اما این بار، او همزمان با من می آید که صبحانه بخورد. با تعجب میگویم: تو هنوز نرفتی؟ طعنه میزند: علیک سلام... صبح شما هم بخیر... منم خوبم... - خب حالا عمه بیدار میشه! سلام! هنوز نرفتی؟ - به نظرت رفتم؟؟ با خنده میگویم: مسخره! - مسخره داداشته! نان گرم می کند و آب را جوش می آورد، من هم چند گردو میشکنم چون میدانم نان و پنیر و گردو دوست دارد؛ می نشیند پشت میز که لقمه بگیرد؛ عمه که تازه بیدار شده، خمیازه کشان وارد می شود و همانطور که سلام میکنیم، چای را میگذارد دم بکشد؛ من هم پنیر را روی تکه نانی بزرگ میگذارم و پهن میکنم، نان را میپیچم و همانطور که لقمه را گاز میزنم، بلند میشوم که بروم اما حامد میگوید: وایسا یه لحظه! در دهانه در متوقف میشوم. میگوید: عجله که نداری؟ نگاهی به ساعت مچی می اندازم: نه خیلی. از عمه میپرسد: شما چی؟ عمه هم عجله ندارد. حامد لبخند میزند: چه خوب! پس امروز که من زودتر بیدار شدم میرسونمتون. از قیافه اش پیداست حرفی دارد یا می خواهد دسته گل به آب بدهد. عمه مینشیند جلو و من عقب، راه می افتد. تمام راه درباره در و دیوار حرف میزند! شاید میترسد برود دور و بر موضوع اصلی اش! عمه زودتر از من خسته میشود: چی میخوای بگی؟ تا برسیم به مدرسه عمه، باز هم من من میکند، جلوی در مدرسه می ایستد. عمه غر میزند: میگی یا برم؟ حامد دستانش را به علامت تسلیم بالا می آورد: چشم... چشم... به شرطی که قول بدین کتکم نزنین! عمه فقط نگاه میکند؛ از آن نگاه های مادرانه ای که باعث میشود همه چیز را لو بدهی. میگویم: حامد بگو دیگه، دوباره چه غلطی کردی؟ لبخند میزند: من که بچه گلی ام، هیچ غلطی نمیکنم، ولی داعش غلطای اضافه کرده، باید بریم ادبش کنیم. عمه اخم میکند. حامد جرأت پیدا کرده و محکمتر ادامه میدهد: یه ماموریت کوچولوئه توی سوریه! خودمو کشتم تا اینو بگم! امروز ساعت 9 پرواز دارم. خواستم خداحافظی کنم، بگم خوبی بدی دیدین حلال کنین...نگاه تند عمه، ساکتش میکند. دارد... ✍به قلم فاطمہ شکیبا 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_هفتاد_و_هفت به سحرخیزی عادت دارم؛ اما امروز زودتر از روزهای دیگر بیدار شد
💔 صدای ضربان قلبم را میشنوم، بازهم همان نگرانی و دلواپسی سرتا پایم را فرا میگیرد؛ تمام احتمال هایی که وجود دارد از ذهنم میگذرد و زبانم بند می آید؛ نه، نباید این آرامش تازه وارد انقدر زود برهم بخورد. به خودم که می آیم، حامد و عمه پیاده شده اند و مشغول روبوسی‌ و خداحافظی اند. حامد خم میشود و چند بار به شیشه میزند: آبجی خانوم شما تشریف نمیارید خدافظی؟ این ماموریت های حامد شاید برای عمه کمی عادی شده باشد اما برای من هنوز نه؛ میدانم تا حلالش نکنم، نمیرود، برای همین شاید بد نباشد کمی اذیتش کنم؛ با حالت قهر، رویم را برمیگردانم، میدانم الان مستاصل و درمانده، به هر روشی برای منت کشی متوسل میشود؛ نگاهش نمیکنم، صدایش هم نمی آید. در عقب باز میشود، حدس میزدم، مینشیند کنارم و منت میکشد: آبجی خانوم... نمیخوای حلال کنی؟ یک «نه»محکم حواله اش میکنم، طوری که چند لحظه ساکت بماند؛ غرور نظامی اش باشد برای تروریست ها و داعشی ها! اینجا غرور نداریم، باید حسابی منت بکشد و باج بدهد؛ مثل بار قبل در کربلا؛ اما مثل اینکه اینبار از این خبرها نیست؛ دوباره انگشتان کشیده اش صورتم را برمیگرداند، سرم را عقب میکشم و خیره میشوم به صورتش. لبخند نمیزند، فقط نگاه میکند؛ انقدر نافذ که تا استخوانم فرو میرود، کم نمی آورم. میگوید: اصلا خدا و اسلام به کنار! خودتو بذار جای یکی از مردم سوریه، بلانسبت دور از جون. وا میروم، بخاطر فشار دندانهایش روی هم ساکت شده، صورتش کمی سرخ شده و رگ گردنش بیرون زده؛ چند نفس عمیق میکشد: میدونی داعش چیه؟ دارد... ✍به قلم فاطمہ شکیبا 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_هفتاد_و_هشت صدای ضربان قلبم را میشنوم، بازهم همان نگرانی ودلواپسی سرتا
💔 آرام سرم را تکان می دهم. تا به حال انقدر برافروخته نشده بود؛ سعی دارد آرام باشد: نمیدونی...نمیدونی... اگه میدونستی... حرفش را قطع میکنم: می دونی که نمیخوام بری! جنگه! میفهمی؟ اونم با داعش...با یه مشت وحشی...فکر نکن میترسما...خودم از خدامه بشه خانوما هم برن بجنگن، ولی نمیخوام بعد بابا یه بار دیگه یتیم بشم! وای نه! کاش اینطور لو نمیدادم چقدر محتاج محبتش شده ام! تند نگاهم میکند، اما نه آنقدر که محبت پنهان در چشمانش را نبینم. نگاهم را می دزدم، پیاده میشود و با عمه خداحافظی میکند؛ عمه با چشمان همیشه نگرانش، در آستانه در مدرسه می ایستد و دست تکان میدهد، حواسش به شاگردانش نیست که سلام میکنند. در عقب را برایم باز میکند و تحکم آمیز میگوید: بیا بشین جلو! تا به حال ندیده بودم این‌ حالتش‌ را، تسلیم میشوم و جلو می نشینم؛ برای اینکه فکر نکند ترسیده ام، اخم میکنم و رویم را برمیگردانم. میگوید: نمیگم خیلی باتجربه ام ها، ولی توی عراق که بودیم، دیدیم وضع آواره ها رو، دیدیم داعش چی به سر مردم آورده. نمیدونم، اینطور که میگن این وضع توی سوریه هزار بار بدتره، خدا رو صدهزار مرتبه شکر که تو جنگو ندیدی... خدارو شکر که‌ مردم‌ کشورمون ندیدن، تا ما هستیمم نمیذاریم ببینن، فکر نکن نمیدونم جنگ با داعش چیه؟ دارد... ✍به قلم فاطمہ شکیبا 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
28.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️اَلَّلهُمـ ّعجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج☀️ لحظات ناب اربعین حسینی دتنک کربلا ها التماس دعا 😭😭😭😭 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جوونی که میخواست مدافع حرم بشه ولی به خدمت سربازی رفت و در تهران شهید شد 🔹 قسمتی از مستند شهدای پاسداران روایت شهید 🔹 انتشار بمناسبت سالروز حادثه فتنه دراویش داعشی و شهادت سه پلیس 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 گیرم توی صحن گوهرشاد خانم یک جای نماز هم برای ما نباشد ، فدای سرتان آقایِ امام رضا...♥️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi