eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
25.8هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت هفتادم : اوج مظلومیت ( ۱ ) ✔️راوی : مهدی رمضانی 🔸با اينکه سن من زياد نبود اما خدا لطف کرد تا با بهترين بندگانش در گردان کميل همراه باشم. ما در شب شروع عمليات تا کانال سوم رفتيم. اين کانال کوچک بود و تقريباً يک متر ارتفاع داشت. بر خلاف کانال دوم که بزرگ و پر از موانع بود. آن شب همه بچه ها به سمت کانال دوم برگشتند. کانالي که بعدها به نام «کانال کميل» معروف شد. من به همراه ديگر نيروها پنج روز را در اين کانال سپري کردم. 🔸از صبح روز بعد، تک تيراندازان عراقي هر جنبنده اي را هدف قرار ميدادند. ما در آن روزهاي محاصره، دوران عجيبي را سپري کرديم. يادم هست که ابراهيم هادي، با آن قدرت بدني و با آن صلابت، كانال را سر پا نگه داشته بود! فرمانده و معاون گردان ما شهيد و مجروح شدند. براي همين تنها كسي كه نيروها را مديريت ميكرد ابراهيم بود. او نيروها را تقسيم كرد. هر سه نفر را يك گروه و هر گروه را با فاصله، در نقطه اي از كانال مستقر نمود. 🔸يك نفر روي لبه ي كانال بود و اوضاع را مراقبت ميكرد. دو نفر ديگر هم در داخل كانال در كنار او بودند. انتهاي کانال يک انحناء داشت، ابراهيم و چند نفر ديگر، شهدا را به آنجا منتقل کردند تا از ديد بچه ها دور باشند. مجروحين را هم به گوشه اي از کانال برد تا زير آتش نباشند. ابراهيم در آن روزها با نداي اذان، بچه ها را براي نماز آماده میکرد. ما در آن شرايط سخت، در هر سه وعده نمازجماعت برگزار ميکرديم! ابراهيم با اين كارها به ما روحيه ميداد و همه نيروها را به آينده اميدوار ميكرد. 🔸دو روز بعد از شروع عمليات، و بعد از پايان ناموفق مرحله دوم، تلاش بچه ها بيشتر شد! ميخواستيم راهي را براي خروج از اين بن بست پيدا کنيم. در آخرين تماسي که با لشکر داشتيم، سردار (شهيد) حاجي پور با ناراحتي گفت: هيچ کاري نمي توانيم انجام دهيم، اگر مي توانيد به هر طريق ممکن عقب بيائيد. 🔸پنجشنبه 21 بهمن بود که از روبرو و پشت سر ما، صداي تانک و نفربر بيشتر شد! بچه ها روي ديواره کانال را کنده و حالت پله ايجاد کردند. برخي فکر کردند نيروي کمکي براي ما آمده، اما نه، محاصره ما تنگتر شده بود! کماندوهاي عراقي تحت پوشش تانک ها جلو آمدند. آنها فهميده بودند که در اين دشت، فقط داخل اين کانال نيرو مانده! يادم هست که يک نوجوان به نام (شهيد) سيد جعفر طاهري قبضه آر پي جي را برداشت و از پله ها بالارفت و با يک شليک دقيق، تانک دشمن را زد. همين باعث شد که آنها كمي عقب نشيني کنند. 🔸بچه ها هم با شليک پياپي خود چند نفر از کماندوهاي عراقي را کشتند و چند نفر از نيروهایي که خيلي جلو آمده بودند را اسير گرفتند. در آن شرايط سخت، حالا پنج اسير هم به جمع ما اضافه شد! نبود آب و غذا همه ما را کلافه کرده بود. بيشتر نيروها بي رمق و خسته در گوشه و کنار کانال افتاده بودند. تانک هائي که از کانال فاصله گرفتند، بلندگو هاي خود را روشن کردند! فردي که معلوم بود از منافقين است شروع به صحبت کرد و گفت: ايراني ها، بيائيد تسليم شويد، کاري با شما نداريم، آب خنک و غذا براي شما آماده است، بيائيد... و همينطور ما را به اسير شدن تشويق ميكرد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
#ابراهیم 🔸در یکی از عملیات های منطقه غرب، دستور عقب‌نشینی صادر شد و بچه‌ها سریع آن ارتفاع رو تخلیه کردن و به سمت نیروهای خودی بازگشتن. من هم زودتر از بقیه با یه سری از بچه‌ها بقیه مهمات‌ها رو آوردم عقب و چند روز بعد به مرخصی رفتم. 🔹در مرخصی بودم که یکی از بچه‌های محل که در آن عملیات مجروح شده بود و پایش قطع شده بود تماس گرفت و گفت: "سید امشب بیا منزل ما شام دور هم باشیم". من هم قبول کردم و ساعت حدود ۹ شب بود که رفتم خانه دوستم، اما مجلس، یک شام معمولی نبود تقریباً همه فامیل او حضور داشتن . سفره مفصلی هم چیده شده بود. 🔸خیلی تعجب کردم که چرا من رو دعوت کرده، اون هم میون این همه غریبه، با اشاره به او گفتم: "خبریه؟" با دست اشاره كرد: "صبرکن"، پدر دوستم که آدم تحصیلکرده و با شخصیتی بود نگاهی به فامیل‌ها کرد و گفت: "دوستان، منتظر آقا سید بودیم که تشریف آوردن"، بعد مکثی کرد و ادامه داد: "این آقا سید کار بسیار بزرگی کردن که من خیلی مدیون ایشون هستم و این مهمانی رو برای تشکر از ایشون ترتیب دادم". و بعد ادامه داد: "تنها پسر من توی این عملیات مجروح میشه و همه نیروها با سرعت در حال عقب نشینی بودن، ایشون با بستن پای پسرم جلوی خونریزی اون رو می‌گیره و حدود ۸ کیلومتر روی دوش خودش اون رو عقب می‌آره، اون هم در كوهستان، اگر ایشون این کار رو نمی‌کرد معلوم نبود پسرم الان شهیدِ یا اسیر عراقی‌ها شده . برای همین ما این مجلس رو برای تشکر از این سید اولاد پیغمبر تشکیل دادیم و این هدیه ناقابل رو هم من و همسرم برای ایشون تهیه کردیم". 🔹من که بهت زده داشتم صحبت‌های پدر دوستم رو گوش می‌کردم
قدرت تحمل هر کس را از میزان سکوتش بسنجید .. آنان که هیاهو می کنند بار هیچ چیز را به روی شانه های خود تحمل نمی کنند ... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
|وَ انْقُلْنِي إِلَى دَرَجَةِ التَّوْبَةِ إِلَيْكَ| مَن عاشقـے را •° از یاد گـرفتم همان لحظه که گفت: [ صدبار اگر توبه شکستی بازآ ] 📚 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
عاشقان ولایت: اگر از خودخواهی کسی به تنگ آمده ای ... او را خوار مساز بهترین راه آن است که چند روزی رهایش کنی. گاهی شاپرکی را از تار عنکبوت میگیری تا خیلی آرام رهایش کنی شاپرک میان دستانت له میشود ... نیت تو کجا و سرنوشت کجا هنگامی که افسرده ای بدان جایی در اعماق وجودت حضور خدا را فراموش کرده ای ... لحظه ها ، تنها مهاجرانی هستند که هر گز بر نمی گردند. هرگز!! ﮔﻼﯾـﻪ ﻫﺎ ﻋﯿﺒﯽ ﻧـﺪﺍﺭد ... اما ﮐﻨــــﺎﯾﻪ ﻫــﺎ ﻭﯾـــﺮﺍﻥ ﻣﯿـکنـد. مراقب باش بعضی حرف ها فقط قابل بخشش هستند نه فراموش شدن ...!! آرزوهایت را کنار نگذار دنیا بالاخره مجبور می شود با دلت کنار بیاید ... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅تلنگرانه دعوا شده بود، آقا امیرالمومنین رسید. گفت: آقای قصاب ولش کن بزار بره. گفت: به تو ربطی نداره. گفت: ولش ڪن بزار بره به تو ربطی نداره. دستشو برد بالا، محکم گذاشت تو صورت علی(ع).... آقا سرشو انداخت پایین رفت. مردم ریختن گفتن فهمیدی کیو زدی؟! گفت: نه فضولی میکرد زدمش گفتن: زدی تو گوش علی خلیفه مسلمین. ساتورو برداشت دستشو قطع ڪرد، گفت: دستی که بخوره تو صورت علی(ع) دیگه مال من نیست. دستی که بخوره تو صورت امام زمانم نباشه بهتره...😔💔 امام زمان(عج) فرمود: هر موقع گناه میکنی یه سیلی تو صورت من میزنی...😔 •| ۴۱_ص۲۰۳ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔 چقدر نام زیباست... گوئی زینب ها آمده اند تا سفیر و پیغام آور حقیقت باشند... راستی.. زینبِ امام زمانت مےشوی؟ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
خدایااگر فراموش کردم که خدای بزرگی دارم توفراموش نکن که بنده✨ کوچکی داری بانوازشی یاشایدتلنگری آرام✨ وجودت را مهربانی وبزرگیت را✨ به من یادآوری کن ✨ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🍀❣️🍀 به به چه نسیمی، چه هوایی سرِ صبح به به چه سرودِ دلگشایی سرِ صبح صبحانه یِ من از زیبایی ست پیچیده چه عطرِ خوشِ چایی سرصبح سلام صبح زیبای چهارشنبه‌ تون بخیر _💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ ♥️🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ. http://eitaa.com/joinchat/3261595663Cc664d1dfa7
به نام خدایی که کامم را حلاوت تلاوت نامش شیرین میدارد . وقلبم در تپش های حضورش ذوب می شود... به نام خدای همه 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
حبه نور✨ اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم [وَلَا تَحْزَنْ ۖ إِنَّا مُنَجُّوكَ] به همین دلخوش‌ام که یکروز بالاخره نجات‌ام خواهی داد... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
سلام ای ماهِ مهجورِ زمستان های ابرآلود... کاش این روزها تمامِ ما دوستت دارمی می شد برای تو! #امام عصر علیه السلام 🍃🌹
♥️ صبح یعنی که ؛ کسی مثل شما بدمد در تن من نورِ حیات . . . السلام علیک یا سراج الله✨ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
دومین چهارشنبه بهمن ماه بخیر و شادی🌼 روزتــون پر از برکت تنتون سالم و روزتون قشنگــــــ🌸 ســــــ🌼ــــــلام روزتون بخیر ❤️🍃 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
📖 ♥️ 🥀عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد. ترڪش خورده بود بہ سرش، با اصرار بردیمش اورژانس. 🥀می‌گفت: «ڪسی نفهمہ زخمی‌ شدم. همینجا مداوام ڪنید». دڪتر اومد گفت: «زخمش عمیقہ، باید بخیہ بشہ». 🥀بستریش ڪردند. از بس خونریزی داشت بی هوش شد. یہ مدت گذشت. یڪدفعہ از جا پرید. گفت: «پاشو بریم خط». قسمش دادم. گفتم: «آخہ تو ڪه بی هوش بودی، چی شد یهو از جا پریدی»؟ 🥀گفت: «بهت میگم بہ شرطی ڪه تا وقتی زنده ام بہ ڪسی چیزی نگی. «وقتی توی اتاق خوابیده بودم، دیدم خانم فاطمه زهرا (س) اومدند داخل» فرمودند: چیہ ؟ چرا خوابیدی؟ عرض ڪردم: «سرم مجروح شده، نمی‌تونم ادامہ بدم» 🥀حضرت دستی بہ سرم ڪشیدند و فرمودند: «بلند شو، بلند شو، چیزی نیست. بلند شو برو بہ ڪارهات برس.» 🥀بہ خاطر همین است ڪه هر جا ڪه می‌روید حاج احمد ڪاظمی‌حسینیہ فاطمه ‌الزهرا (س) ساختہ است ... سردار عشق و شهید عرفہ 🌷 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
❤️ ❤️ بهش گفتن: آقا ابراهیم چرا جبهه رو ول نمیکنی بیای دیدار امام خمینی(ره)؟ گفت: ما امام رو برای اطاعت میخوایم نه برای تماشا... 🍃اگر عالم همه با ما ستیزند اگر با تیغ خونم را بریزند اگر شویند با خون پیکرم را اگر گیرند از پیکر سرم را اگر با آتش و خون خو بگیرم ز خط سرخ رهبر برنگردم سروده‌ی شهید ❤️ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🔴 ساغر کسرایی کیست؟ ♦️زنی که ادعای نمایندگی افکار عمومی ایران را داشت؛ مزدور اسرائیل از آب در آمد+تصاویر ♦️مهمترین ویدیویی که مدعی شد ایرانیان از ترور شهید سلیمانی خوشحال هستند، توسط «ساغر (اریکا) کسرایی» تولید و بیش از ۱۰میلیون بار دیده شد. او مزدور سیا و منبع تغذیه تیم تبلیغاتی ترامپ، برای محتواهای ضدایرانی است. ♦️اخیرا ویدیویی پنج دقیقه‌ای به زبان انگلیسی علیه حاج قاسم از زنی که خود را ایرانی معرفی می‌کند، در یوتیوب با بیش از 5 میلیون بازدید منتشر شده که بحث زیادی برانگیخته است. ♦️اما سایت خبری «بازفید» ماهیت این زن به نام ساغر کسرایی را فاش کرده که او کارمند "اف.‌بی.‌آی" آمریکا و همچنین کارمند یک شرکت آمریکایی لابی رسمی ارتش آزاد لیبی است. ♦️یک جستجوی ساده در اینترنت، کسرایی را در ایام فتنه 88 در حال بستن دستبند سبز به دست لیونی، وزیرخارجه اسراییل و جیمز وولسی، رئیس اسبق سازمان «سی.آی.ای» نشان می‌دهد. 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دور هم جمع شدیم.شبهای جبهه بود وهمه رزمنده بودیم.قرار شد از آرزوهایمان بگوییم. یکی گفت در راه خدا شهید شوم.یکی گفت تا آخر جنگ باشم ونبرد کنم و... منتظر آرزوی بودیم.سکوتی کرد وگفت: آرزوی من شهادت است حالا نه. من دوست دارم در نبرد با شهید شوم. 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔 دل نوشته ای با شهدا از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! . کوچه به نام ؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم... . . کوچه ؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... . . به کوچه رسیدم! ... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . . به کوچه! ... آقا حمید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . . به کوچه و ... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . . کوچه و ... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی دل... کم آوردم... گذشتم... . . کوچه انگار بود! بله؛ ... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . . کوچه؛ رسیدم به ... انگار هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... . . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . . . . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... گاهی،نگاهی... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi